مانی
تغزل نا تمام
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
 
میرزاآقا عسگری (مانی)
 
تغزل نا تمام

خوشنویسی شعر مانی بدست توانای جعفر سجادی

 
به صاعقه ئی
تنها به صاعقه ئی درهم کوفته شد
چنان که پنداری
از آغاز هیچ نبود.
آبیاری اش را
از جان خویش
جوباری فراهم کردم.
از بیگانه اش نهفتم
تا مگر روانه ی شادی فرو نمیرد
نقاب تاریک را
از رخسارش بر گرفتم.
به صاعقه ئی اما
در آن یکشنبه بسوخت
آه ... یک شنبه ی لعنتی!
از تلافی نگاه ما نهالی روئید
و از تلاقی قلب ما خورشیدی
بدان نهال به دیده ی کشتکاری درمی نگریستم
تا مگر میوه هایش
در ابدیت زمان
ستاره وار بدرخشند.
می خواستمش
چه خواستنی!
با نخستین آذرخش اما،
خاکستر شد.
آه ... یکشنبه ی ملعون!
نازکانه در ژرفای بهار می خرامید
فروتنانه در گذر عشق خم می شد
به حیرت و مستی در او می نگریستم
چه نگریستنی!
با ابری نفرینی پوشانده شد
آه ... یکشنبه ی سوگوار!
قایقهای بادی
رودخانه ی بعداز ظهر را شیار می دادند
بادبادکها
آسمان خاموش را شیار می دادند
اسبان شنگرفی بر زیبائی سبز
و مزارع پائیزی
گسترنده ی رازهای خاموش.
گل افسرده ی من در گذر طوفان بود
در گذر اندوه
در گذر مرگ.
چهره دژم داشت
و با سکوتی هولناک فرو ریخت
آه ... یکشنبه ی سرگردان!
داستانی ناتمام بودیم ما
گلهائی رنگ نفشانده
ابرهائی نباریده.
شرابی پوش من
پای بر خنجر رنج آمیز خیالی نهاد و
به یکباره فرو ریخت!
دوستش داشتم
چه دوست داشتنی!
دریغا فاجعه های راز آلود
دریغا، مرگ نیلوفر
آه ... یکشنبه ی بی تکلیف!
او را در خود
به همه جا و همیشه
به لحظه و ابدیت
به مکان و لامکان
خواهم برد.
مروارید من بود
چه مرواریدی!
به ژرفای کدامین تاریکی اندر خواهد شد؟
در ژرفای کدامین تنهائی؟
آه ... یکشنبه ی اندوهگین!
دلم را با بادبانها همسفر خواهم کرد
اشکم را با ابرها
عشقم را با مرگ.
بگذار قناری گلویم را
به تیر یأس بمیرانم
بگذار شادیهای کوچکم را
در اقیانوس اندوه در اندازم.
می پرستیدمش
چه پرستیدنی!
اما در مویه ی تاریک نیلوفرها پراکنده شد
آه ... یکشنبه ی بی موسیقی!
با من به روانی همه ی آبهای جهان می رفت
با من به زلالی همه ی ستارگان می تافت
با من می خواند
می گریست
چه گریستنی!
به خنجری ناپیدا ناپدید شد
آه ... یکشنبه ی مقتول!
دیگر مرا نه ترانه ئی، نه سرودی
دیگر مرا
نه پچپچه ئی
نه اشارتی
صدایش را هرگز نخواهم نوشید
دلش را هرگز نخواهم چشید
قاصدکی بود
با نسیمی آمد و
با نسیمی گم شد
آه ... یکشنبه ی پایان!
 
 





www.nevisandegan.net