مانی
Hola Santa Susana!
تاريخ نگارش : ۱٨ ارديبهشت ۱٣٨۶

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

میرزاآقاعسگری(مانی)
 
Hola Santa Susana!
 
 
بر کرانه‌ی دریا
زیبائی‌ی تن ‌ گُستر ی است
           در تابش آزادی، که می‌درخشد .
نامش را به یاد می سپارم :
                       Santa Susan
 
« سانتا سوزانا » ،
مهربان‌بانوئی ست،
  آزاد، ولائیک.
همچون رُزی سپیدست
  که مگر شکفتن، دینی ندارد !
مادری است
  که باید از   او بشکُفیم .
 
 
 
با این شهر همسُرایی می‌کنم
با این شهر ترانه می‌خوانم
با این شهر پچپچه می‌کنم
و نام زادگاهم را بر درختانش می‌نگارم،
           باشد تا از تاریکی برون خزد .
 
سانتاسوزانا
پرورده‌ی   ماتادورهاست
زاده‌ی آن بزرگ‌بانو که وحوش بیابانی را
به ویران‌شهرهای دوران کهن بازراند .
 
آیا روزی زادگاه من نیز خواهد درخشید
         چون ستاره‌ای در کهکشانِ زمین؟ !
یا چون گُلی قرمز
   که مگر شادی‌افشانی، آئینی دیگر ندارد !
***
سپیدجامگان میهن من
در شکستی خونین و لال، ساهپوش شدند .
سوارکاران شهر من
در خَمِ تاریخ،
زیر آیه‌های بیابانی ناپدید شدند .
شبان‌بانوان ایرانی،
که در آفتاب و اوستا می‌شکفتند
زیر لایه‌هائی از خرافه له شدند .
 
( این تصویرهای ایرانی ، فراموش نخواهند شد !)
 
***
در شادیگاه،
  دست می‌افشانم، پای می‌کوبم.
با کولی‌های اسپانیا
با زنان مادرید
با برادران لورکا
با نگاره‌های سالودور دالی می‌رقصم .
 
آدیوس ل پیدو !
آدیوس ل پیدو !
 
 
چون دانه‌‌ی انار
بر پستان سانتا سوزانا می‌افتم
می‌غلتم
می‌بوسم
بوسیده می‌شوم
و سرانجام
         آب می‌شوم.
 
***
 
 
در کاتالونیا
کاکلِ هرکوه، پُر از اختران نوبرآمده است .
دهانِ دره‌ها،‌ آرامشگاهِ مروارید‌های سپید است
دامنه‌ها دانه‌های زیتون به دامن دارند .
در کاتالونیا
نخل، مگر کاکل‌افشانی و سایه‌بخشی، دین دیگری ندارد !
  آیا زادگانِ سپسین ما
چون سروهای این دیار
بالابلند و رخشان روی خواهند بود؟ !
***
با آن که گاوباز نبوده‌ام،
مانند   ماتادورها
با ورزاهای برآمده از شوره‌زار جنگیده‌ام .
 
هماره جهانگرا بوده‌ام
و خواهم ماند .
من چشم به راه « امام زمان » نیستم،
همین گاو وحشی
  که بر سرزمین‌ام رم کرده ما را بس است !
 
از قلعه‌ی بابک پائین می‌آیم
پیراهن خونین را برابر گاو سیاه می‌چرخانم
در چرخاچرخ دلهره
هربار، بر پیکرش،
   نیزه‌ای فرومی‌برم .
 
 
من چشم به راه ظهور خرافه نمی‌مانم،
پای بر آوردگاه
  خِرَد را چون پیراهنی سرخ
در برابر گاو وحشی می‌چرخانم
و او را به دور خودش می‌چرخانم .
سروده‌هایم هریک نیزه‌ای کوتاه‌اند
  فرورونده بر تنه‌ی ورزای دیوانه .
 
 
( هیولا بر دو پای ایستاده
ران‌ها گشوده است .
فرومایگان، سر زیر ران‌های او بُرده،
زردآب می‌نوشند !
این تصویر ایرانی فراموش نخواهد شد !)
 
***
رعنامردی که می‌رقصد،
  و با زنان تا کرانه‌های شبنم و بنفشه می‌رود،
نواده‌ی اسپانیائی‌ی دلیری ست
که شمشیر کجِ برآمده از شنزار را درهم شکست .
نیزه‌هایش را بر تن گاو وحشی
                                 هنوز می‌بینم .
 
( این تصویر اسپانیائی
هرگز فراموش نخواهد شد .)
 
***
 
این ماتادورها
این بانوان مهربان و دلیر
این کهن‌سالانِ فراخ‌فکر
نوادگان بابک خرمدین‌،
نوادگان زرتشت خردمند،
نوادگان اسپارتاکوس‌،
نوادگان مانی‌ی نواندیش‌اند .
بله، درست خواندید !
***
( کرتیر
موبد موبدان
پوست مانی را از کاه می‌آکند
بر دروازه‌ی شهر می‌آویزد .
این تصویر ایرانی، هرگز فراموش نخواهد شد !)
 
***
 
 
در شبانگاه باشکوهِ سانتا سوزانا
فلامینکو می‌رقصم .
تنگاتنگ با زنان بارسلونا
دوشادوش با سُرخجامگان خرمدین .
دل در دلِ   نُتهای گیتار
شانه به شانه‌ی ماتادورها
پنجه در پنجه‌ی آواهای اسپانیائی :
 
آدیوس ل پیدو !
آدیوس ل پیدو !
 
 
اسپانیا چه خوش، چه به‌هنگام
از تاریکخانه‌ی شتربانان رهید !
 
***
( هیولا بر دو پای ایستاده
ران‌ها گشوده است .
لابی‌ها، ترسیده‌ها و ابن‌الوقت‌ها
سر زیر ران‌هایش بُرده،
زردآب می‌نوشند !
این تصویر ایرانی، فراموش نخواهد شد !)
 
***
آه نیای من ! بابکِ خرم‌دین !
این پیراهن سرخ توست
که می‌چرخانمش در برابر هیولا
و در چرخاچرخ
نیزه‌ای زهرآگین بر پیکر وی می‌زنم .
 
 
***
سرخجامگانِ ایرانی،
اکنونیانِ نواندیش
با هیولای سیاه رویارویند:
 
( هیولا، گیج‌سر، آشفته‌دل       ماغ می‌کشد
رم‌کرده، زخم‌خورده            ماغ می‌کشد ،
  چندان تا فروافتد .
این تصویر ایرانی
هرگز فراموش نخواهد شد !)


۲۶ آپریل ۲۰۰۷
Tossa de Mar
 
 





www.nevisandegan.net