مانی
مانی:هستانهی ملایم هستی!
تاريخ نگارش : ۱۰ بهمن ۱٣٨٨

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    


میرزاآقاعسگری.مانی

هستانهی ملایم هستی!


چشم گشودن به ناگهانی
در ناپدیدی اجسام،
در گمشدگیِ هستی.

<><><>

بناگاه؛ شنیدن جهان
به شکل ملودیهای یک سینفونی که باله برقصند.
نه دستی تا پیکر ناپدید شدهات را بپسائی؛
نه چشمی تا تُهیا را در جستجوی جهانِ گمشده بنگری؛
تنها پردهی نامرئی موسیقی باشد
                که برآن میلغزی.

<><><>

بیدار شدن در نابهنگامی؛
در ناپدیدی هرچه پیکرینه
         که در گیتی بودهست.
و دیدنِ بازیِ شورانگیز واژهها در پیرامونات.
نه چیزی دیگر که ببینی
نه دیگر چیزی که بشنوی.
چون توپی سبک در دستان واژهها
         در بازی بسکتبالشان در بیوزنی.

<><><>

این رنگها با من معاشقه میکنند.
این رنگها در این نقاشی
با روانهی حسهای من؛ روان میخوابند.
چون نور روی منظره پهن میشوم.
در ناگهانی مدهوشی؛
نه آهنگی که بشنوی
نه شعری که بخوانی
نه فیلسوفی کهاش بپرسی.
تنها فرازها و فرودهای این نقاشی را؛
             پیچاخم این دلبند را بپیمائی!

چون نورِ تهی شدهی از یک سبو،
این نقاشی را پُرکنی.
با آن بیامیزی.
هماغوشی با این منظره چه شورانگیز است!

آنگاه،
بازگشتن از ناگهانی به آگهانیِ خویش؛
چون سنفونیای که بهشکل جهان جلوه میکند،
چون شعری که پیکر هستی برخود کشیده است
و فیلسوفی که از درون یک منظره بازآمدهست.

شاعر!
به جهانِ خودآفریده خوش آمدی.
اکنون این تو
و این هم هستانهی ملایم هستی!





www.nevisandegan.net