مانی
ورونیکا و بحران شعر
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

مانی
 
 
ورونیکا و بحران شعر
 
 
 
ترانه را از منقار پرنده برداریم،
بر سطر پنجم این شعر بپاشیم.
آنگاه، سطر پنجم را
در دهان پرنده بکاریم.
این سطر، لرزه ای از نور ورونیکاست!
 
تکه ای از شبِ نرمِ ورونیکا
این شعر را سپید کرده است!
اسطوره ها از آمدنش رفته اند،
 
خوشا که سیمرغ از شانهء شعرم پرید!
 
اکنون شما بگوئید،
اگر هماغوشی، جمله ها و دل و لرزانه هایش
در شعری جا بگذارد،
از ایهام و استعاره چه می ماند؟!
 
برگردیم به ساحت اسطوره:
لرزه ای خنک از لیلی را بر تشنگی مرد عرب بگذاریم،
تا بیابان و کوهان های شن، شبی آسوده بخوابند
و فرورفتگی های بادیه با برآمدگی های ماه پرشود.
سپس،
سطری شکفته از مجنون را در دهان لیلی بگذاریم،
تا فرشته ها و بیابانگردها لذت معاشقه را دریابند
و پوستین اساطیر از شانه های کوه بیفتد.
دراین صورت،
شما بگوئید
ازگریه های شعر، و زاری بیابانگردها چه می ماند؟!
 
از بحران شعر، نگوئید!
به باور من (بپذیرید یا که نه!)
بحران، خود شمائید!
که نمی توانید واژه را از آواهایش جدا کنید!
و زیر نور شانه های ورونیکا، دوش بگیرید!
 
بله، درست شنیدید!
شعر «پسامدرن» که شما نشناخته، عاشقش شده اید،
برداشتن ململِ موج است از شنزار و
آمیختن ماه با تپه های شن!
 
به کارگاه برگردیم ،
آنجا که دهان ورونیکا
از من، شادی و سطر پنجم این شعر، روشن است.
زبان من هم آنجا، در «خانهء زبان» است!
 
چون شهری دم کرده که حتی به نام نسیم هم دلخوش است،
یا چون تبعیدیان که سربر بالش لغتی نرم به نام «وطن» می خوابند،
دیوانه باشم،
اگر آوازها و رازهای ورونیکا را
در سطرهای شعرم نگذارم!
 
چون شما که کشته   -   مردهء پست مدرن اید،
گیج و منگ باشم،
اگرمشت، پُرنکنم از لرزه های درخشان ورونیکا
و بر انجماد واژه هایتان نپاشم!
چون شما که افق را گم کرده اید،
کور باشم،
اگر گذشته را برای همیشه نبندم!
 
در سطر واپسین،
سر برتپه های نور می نهم،
و شما را در گذشته رها می کنم!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 





www.nevisandegan.net