مانی
و چنین است که زنده خواهیم ماند.
تاريخ نگارش : ٣ فروردين ۱٣٨۹

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

میرزاآقا عسگری. مانی

و چنین است که زنده خواهیم ماند.

          هنگامی که با دوست شاعر و نویسنده ام منظر حسینی از آسانسور پارکینگی در کپنهاگ بیرون آمدیم تا به رستورانی که با دکتر فریدون وهمن قرار دیدار داشتیم برویم، مردی ریزاندام و آراسته دربرابرمان پیدا شد. برای لحظه ای نگاهمان درهم گره خورد. نوعی آشنائی گمشده در چشمان مهربان و سیمای گشوده ی او پیدا بود. پرسید: «آقای مانی؟» پرسیدم: «آقای وهمن؟!» خودش بود. خوش و بش کردیم و او ما را به سوی رستوران کوچکی در طبقه ی بالای پارکینک راهنمائی کرد. دور میزی نشستیم. پرسید:« دیشب نتوانستم به برنامه ی سخنرانی شما بیایم. میهمان داشتیم. در باره چی سخن گفتید؟» پاسخ دادم: «درباره ی رنسانس ایرانی. و این که این رنسانس مدتهاست آغاز شده. پیدایش حکومت اسلامی و ۳۰ سال نکبت آن به رشد و برآمد رنسانس ایرانی که پیشتر در نهانِ خانه ها شکل گرفته بود کمک کرد تا این دگرگشت پایه ای و سرنوشت ساز نخستین گامهای بلندش را در خیابانها بگذارد. ما داریم از قرن ۱۵ هجری به قرن بیست و یکم میلادی پای می گذاریم. گرچه رنسانس ایرانی با ۳۰۰ سال تاخیر آغاز شده، اما سویه و راهش را به سوی آینده گشوده است...»

یکماه پیش تلفن منزل به صدا درآمد. صدائی نرم و مهربان گفت:«فریدون وهمن هستم. دوست دارم کتاب تازه نشریافته ام:«یکصد و شصت سال مبارزه با دیانت بهائی»    را برایتان پست کنم. آدرس می خواهم.» هفته ی بعد کتاب به دستم رسید. کتابی با ۷۷۸ رویه که توسط انتشارات عصر جدید در آلمان نشر یافته است. چاپ نفیس کتاب، جلد سولوفون و شیرازه بندی عالی آن به تناسب شکل و شمایل کتابهای تبعیدیان ایرانی، درخور ستایش و توجه برانگیز بود. فهرست آن را بسرعت از نظر گذراندم و یکی دو نوشتار آن را در همان ساعت نخست خواندم. آنگاه، کتاب را دم دستم گذاشتم تا هرازگاه و به تناسب نیاز، فصلهای دیگراین پژوهش گسترده دامن و خواندنی را بخوانم. کتابی که «گوشه ای از تاریخ اجتماعی – دینی ایران در دوران معاصر» را زیر ذره بین یک استاد شرقشناس در دانشگاه کپنهاگ نشان می دهد. استاد وهمن مدتی است بازنشست شده و بیشتر اوقاتش را صرف ادامه ی پژوهش هایش می کند.

               منظر پیشنهاد می کند نخست چیزی بنوشیم، آنگاه ناهار بخوریم. به دکتر وهمن می گویم: «میدانید که من دین ندارم. اما از آنجائی که اکثریت عددی مردم ایران ظاهرا شیعه هستند، شیعیان تمامی امور مملکت را قبضه کرده اند و اقلیت های دینی دیگر را به حاشیه ی جامعه رانده اند. اگر این اکثریت عددی بگونه ای درهم بشکند، و ادیان، و دیگر جهان نگری ها در ایران رشد عددی داشته باشند این احتمال وجود دارد که مقدمات گذر جامعه ایران از حکومت دینی به حکومتی جدا از دین فراهمتر شود. از این زاویه من همواره از اقلیت های دینی به سهم اندکم، پشتیبانی کرده ام. پشتیبانی معنوی. به گونه ای که برخی می پندارند من زرتشتی ام. به باور من دوران دین باوری و دین سالاری گذشته است. با این همه، تا مدتها دین به عنوان امری وجدانی و شخصی در میان جوامع باقی خواهد ماند.» دکتر وهمن با آن که باورمند به آئین بهائی است، اما بسیار فراختر و گشوده تر از دین باوران به امر دین و رابطه اش با جامعه می نگرد. او یک بهائی متعصب نیست، حتا به این که روزی آئین بهائی با حکومتی فرضی در ایران بیامیزد باور ندارد. پژوهشگری آزاد و آزاده است. از پاکزادان شهر یزد است، و هوای حاشیه ی کویر چهره ای گندمگون بدو بخشیده است.

             سخن را به سوی قره العین می کشانیم، و به ترانه ای که برای او نوشته ام و بانو عهدیه آن را اجراء کرده است. همچنان که به آرامی در کنج رستوران ناهارمان را مزه مزه می کنیم، درباره تاریخ معاصر ایران سخن می گوید. رو به دکتر وهمن و منظر برمی شمارم که همه ی کوشش های ایرانیان برای دور زدن دین رسمی اسلام در ایران، برای بهسازی و اصلاح دینی با شکست مواجه شده اند. نه جنبش اسماعیلیه، نه جنبش عرفانی و صوفیگری، و نه جنبش بهائی که معاصرترین آنهاست، نتوانستند سیستم تشیع سرخ علوی و آخوندیسم برآمده از آن را از صحنه ی نفوذ و قدرت اجتماعی دور کنند. بدنبال همه ی آن جنبش ها، شبکه ی روحانیت شیعه، و اسلامی که گوهری ضدایرانی دارد قوی و قوی ترشدند. اما اکنون که باند روحانیتِ ضدایرانی، حکومت را قبضه کرده، زمینه ی سکولاریسم اجتماعی در ایران روز به روز جائی گسترده تر برای خود بازمی کند...

            کتاب «یکصد و شصت سال...» از نگاهِ باریک بینانه و بی طرفانه ی نویسنده اش حکایت دارد. در یک تورق سریع هم می توان دریافت که فریدون وهمن در پی بازیافت و بازگوئی حقایق تاریخی است و نه به دنبال تبلیغ نگرشی خاص. گفتگوهایمان ادامه می یابد. تا ساعتی که هریک ناگزیریم به دنبال برنامه های دیگرمان برویم. در پارکینگ با دکتر وهمن بدرود می گوئیم. منظر پشت فرمان می نشیند تا مرا به برنامه ای در انجمن فرهنگی ایرانیان ببرد. انجمنی که با یاری دوسه نهاد فرهنگی دیگر «هفته ی ایران» را در واپسین هفته ی سال ۱۳۸۸ سازماندهی کرده است و ۶ شب پیاپی برنامه دارد. آنها مرا هم در کنار هادی خرسندی، عفت ماهباز و مهرداد درویش پور برای سخنرانی دعوت کرده اند. برخی از سازماندهان این هفته ی فرهنگی را از نخستین سالهای تبعید می شناسم. حسین صفا، خلیل، رئوف و داریوش... اما منظر، که عضو آن انجمن نیست، بارسنگینی از پذیرائی ها را بر عهده گرفته است. فرصتی است مغتنم تا او یاران دیده و نادیده اش را در این هفته در خلوتگاه نسبتا بزرگش در حاشیه ی دریا میزبانی کند. میزبانی شاعر، با قلبی مهربان، چهره ای گشاده، واژگانی شاعرانه. دیدار یاران اهل قلم و از جمله دوستم هومر آبرامیان که از استرالیا برای گفت و شنود وضبط فیلم با شاعران و پژوهشگران آمده و دارد دور اروپا را می زند. او در تعقیب من به خانه ی منظر رسیده است. این دیدارها روزهای پربار و به یاد ماندنی ای را برای یکایک ما تدارک می بینند. دوستم هومر، ۶ ساعت گفتگوی تصویری با من انجام می دهد و همکارش فربد که خود، آهنگساز است، فیلمبرداری می کند.

            در هفته ی ایران در کپنهاک، منزل منظر حسینی به قرارگاه همه ی این دوستان تبدیل شده است. روزها کار است و برنامه و دیدار، شبها تا نزدیکهای بامداد شعر و سخن و طنز و شراب.

            روز شنبه، از خواب که برخاستم، دوش گرفتم و به اتاق پذیرائی منظر رفتم که صدای گفتگویش با دوست پژوهشگر و زمانشناسم مهرداد درویش پور و جوانبانوی شاعر و خوش صدا فریبا شادکهن می آمد. روی میزغذاخوری چندین شمع درشت و زیبا روشن کرده بودند، صبحانه را چیده بودند، دسته گلی زیبا در وسط میز در کنار چندین پاکت زیبای کادو قرار داشت. با دیدن من آغاز به خواندن «تولدت مبارک» کردند. می دانستند که روز نوروز، زادروز من هم هست. از این جشن کوچک و رفیقانه آنچنان شاد شدم و لذت بردم که آنسویش ناپیدا.
منظر حسینی و مانی. نوروز ۱۳۸۹. کپنهاگ

          گاهی وقتها با خود می اندیشم: یکساعت از این دیدارها، براستی که می تواند سختی یکسال زندگی درتبعید را از جان بیرون کند. و چنین است که زنده مانده ایم و چنین است که زنده خواهیم ماند.

۳ فروردین ۱۳۸۹.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

آقای وهمن لطف کرده اند و نقدی را که بر کتابشان نوشته شده برایم فرستاه اند با این خواسته که آن را در اینجا بگذارم برای دوستان علاقمند.
مانی
۲۴ آپریل ۲۰۱۰
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۶۰ سال بهائی‌آزاری در ایران • معرفی کتاب

روی جلد کتاب: حجت‌الاسلام فلسفی به یاری شهربانی در حال نظارت بر عملیات تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیره‌القدس) در تهران
Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: روی جلد کتاب: حجت‌الاسلام فلسفی به یاری شهربانی در حال نظارت بر عملیات تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیره‌القدس) در تهران
فریدون وهمن در آخرین کتاب خود تصویری زنده از سرکوب پیروان یک آیین دینی در ایران معاصر ارائه می‌دهد. شواهد وهمن نشان می‌دهد که بهائیان ایران با وجود سرکوب‌های متمادی هرگز به خشونت و دروغ و تقیه روی نیاوردند.


در ایران اسلامی سخن‌گفتن از دیانت بهائی تابویی است که ورود به قلمرو ممنوعه‌‌ی آن بیشتر به نجوای در گوش مانند است، مگر بخواهند ناسزایی نثار آن کنند. آزار و سرکوب پیروان آیین بهایی برای بسیاری روحانیان شیعه امری است واجب که پیشینه‌ی آن به پیش از نهضت مشروطه بازمی‌گردد.

فریدون وهمن، ایران‌شناس، دین‌شناس و استاد زبان‌شناسی دانشگاه کپنهاگ در کتاب پژوهشی اخیر خود به تاریخچه‌ی بهائی‌آزاری در ایران پرداخته است. "یکصد و شصت سال مبارزه با دیانت بهائی" (گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی − دینی ایران در دوران معاصر) عنوان کتاب فریدون وهمن است که در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات عصر جدید در آلمان به چاپ رسیده است.

کتاب پژوهشی است در ۷۷۸ صفحه در قطع وزیری در مجلدی نفیس، با چاپ شماری عکس‌ها و اسناد دولتی و غیردولتی متعلق به دو دوره‌ی پیش و پس از انقلاب در زمینه‌ی بهائی‌ستیزی و پیگرد پیروان این دین. این کتاب در هفده فصل و در دو پاره تنظیم شده است. پاره‌ی نخست که شامل پنج فصل است، مسائلی چون معمای بهائیت و دلایل مخالفت با دیانت بهائی، و مبارزه با بهائیان در دوره‌های سلطنت پهلوی پدر و پسر را برمی‌رسد. در پاره‌ی دوم، نویسنده به بهایی‌آزاری در حکومت جمهوری اسلامی و رویارویی آن با جامعه بهائی ایران می‌پردازد. فریدون وهمن در سراسر کتاب پژوهشی خود، جابه‌جا به منابع و اسناد معبتر و تحقیقات دیگران استناد کرده و از آنها سود جسته است.

ایمان و منش دینی بهائیت

با مطالعه‌ی این کتاب، خواننده در وهله‌ی نخست به این نکته پی می‌برد، که بهائیان، برخلاف برخی دین‌های ابراهیمی، اهل تقیه نبوده‌اند و نیستند. به عبارت دیگر، پیروان آیین بهائی، همانند بابیان، ایمان دینی خود را در هیچ شرایطی کتمان نمی‌کردند و همین امر آنها را در برهه‌های مختلف در برابر مخالفان دینی آسیب‌‌پذیر ساخته است.

فریدون وهمن بهائیت را دینی برخاسته «از بطن فرهنگ و عرفان ایران» تعریف می‌کند که «علاوه بر اسلام، از دیانت و اعتقادات دین زردشت و جهان‌بینی آن» تأثیر پذیرفته است. همان گونه که از نظر نویسنده‌ی کتاب، برخی آموزه‌های اسلامی نیز از دو مذهب یهودی و مسیحیت نشأت گرفته‌اند. (ص ۵۷ کتاب)

نویسنده به سرفصل‌هایی از دیانت بهایی نیز می‌پردازد. اینها از جمله مواردی است که ستیز بی‌امان روحانیان مسلمان شیعه را علیه پیروان آیین بهایی برمی‌انگیزد. از جمله اینکه، بهائیان تفاوتی میان ادیان گوناگون نمی‌بینند؛ همه‌ی ادیان از خدایی یکتا سرچشمه گرفته‌اند؛ و هر دینی به دوره‌ای از تاریخ و تمدن بشری تعلق دارد.

از سوی دیگر آیین بهایی بر این باور است که «پیامبران بیشماری در میان نسل‌ها و قبایل و طوایف جهان برای هدایت انسان ‌آمده‌اند» که بهاءالله یکی از این فرستادگان است. پیروان این آیین باور دارند که هیچ کودکی از بدو تولد بهائی نیست و هر فرد در سن بلوغ است که دین خود را برمی‌گزیند. به همین دلیل "جست‌وجوی حقیقت" از جمله آموزه‌های پراهمیت در بهائیت است.

از دیگر ویژگی‌های اعتقادات بهایی می‌توان اشاره کرد به: تساوی حقوق زن و مرد، آزادی انتخاب همسر، اعتقاد به تک‌همسری، ضرورت همخوانی علم، عقل و دین که با محبت و انسانیت توأم است، ترویج علم و دانش، مخالفت با جهل و خرافات، اعتقاد به اصل مشورت، مخالفت با جنگ و خشونت (جز در دفاع از کشور)، ترویج شادی و امیدواری و تشویق در اعتلای موسیقی و هنر و تأتر (صص ۵۹ − ۶۴). از نظر فریدون وهمن، به همین دلیل بهائیت به دینی اصلاح‌طلب و عجین با فرهنگ ملی ایرانیان شهرت دارد که آموزه‌هایش در تضاد با دین مسلط بر ایران است.

این اعتقادات دینی از آموزه‌های دو پیشوای دینی بهائیان نشأت گرفته‌اند. پیروان دین بهائی سید علی محمد شیرازی ملقب به "باب" (۱۸۱۹ یا ۱۸۲۰ − ۱۸۵۰) را مبشر دین خود می‌دانند. وی از ظهور دینی دیگر سخن می‌راند که شارع آن به زودی از سوی خداوند فرستاده خواهد شد.

علی‌محمد باب در سال ۱۸۵۰ در تبریز به فرمان امیرکبیر تیرباران شد. گفته ‌می‌شود پیروانش جسد او را نخست چند سالی پنهان کرده و سپس به خواست بهاءالله آن را به منطقه‌ی فلسطینی عکا انتقال داده‌اند. امروز بر روی کوه کِرمِل در اسرائیل مقبره‌‌‌ای پرشکوه به نام "مقام اعلی" برافراشته شده که می‌گویند محل دفن باب است.

سه تصویر از پیشوای بهائیان میرزا حسینعلی نوری، مشهور به Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: سه تصویر از پیشوای بهائیان میرزا حسینعلی نوری، مشهور به "بهاء‌الله"به اعتقاد بهائیان میرزا حسینعلی نوری مشهور به "بهاء‌الله" (۱۸۱۷ − ۱۸۹۲) همان پیامبری است که باب از آن خبر می‌داد که به دنبال پیامبران سلف خود آمده است. بهاءالله که از رهبران جنبش بابی و بنیانگذار دین بهائی است، یک سال پس از مرگ باب، به قلمرو امپراتوری عثمانی تبعید شد «تا سرانجام در زندانی در شهر دورافتاده‌ی عکا جای گرفت» و در نزدیکی همان شهر جان سپرد.
فریدون وهمن

سرکوب بابیان و بهائیان در دوره قاجار

با قتل فجیع باب گروهی از پیروان وی به خونخواهی او برخاستند و قصد جان ناصرالدین‌شاه را کردند. مخالفت بهاء‌الله، به عنوان یکی از پیشوان جنبش بابی، با ترور شاه سودی نبخشید و ترور صورت گرفت. ولی شاه از این سوءقصد جان به در برد. در پی این رویداد بود که به نام دین و دربار بابی‌کشی در سراسر ایران به راه افتاد که می‌توان آن را از سیاه‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر دانست.

این فقط عاملان ترور نبودند که باید مجازات می‌شدند. از پیروان باب باید خون زن و کودک و پیر و جوان در سراسر کشور ریخته می‌شد تا خشم مهد علیا، مادر ناصرالدین‌شاه، فرو بنشیند. بابی‌کشی با مشارکت مردمی مسخ‌شده چنان ابعاد شنیع و ددمنشانه‌ به خود گرفت که اعتراض دیپلمات‌های اروپایی و روسیه را برانگیخت. افسر اتریشی کاپیتان آلفرد فون گومونز که در آن زمان در ایران مأموریت داشت در گزارش خود چنین نوشت:

«... روشی که این شکنجه‌گرها بکار می‌برند، شرایط محیط، مصیبتی که بدن این محکومین بخت‌برگشته تا لحظه دادن جان باید تحمل کنند، همه و همه به قدری ناگوار است که یادآوری آن خون را در رگهای من به غلیان می‌آورد. بدن محکومین را با میله‌های سرخ داغ می‌کنند، چشم‌های آنان را با مته سوراخ می‌کنند، سرشان را با پتک خرد می‌کنند، در بدنشان سوراخ‌های متعدد ایجاد کرده در آن شمع می‌گذارند، پوست کف پای ایشان را کنده پایشان را در روغن مذاب می‌گذارند و بعد به آن نعل می‌کوبند و مجبورشان می‌سازند که با همان حال در بازارها راه بروند. محکوم بدبخت کوشش می‌کند بدود اما بر زمین می‌خورد. تصور نکنید حال با یک تیر او را خلاص می‌کنند. خیر، بدن متلاشی شده‌ی این محکومین را به طور واژگون با دست‌هایشان از درخت آویزان می‌نمایند و آنگاه حاضران باید با طپانچه مهارت خود را با نشانه رفتن مغز و یا قلب و یا چشم محکوم نشان دهند ... در اسلام چیزی به نام ترحم وجود ندارد.» (ص ۳۷۷)

زیارتگاه بهائیان موسوم به Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: زیارتگاه بهائیان موسوم به "مقام اعلی"، افراشته بر کوه کرمل در نزدیکی شهر حیفا در اسرائیلبسیاری پژوهشگران تاریخ مشروطه جنبش بابی را از پیشتازان حرکت ترقی‌خواهی و تجددطلبی در ایران می‌دانند. «نام بابی و بهائی بسیار زود با دیگراندیشی، تجدد، سنت‌شکنی و گذشتن از مرزهایی که قرن‌ها کسی از آن جرأت گذر نداشت همراه شد ... کلمه بابی در برخی اعجاب و تحسین، در گروهی بیم و هراس و در طبقه روحانی ایران نوعی دشمنی و نفرت به وجود آورد.» (ص ۳۸۰)

بابی و بهائی از نگاه تاریخ‌نگاران ایرانی

نگار متحده در پژوهش خود درباره زنان دوره‌ی قاجار، برخاستن باب را نقطه عطفی در تاریخ معاصر می‌داند که در سفرنامه‌های اروپاییان نیز ثبت شده است. پس از ظهور باب زنی که با دیگران فرق داشته و از خود صاحب فکر و نظر بوده است را بابی می‌نامیده‌اند. متحده در این رابطه اشاره دارد به خاطرات شاهزاده‌ی قاجار تاج‌السطنه، دختر ناصر‌الدین‌شاه که نوشت:

«تا هیجده سالگی به من آموخته بودند آسمان با زنجیرهایی که در دست ملایک هست از بالا آویخته شده و رعد و برق نشان غضب و خشم خداست... وقتی که در مطالعات [علمی] خود پیش‌تر رفتم روز به روز بی‌دین‌تر گردیدم. چون این افکار برایم تازه بود بسیار مایل بودم که آنها را با مادرم، بستگانم و فرزندانم در میان بگذارم. اما تا دهان باز می‌کردم که در این مسائل چیزی بگویم، مادرم مرا نفرین می‌کرد و می‌گفت تو هم بابی شده‌ای و بستگانم گوشهایشان را می‌گرفتند و از خدا برای من طلب بخشایش می‌نمودند.» (ص ۳۸۲)

ولی این تنها مردم عامی مسخ‌شده نبودند که در سرکوب و آزار پیروان باب شرکت داشتند. ضدیت با بابیت و بهائیت به سنتی بدل شده بود که به ذهنیت پژوهشگران تاریخ از جمله فریدون آدمیت نیز راه یافت. وی در کتاب "امیرکبیر و ایران" از "فتنه‌ی باب" نام می‌برد و آیین باب را با فعالیت‌های یک جاسوس انگلیسی ربط می‌دهد و منبع خود را، بدون ذکر صفحه، خاطرات آرتور کانلی یک جاسوس انگلیس ذکر می‌کند. با اعتراض مجتبی مینوی، مبنی بر اینکه کانلی در خاطرات خود کوچکترین اشاره‌ای به باب و پیروانش نکرده است، آدمیت به سوءتعبیر خود اعتراف کرده و در چاپ‌های بعدی داستان ارتباط جاسوس انگلیسی و باب را حذف می‌کند. (ص ۲۹۹) به گفته‌ی فریدون وهمن، «آدمیت سیاست ضدبهائی خود را از دست نگذارد و نوعی دیگر از جعل و افترا پیشه گرفت».

عباس امانت از پژوهشگران تاریخ مشروطه و استاد ایران‌شناس دانشگاه‌های آمریکا در چندین کتاب خود این شیوه‌ی آدمیت را مورد انتقاد شدید قرار می‌دهد که رویکرد او نه تحقیقی واقع‌بینانه است و نه علمی. امانت در کتاب "رستاخیز و تجدید" می‌نویسد: «... علاوه بر اشتباهات واضح او در مورد حقایق تاریخی، که نمایانگر آشنایی اندک و بی‌دقتی او در متدولوژی تاریخ است، در سرتاسر فصل "داستان باب"، در شرح باورها و فعالیت‌های بابیان لحنی کاملا اعتراض‌آمیز و زبانی ناسزاگویانه بکار می‌گیرد. افکار باب را "انبانی پر از کاه" که "جایی در جهان خرد و اندیشه" ندارد می‌نامد، رزمندگان بابی زنجان را احمق‌های بیچاره و دیگر بابیان را شارلاتان، قاتل، جلاد، اهریمن می‌خواند. آدمیت با این کار خود تصویر نگران‌کننده‌ای از مکتب تاریخ‌نگاری مدرن ایران که خود راهبر آن بود بدست می‌دهد.» (ص ۳۰۱)

هرچه باشد باب به فرمان امیرکبیر تیرباران شده بود و امیرکبیر صدراعظمی بود که به نوبه‌ی خود به فرمان ناصرالدین‌شاه به قتل رسید و آدمیت نیز نگارنده‌ی زندگی‌نامه و کارنامه‌ی امیرکبیر بود. ولی معلوم نیست چرا آدمیت به متن درخواست پناهندگی امیرکبیر از سفارت انگلیس، پیش از آنکه به قتل برسد، اشاره‌ای نکرده است. عباس امانت در کتاب "قبله‌ی عالم" از آدمیت خرده می‌گیرد که او در اسنادی که در اختیار داشته، متن عریضه امیرکبیر مبنی بر درخواست پناهندگی را به کلی نادیده گرفته است و می‌افزاید: «گویی زندگانی‌نویسش نمی‌تواند اجازه دهد که قهرمانش به سفارتخانه‌ای خارجی پناه ببرد، آن هم به سفارت انگلیس». (ص ۲۹۸)

هما ناطق که خود از پژوهشگران تاریخ مشروطه است در کتاب "ایران در راهیابی فرهنگی" می‌نویسد: «معیار ما در هر زمینه، در هر آرمان و هر جا که باشیم مذهبی است. چه معتقد به مذهب باشیم و چه نباشیم. داوری تاریخی برایمان حکم تکبیر یا تکفیر دارد. یا بزرگداشت مطلق است و یا طرد مطلق. مردان تاریخ یا منجی هستند و برگردانی از امام زمان و یا ملعونند و چهره‌ای از ابلیس ...»
۱۶۰ سال مبارزه با دیانت بهائی

تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیره‌القدس) تهران در سال ۱۳۳۴Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: تخریب مرکز ملی بهائیان ایران (حظیره‌القدس) تهران در سال ۱۳۳۴همنوایی حکومت‌های پهلوی در سرکوب بهائیان

تجددخواهی جنبش بابی در دیانت بهائی به حیات خود ادامه داد، همان گونه که خشونت و سرکوب نیز علیه آیین بهائیت به حکومت‌های پهلوی پدر و پسر و جمهوری اسلامی راه گشود. کتاب وهمن به شرح دقیق سرکوب و کشتارهای بابیان و بهائیان می‌پردازد، که از جمله می‌توان نام برد از: فاجعه ‌بهائی‌کشی در یزد سال ۱۲۸۲ به تحریک یک امام جمعه سی‌ساله که در پی بابی‌کشی اصفهان در پی شهرت و محبوبیت در یزد بود؛ بهائی‌کشی در خراسان (تربت حیدریه)، کشتار بهائیان و غارت خانه و اموال آنها در شاهرود در سال ۱۳۲۴، قتل دکتر سلیمان برجیس، رئیس محفل روحانی کاشان به دست مسلمانان افراطی و تبرئه قاتلان در دادگاه؛ اشغال نظامی و تخریب مرکز اداری بهائیان ایران (حظیرهالقدس) در تهران به تحریک حجت‌الاسلام فلسفی با حمایت شهربانی؛ آزار و پیگرد بهائیان و تاراندان آنها از خانه و زندگی در شهرهای آباده، اردستان، نی‌ریز، ده بید، نجف‌آباد، منشاد، نطنز، کاشان، بیرجند، رشت، کرج ماه‌فروزک، مشهد، حصار خراسان در دهه‌ی ۱۳۳۰.

تشکیل انجمن ضد بهائیت حجتیه نقطه عطفی در مبارزه مسلمانان افراطی شیعه علیه پیروان دیانت بهائی بود. این انجمن که رهبری آن را شیخ محمود ذاکرزاده تولایی موسوم به حلبی برعهده داشت، می‌کوشید با توجیه جلوگیری از نفوذ بهائیان در ارگان‌های دولتی نفوذ کند. فعالیت‌های این انجمن در دوران پس از انقلاب ادامه یافت و برخی آن را "مافیای حجتیه" نامیدند. (صص ۲۷۶)

مبارزه با بهائیت در جمهوری اسلامی

از نظر فریدون وهمن، تمامی رژیم‌های سیاسی معاصر، چه در دوره‌ی قاجار و چه در دوره‌ی پهلوی، هرگاه که حکومت به بحران درغلتیده و خود را در شرف تحول، دگرگونی و فروپاشی دیده، جامعه بهائی را به زیر ضرب برده‌است. هدف از این شگردی که با همکاری درباریان و روحانیان عملی می‌شده، منحرف کردن مردم از ستیز با حاکمیت و راه‌انداختن جنگ‌های مذهبی بوده است.

تخریت Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: تخریت "حظیره‌القدس" شهر بابل در آوریل ۲۰۰۴در واپسین ماه‌های حیات رژیم پهلوی یک رشته یورش‌ها علیه جامعه بهائیت توسط ساواک با همکاری برخی روحانیان آغاز شد که دنباله‌ی آن به سال‌های پس از انقلاب کشیده شد. در کشتار و آتش‌‌سوزی که در قریه سعدیه شیراز در آذر ۵۷ صورت گرفت، صدها مغازه و خانه‌ی بهائیان غارت شد و شماری کشته شدند. یورش بر بهائیان بویراحمدی در دی‌ماه ۵۷ و اشغال مرکز بهائیان اصفهان (حظیره‌القدس) در اردبیهشت ۵۸ آغازگر موج جدید بهائی‌ستیزی در ایران اسلامی پس از انقلاب بود.

از آن پس رهبران جامعه بهائی ایران در شهرهای مختلف یا ربوده و سربه نیست شدند و یا آنها را به جرم جاسوسی برای اسرائیل به جوخه‌های اعدام سپردند، بی‌آنکه جرم آنها اثبات شده باشد. وهمن شرح موج دستگیری‌ها و اعدام‌ها را به همراه عکس قربانیان در پاره‌ی دوم کتاب به تفصیل آورده است.

ویران ساختن اماکن مذهبی و تاریخی بهائی، ضبط اموال موروثی بهائیان، اخراج بهائیان از مشاغل دولتی و خصوصی و محرومیت از تحصیل از جمله مواردی است که فریدون وهمن به آن می‌پردازد.

نجس شماردن بهائیان توسط فقهای شیعه

در دوره پهلوی پیروان آیین بهایی را نه تنها می‌توان در میان شخصیت‌های علمی، فرهنگی و هنری شاهد بود، بلکه آنها در برخی مقام‌ها بالای اداری و دولتی نیز به خدمت گرفته شده بودند. بر اساس پژوهش عباس میلانی شماری از صنعتگران پایه‌گذار ایران عصر پهلوی پیرو آیین بهایی بودند. ولی از سوی دیگر روحانیان شیعی در میان عوام تحقیر، خوار داشتن و نجس شماردن بهائیان را ترویج می‌دادند.

اعضای رهبران جامعه ملی بهائیان ایران که در مه ۲۰۰۸ توسط مقام‌های امنیتی جمهوری اسلامی دستگیر شدند.Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: اعضای رهبران جامعه ملی بهائیان ایران که در مه ۲۰۰۸ توسط مقام‌های امنیتی جمهوری اسلامی دستگیر شدند.بی‌جهت نیست که پس از انقلاب افرادی با عنوان‌های مبارز، انقلابی، متعهد و مومن در برابر افرادی دیگر با عنوان مفسد، ساواکی، بهائی، منافق و ضدانقلاب قرار گرفتند. فریدون وهمن با شرح مسئله تحقیر، خوار داشتن و نجس شماردن بهائیان توسط رهبران شیعی جمهوری اسلامی، به نقل از سایت آیت‌الله خامنه‌ای به پرسش‌های ردیف ۳۲۸ تا ۳۳۱ مقلدان و پیروانش اشاره می‌کند. رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به این پرسش‌ها می‌گوید که «همه‌ی پیروان فرقه گمراه بهائیت محکوم به نجاست هستند و در صورت تماس آنها با چیزی ... طهارت واجب است». وی در پاسخی دیگر می‌‌افزاید: «آنها نجس و دشمن دین و ایمان شما هستند». (صص ۴۱۶)

از عصر قاجار بدین سو، "نجاست" بهائیان به "جاسوسی" آنها برای بیگانگان آمیخته شد و پیروان دیانت بهائی را به طعمه‌ای‌‌برای قربانی کردن بدل ساخت؛ و این امر گواهی است بر نفوذ مذهب بر سیاست. توکلی طرقی در این زمینه نوشت: «کیشی برآمده از بطن فرهنگ دینی ایران را به کل ساخته‌ی استعمارگران تلقی کردند ... و این کار در واقع شگردی برای دگرسازی و پاکسازی دگردینان و دگراندیشان از گستره‌ی زندگی سیاسی و دینی ایران بود». (ص ۴۳۷)

روشنگر آلمانی گوتهولد افراهیم لسینگ در نمایشنامه خود با عنوان "ناتان خردمند" با طرح یک قیاس، سه دین ابراهیمی را به سه انگشتر مشابه یکدیگر تشبیه کرد که فقط یکی از آنها می‌توانست انگشتر حقیقی بوده باشد. به باور این فیلسوف سده‌ی هیجدهم، هر سه دین ابراهیمی به یکسان هم حقیقی‌اند و هم جعلی. وی می‌گوید: "هیچ دینی، دین بهتر و برتر نیست، بلکه همه یکسان‌اند". از نظر لسینگ، معیار و سنجه‌ی حقیقی بودن هر یک از ادیان را فقط باید در میزان مهرورزی و بزرگواری، انسان‌دوستی و رواداری، و تدبیر و عقلانیت آنها جست.

داود خدابخش
تحریریه: مصطفی ملکان





www.nevisandegan.net