مانی
مانی: ترانه بی مرگی
تاريخ نگارش : ۱۵ مرداد ۱٣٨۹

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

عکس از سیروس صادقی

مانی

ترانه‌‌ی بی‌مرگی



فرودم آرید
از پشت ِاین سمند ِرمنده
که‌ام ‌‌‌‌می‌بَرَد:
از شکفتن به پژمردن
از جوانسالی به کهنسالی
از زهدان به گورخانه.
دیگرم هوای سفر نیست!
*
زبان ِپیش‌خزنده‌‌ی چاقو
آن سوی پوست سیب را ‌‌‌‌می‌لیسد
و تیغه‌‌ی رنج
فراسوی پوست تنم را.
برونم آرید از این کالبد بَدَلی
که‌ام به نیستی ‌‌‌‌می‌بَرَد.

گفته بودم:
پرده، اگر که فروافتد
رخساری دیگر از هستی را خواهی دید
زان ‌که
بر اشیاء
بر واژه‌ها
بر چهره‌ها
پوستواری فریبنده فتاده‌ست.
فروفتاد
و دیدی!

گفته بودم
آواز دیرینه‌ی آد‌‌‌‌می ‌را
واژگانی دیگر و سزاوار هست
که با جوهری نوشته نمی‌‌‌‌‌آیند.
بر سپیدی کاغذ گوش نهادی و
آواز را شنیدی!
*
پرده‌یِ تُندباد بر درخت.
از این پرده برونم آرید
که میان جهان و من دوری ‌‌می‌‌‌اندازد.

تنها، در گلوی نیلوفر
آوازی جاودانه زمزمه ‌‌‌‌می‌شود!
نیلوفر را ببوییم
و بر سینه‌ی ِخود گوش بخوابانیم
تا دریابیم
سنگ‌ها نیز آوازی دارند!

مرا فروچینید
از این درخت مرده‌ئی که بر آنم
که دلِ من هنوز ترانه‌ئی دارد!
ترانه‌ئی برای:
بی نا‌‌می‌
بی رنگی
بی مرگی!
که گلوی نیلوفر را بنفش ‌‌‌‌می‌کند!





www.nevisandegan.net