مانی
مانی:ادبیات ایران پس از سونامی بلاهت. در گفتگو با عباس شکری
تاريخ نگارش : ۱٨ شهريور ۱٣۹۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

شعر و ادبیات ایران پس از سونامی بلاهت!
 
گفتگوی عباس شکری با میرزاآقا عسگری٫ مانی در بارۀ ادبیات٫
۲۰ جولای ۲۰۱۲
این گفتگو در سه بخش (روزهای شنبه)در هفته نامه شهروندکانادا  و در همین سایت (نویسا)منتشر شد٫ بخش سوم و پایانی در شنبه ۷ سپتامبر ۲۰۱۲ منتشر شد٫ اینهم لینک شهروند>   www٫shahrvand٫com
در اینجا تمامی گفتگو را یکجا میخوانید٫
<><><> 
عباس شکری: مانی جان، چرا شعر را انتخاب کردی؟
 
مانی: شانزده ساله بودم که نوشتن داستان را آغاز کردم٫ دوست داشتم هنرپیشه یا داستان‌نویس شوم٫ دوسال بعد یک «رمان» نوشتم که انتشارات بوعلی درتهران می‌خواست آن را با سرمایه‌ی خودم (دوهزارتومان) منتشر کند٫ چنین پولی دربساط ما نبود٫ رفتم سراغ نوشتن شعر که آن‌زمان اگر ارزش‌های نخستین را داشت بدون پارتی‌بازی و رشوه دادن درمجلاتی مانند  مجلۀ جوانان چاپ می‌شد (بتازگی خواندم که امروز در ایران، گاهی حتا برای چاپ یک شعر دریک مجله یا روزنامه، باید مبلغی رشوه پرداخت!) نوشتن شعر، آسان‌ترین وکم هزینه‌ترین راه برای بیان خودم و برای «خودنمایی جوانانه» بود!
 
شکری:  و شما هم‌چنان شعرمی‌نویسید و درهمین وادی گام می‌زنید، از خودنمایی جوانانه هم دیگر خبری نیسست٫ هست؟
 
مانی : به باور من آدمی هرگز «خودنمایی» را بکلی کنار نمی‌نهد چرا که «خودنمایی» نوعی اعلام حضور درجامعه است٫ اغلب آدمها کم وبیش درکار «دلبری» هستند برای معشوق یا گروه، حزب یا اهل نظر، خدا یا پیامبر رهبر یا جامعه٫ در دوران میانسالی وکهنسالی شکل و محتوای این «دلبری» تغییرمی‌کند٫ نوعی «کمال» و پختگی  درآن «کسب محبوبیت» جای می‌گیرد٫ و رنگی از کشش برای تأثیرگذاری بر روندهای فکری، عاطفی یا عقلایی دیگران به خود می‌گیرد٫ هنر ابزار هنرمند برای «اعلام حضور» است٫ من هنوز هم شعر می‌نویسم٫ نخست برای رهاکردن انرژی و ایده‌ای که در ذهنم جان می‌گیرد وهمچون کودکی است که باید زاده و پرورده شود٫ دوم؛ با انتشار آن می‌خواهم ضمن اعلام حضور، به دشمنانم بگویم هنوز زنده‌ام!
 
شکری:  اگر قرار باشد وضعیت شعر امروز ایران را به اجمال توضیح دهی، چه خواهی گفت؟
 
مانی: وضعیت شعر در ایران امروز همانند باغچه‌ای است کوچک با درختان میوه‌های بومی٫ اما این باغچه سرشار ازعلف‌های هرز شده که «حیات باغچه» را با خطر مرگ روبرو کرده‌است٫
 
شکری:  برای این که «حیات باغچه» ازخطرمرگ نجات پیدا کند و علف‌های هرز هم وجین شوند، چه باید کرد؟
 
مانی: نیما می‌گفت«زمانه غربال بدست از پی می‌آید!» جامعه فیلتر فرهنگی دارد٫ فیلتری که گاه به درستی عمل می‌کند و گاه به نادرستی٫ جامعه یک اثر یا فرد را در دستگاه داوری ذهنی‌اش می‌پذیرد یا رد می‌کند٫ چنین فیلتری اگر متکی برآگاهی، شناخت و آزمون کافی نباشد دچار اشتباه می‌شود٫ چنین فیلتری از یکسو بهترین شاعران وهنرمندان را پروبال می‌دهد و ازسویی دیگر یک پیشنماز را بر احمدکسروی یا برصادق هدایت ترجیح می‌دهد٫ «ترجیح» همان داوری وانتخاب است٫ داوریهای نادرست، و انتخاب عوضی ای بسا سرنوشت ملتی را دستخوش بلاهای فراوان کند٫ نبود و کمبود فضای زندۀ ادبی وفرهنگی دریک جامعه، نبود منتقدان گوناگون را به دنبال می‌آورد٫ نبود و کمبود منتقدانی آگاه  ومنصف با دیدگاه‌های گوناگون سبب می‌شود که دربسیاری از پدیده‌های ادبی و هنری دوغ و دوشاب قاطی شوند و «علف‌های هرز» افزایش یابند٫ باغ را باغبانان حرفه‌ای می‌توانند وجین کنند اما اگر کسی فرق گیاه هرزه را از گیاه مفید تشخیص ندهد ای بسا باغچه را خرابتر کند٫ نقش منتقدین آزاد وآگاه و دادگر همانند نقش باغبانی باتجربه در یک باغ است٫ شناخت و پرورش استعدادهای تازه و نهال‌های ابی درفضای سالم ادبی و چالش‌های فکری میسر است٫ تنها با نقد، اقناع و استدلال است که منتقدان می‌توانند جایگاه بهترین‌ها را درپهنۀ هنر وادبیات نشان دهند و بالا برند٫ در اتمسفر آزاد نقد ادبی (که کشور ما همواره  کم و بیش از آن محروم بوده) گرایش بهتر شدن در دیگران زنده و کارا می‌شود٫
 
شکری: درمقایسه با سال‌های دهه‌ی چهل وپنجاه، شعرامروز ایران را چگونه می‌بینی؟ آیا بازهم شاهد کسانی چون؛ فروغ، شاملو، اخوان و ٫٫٫ خواهیم بود که اثرگذار باشند؟
 
مانی: درنیم سده‌ی گذشته دنیای ارتباطات و رسانه‌ها دچاردگرگونی شگفت‌انگیزی شده است٫ حتا چهره‌ی سیاسی جهان هم شتابناک واساسی دگرگون شده٫ «خرس سرخ روسیه» با علمداری «اینترناسیونالیسم پرولتری‌»اش ازنفس افتاد و خانه‌ی خود را برسرخود خراب کرد٫ دیوار برلین فروریخت و وجاهت، هیمنه و«جهانشمولی» ادبیات چپ و «سوسیالیسم واقعا موجود» به سایه رفت، و ادبیات کمونیستی دچارفروپاشی بهت‌آور وغم‌انگیزی شد٫ غول‌های ادبی وهنری، وتئوری‌های ادبی که بخشی از آنها با اندیشه‌های انسان‌گرایی، دادجویانه و آزادیخواهانه سربرکشیده بودند ازمیز شطرنج ادبیات جهانی برچیده شدند٫ غرب توانست با دموکراسی و آزادی‌های مدنی رقیب جهانی خود «اردوگاه سوسیالیستی» را شاه – مات کند٫ هم‌زمان، جهان رسانه‌ها دگرگون شد٫ نشر اینترنتی آثار ادبی وهنری؛ صف شاعران و نویسندگان دربرابر دکه‌ی ناشران را کاهش داد٫ وب سایت‌های ادبی وهنری بخش وسیعی از مشتریان کتابفروشی‌ها و دکه‌ی روزنامه‌فروش‌ها را به خانه‌ها برگرداند و به تعظیم دربرابر مونیتورها واداشت٫ غربی‌ها با اتکاء به عقب‌ماندگی‌های دردناک توده‌های دین‌باور درکشورهای «مسلمانی» مانند ایران مسیر رشد آرام اما رو به جلوی آنها را به واپس گرداندند٫ مخوف‌ترین و فریبکارترین لایه‌ی دین‌فروشان درایران (آخوندها ولمپن‌ها) با کمکهای مالی، سیاسی، و با توطئه‌های غرب (که امروز همه رو شده‌اند) بر مسند قدرت نشستند٫ اینان خیل پرشمار جوانان روشنفکر و آرمانخواه ایران را به دم بولدوزر «اسلام ناب محمدی» فرستادند٫ عجیب‌الخلقه‌هایی مانند خمینی، خلخالی، ریشهری، لاجوردی، رفسنجانی و خامنه‌ای، دانشجویان روشن‌اندیش ومبارزان دگراندیش را دروکردند٫ با کشتن شاعر و نمایشنامه‌نویس جوان سعید سلطانپور، ادبیات، هنر ایران تا گلو درخون فروشد٫ خمینی در ارتباط با اعضای کانون نویسندگان فرمان داد: «بشکنید این قلمها را!» از آن به بعد هر اهل قلم و هر دگراندیشی در ایران درچهار راه سرنوشت قرار گرفت و ناگزیر شد یکی از این چهار راه زیر را برگزیند:
 زندان و مرگ،
 تبعید و کوچ،
 سکوت و فراموشی،
توبه، (همراهی شرمگنانه و تلخ با نظام امام زمان)
به این ترنیب، غروبِ چهره‌های بزرگ دهه‌های چهل و پنجاه آغاز شد٫ «نسل سوخته» که ناآگاهانه با امیدهای انسانی سهمی در ایجاد سونامی بلاهت (انقلاب ۱٣۵۷) داشت، انگشت حیرت به دندان گزیدن آغاز کرد و با دست دیگر برفرق خود می‌کوبید که: «چی می‌خواستیم! چی شد!»٫ زمینۀ پسرفت و فروکش ادبیات و«شعری که زندگی‌ست» فراهم‌تر شد٫ شعر ماندگان در«کشور امام زمان» به تدریج لال، و در مواردی دق‌مرگ شد،  شعرکوچ و تبعید در برابر جهان کلمات و زبانها به آتش زدن خود دست زد٫ شعرشاعران دین‌زده هم در ولایت فقیه و در «عزاداری‌های سید‌الشهدایی» یا «ادبیات جنگ مقدس» ذوب شد تا تهوع‌آورترین ملغمه‌ی «شعر»  را در درازای تاریخ سرزمین حافظ، فردوسی وخیام بالا بیاورد٫ دگرگشت‌های این چند دهه که با بازیگران سیاسی درغرب و شرق اداره می‌شد، و آخوندها با استفاده ازدین‌خویی «امت مسلمان» مجری آن بودند چنان سرگیجه‌آور و فلج کننده بود که کسی نمی‌دانست چگونه باید ازچنبره‌اش رها شود؟! اگر شاعری شعر زندگی را می‌سرود از زندگی محرومش می‌کردند، اگر خود را به آن راه می‌زد و در«حجم» مالیخولیایی شعر فرومی‌رفت نمی‌دانست چه جوابی به «وجدان اجتماعی» بدهد؟ دیگر، «قربانی» شدن برای جماعتی که بیشتر به فکر پرکردن سوراخ‌ها و تهیگاه‌های بدن هستند معنایی نداشت٫ اصولا جبروت، ضرورت و شأن نزول ادبیات و شعر زیر اساسی‌ترین پرسش هستی‌شناختی‌اش جای گرفت: «برای کی؟ برای چی؟ اصولا که چی؟» اما کار پرنده پریدن است و کار شاعر سرودن٫ پس باید سرود٫ اما ازچه چیز، چگونه و با چه پیامدهایی؟ پناه بردن به شعرعشق وعرفان در ایران، و اندوه‌سرایی در دوری از «مام میهن» دربیرون از ایران رواج یافت٫ درآن سرگیجۀ سیاسی، و درچنبره‌ی ترسی که هیولاهای پشمالوی نکیرومنکر راه انداختند، جامعۀ ایران کم کم خم شد تا برای زمانی دراز دربرابر حکومت روحِ الله در ایران زانو بزند٫ درچنان اوضاعی پرسش برخی از شاعران مردم‌گرا این بود که چگونه به پرسش سنگین و حضور کُشنده‌ی «وجدان ادبی»، «وجدان اجتماعی»، «وظیفه‌ی تاریخی» یا «وظیفه‌ی فرهنگی» پاسخ دهند؟ کاغذ، ناشر، مجوز نشر، ممیز نشر، چماقداران، سربازان گمنام امام زمان و رسانه‌ها دردستان مبارک وخونین «نظام مقدس جمهوری اسلامی» بودند٫ توفان تحولات ایدئولوژیک درمیان کمونیست‌ها ازسویی، و شمشیر خون‌چکان اسلام از دیگرسو اذهان را مرعوب، وجان‌های شیفته را آشفته کرد٫ پس، با کدام قطب‌نما، به کدامین سوی، با کدام توشه و کولبار، با کدام دل‌قرصی و با کدام تبیین قانع کننده از جهان باید نوشت و سرود؟ باچنین پرسش وسرنوشتی، و درچنان آشفته‌سرزمینی، هرغول ادبی که غروب کرد خورشید تازه‌ای به جایش برنخاست٫ سرزمین خیام، نظامی، ناصرخسرو، گنجوی و رودکی به ریگستانی تاریک، به سنگلاخی خونین و چالابی ناخوشبو شبیه شد٫ اسلام بر سرنوشت ادبیات ایران حاکم شده بود٫ و دراین دین، بزرگترین دشمنان «رسول الله» شاعرا‌ن‌اند٫ محمد بزرگترین دشمن شاعران دگراندیش دوران خود بود٫ چراکه:(الشُّعراءُیَتَّبِعُهمالغاووُن واکثرهُم کاذبون و اِنَهُم یَقولُونَ ملا یَفعَلون قرآن٫سوره الشعراء آیه۲۲۴) (شاعران را گمرا‌هان پیروی می‌کنند! اکثر شاعران درغگو هستند و به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کنند!) آیات۲۲۱ تا ۲۲۷ سوره الشعرادرقرآن٫ می‌گوید: (در این باره می‌توانید نگاه کنید به نوشتار من با نام شاعران و پیامبران)
سوای همه‌ی این‌ها، گرایش روزافزون جهان ازشعر وکلام به تصویر، صوت، رنگ و حرکت، پایان اولویت شعر وشاعری هم بود وهست٫ هرچه مادونا و مایکل جکسون در رسانه‌ها جای بیشتری یافتند، جای پابلونرودا و رافائل آلبرتی کمتر شد٫ به نسبت گسترش سواد، دانش وآگاهی درمیان میلیون‌ها انسان، شمار شاعران هم افزایش یافت٫ شاعرانی که اغلب توان و استعداد اوج گرفتن تا قله‌های بلند را نداشتند٫ بنابر این شعر بلند میهنی را بجای فردوسی، دهها شاعر میهن‌دوست «همسرایی» کردند٫ خیام دوران ما نیز در شماری از شاعران دیگر تجلی یافت٫ در واقع شعر بزرگ زمان ما را ده‌ها شاعر همسرایی می‌کنند٫ مانند گروه کارگرانی که باهم یک ساختمان را برپا می‌کنند بی آن که مهندس یا معماری (منتقد ادبی) هدایتشان کند٫ ما شاعران خوبی در ایران و برونمرز داریم که می‌توان آنها را آبروی شعر امروز ایران نامید اما دیگر از غول‌های شعری دهۀ چهل وپنجاه نشانی نیست٫ اکنون شاید بتوان گفت که تمامی شاعران ایران سرگرم سرودن تنها یک شعر هستند٫
 
شکری: در موردجمله‌ی پایانی‌تان که سرودن یک شعر توسط همه‌ی شاعران هست، این شعر چیست و دست‌مایه‌اش چه چیزی است؟
 
مانی: وضعیت ایران فلک‌زده زیرسلطۀ مستبدین خونخواردینی وضعیتی است آمیخته با ترس، فقر، دیکتاتوری، زندان، اعدام، تروریسم دولتی، جنگ خونین، هزاراران«حجلۀ شهدای جنگ مقدس» تبعید، سرکوب، کنترل روانی، تجاوز به حریم خصوصی،کنترل اجتماعی، عزاداری و روضه‌خوانی،، زن‌ستیزی، سانسور، شکنجه، ناهمسازی با جامعۀ جهانی، ضدیت با فرهنگ و ریشه‌های ایرانی آن، چپاول وغارت پولهای «بیت‌المال» و انبار آن درحسابهای شخصی٫٫٫ (خبرگزاریهای غربی اعلام کردند که ۱۴۹ میلیارد دلار ازبیلیون‌ها دلار غارت وانبارشده درحسابهای مخفی دربانکهای سوئیس، آلمان و انگلیس متعلق به سران جمهوری اسلامی ایران است٫) شما بازتاب چنین وضعیتی را بگونه‌ای پراکنده درشعر برخی ازشاعران ایرانی در ایران و برونمرز (به نسبت شرایط) می‌بینید٫ اگر پژوهشگری در یک سده بعد بخواهد بازتاب این زمان را درشعر دوران ما بجوید باید به شعر همۀ این شاعران نگاه کند٫ نه شعرکدکنی،مجابی، شمس لنگرودی و باباچاهی به تنهایی پاسخ او راخواهند داد نه شعرخویی ونادرپورومانی٫ ازسیمین بهبهانی تا زیباکرباسی، از زنده‌یاد شاملو تا  زنده یادسیاوش کسرایی، از پرتو نوری علا تا مرتضامیرآفتابی، از محمد خلیلی تا م٫آزرم همه وهمه گوشه‌هایی از این منظرۀ هولناک تاریخی را درشعرخود به نمایش گذاشته‌اند٫ این «شعریگانۀ ملی» ما یک «نه» بزرگ به فاجعۀ فرهنگی وسیاسی حاکم بر ایران است٫ «ابلها مردا! من عدوی تو نیستم، انکار توام!» چنین سرود شاملو که به سایه رفت٫
 
شکری: چرا ما هماره در پنج دهه‌ی گذشته، با مشکل نقد ادبی روبرو بوده‌ایم که معماران باید بی آن که هدایت شوند، خانه زندگی که شعر و ادبیات است را بسازند؟
 
مانی:در مورد کمبود نقد ادبی درپنج دهۀ گذشته باید بگویم اصولا جامعۀ استبدادزدۀ ایران هرگز فرصت کافی برای تولد و بال‌گستری نقد ادبی را نداشته است٫ نقد ادبی حاصل گردش آزاد اطلاعات و عقاید است درجامعه‌ای باز، دموکراتیک وقانونمند٫ اما درکشوری که منتقد دینی رامی‌کُشند (احمد کسروی)، منتقد مذهبی را زندان می‌کنند (رامین جهانبگلو)، دگراندیشان ودگرباشان را می‌کشند،(فریدون فرخزاد) منتقد اجتماعی وسیاسی را می‌کشند (محمدمختاری) دیگرجایی برای گردش آزاد افکار نمی‌ماند٫ پس، گروه منتقدانی با فکرها، ایده‌ها و تئوریهای مختلف بوجود نمی‌آید٫ «منتقدان ادبی» ما کم و بیش باهمان شیوۀ «مرجعیت»، «حکم حکومتی»، «استبداد هرمی»، «حذف»، «برخورد ارشادی»؛ «سرجای خود نشاندن» «تعزیرادبی» و«شلاق نقد» باشاعران، هنرمندان ونویسندگان ایران برخورد کرده‌اند٫آن منتقدان «سلیم‌النفسی» هم که نخواسته‌اند چنین باشند، با زبانی حسابگر سخن گفته‌اند٫ سخن آنها تأثیر چندانی در ایجاد موج‌های بلند شعری و ادبی نداشته است٫
 
شکری: خواهش می‌کنم درمورد این جمله‌تان: «٫٫٫ وشعرکوچ و تبعید در برابرجهان کلمات و زبانها به آتش زدن خود دست زد» بیشتر توضیح دهید٫
 
در مورد پرسش سومتان باید بگویم که شاعران تبعیدی در دوران حکومت اسلامی، به درستی انبان‌هایی ازخشم  وکین شدند٫ بیشتر اشعار آنان چنان سرشار ازخشم وکینِ بود که گاهی از گوهر شعر بدور افتاد و بازبانی خشک، تند، سرراست وشعاری به چالش با هیولای حکومت دینی درآمد٫ پیداست که چنین شعرهایی (که خود من نیز شماری از آنها را نوشته‌ام) به مدارهای واپسینِ کهکشان شعر بازپس رانده می‌شوند، و پس ازگذشت این دوران دردناک ای بسا تنها به کار پژوهش در لایه‌هایی از آن «شعر بزرگ دوران» آیند٫ اما شاعرانی که توانستند تعادلی میان «شعراعتراض» و انواع دیگر شعرشان، برقرارکنند توانستند تداوم بیشتری بیابند و شاعرانی تک ساحتی بشمار نیایند٫
 
شکری: شعر ایران اکنون از دو پارگی درون و بیرون از ایران برخوردار است، ویژگی شعر ایران در تبعید یا مهاجرت چیست؟ ساختار این شعر چه هست؟
 
مانی: شعر برون‌مرزی پدیده‌ای یکدست با سبک وساختاری یکسان نیست٫ در نگاهی فرادامن می‌توانم بگویم زبان شعر برونمرزی(پارسی) اصلی‌ترین وجه اشتراک شعرهای برون‌مرزی است٫ روان حاکم براین شعر اما چهل تکه ورنگارنگ است٫ بخشی ازمعناها، برداشت‌ها، ایده‌ها، اندیشه‌ها وعواطف، از فرهنگ سرزمین‌های میزبان گرفته می‌شوند و عمدتا در زبانی که تشخص، برجستگی و تلاطمی ندارد بیان می‌شوند٫ اندک شماری از بازماندگان خانواده‌ی شاعرانی که در ایران زاده و «پرورده» شده‌اند هم هستند که دربرابر فرهنگ غربی یا «فرهنگ بیگانه» مقاومتی ترحم‌انگیز از خود بروز می‌دهند٫ تعدادی هم همان روان‌پریشی بومی، آشفتگی فرهنگی، و اندیشه‌های کج اندر قیچی اسلامی را می‌نویسند٫ درمیان جوان‌ترها موجی از کپی‌کاران حرفه‌ای (در ایران و برون‌مرز) پدید آمده که دراینترنت، فیس‌بوک و چنین جاهایی جاخوش کرده‌اند٫ اینان فرایند جامعه‌ای هستند که بخش بزرگی از آن - از رأس تا قاعده‌ی هرم-‌ باجگیر، رشوه‌خوار، تقیه‌کار و اختلاس‌چی شده‌اند٫ اینان سرگرم کش رفتن ایده‌ای، تصویری، اندیشه‌ای، نحوی از زبان یا ریتم و پیراهنگی هستند تا مایه‌ای برای «تولید شعر» بیابند و خودی نشان بدهند٫ گروهی از نوآمدگان با استعداد دراین‌سو و آن‌سوی مرزهای ایران که حرفی برای گفتن و احساسی برای به نمایش گذاشتن دارند سرگرم برپاکردن آشیانه‌ی خود بردرخت شعر کهنسال ایران‌اند٫ اینان مانند ماهیان ساردین در اقیانوس جهان‌گستر اینترنت درمیان امواج میلیونی ساردین‌های شاعر غرق شده‌اند٫ همزمان،درمیان دونسل از شاعران برون‌مرزی چه آنان که شاعر از ایران آمده‌اند، و چه آنانی که در این‌جا شاعر شده‌اند شمایل نوینی از شعرمدرن به چشم می‌آید٫ معشوق شاعر برون‌مرزی ما دیگر لیلی بیابان‌نشین و بزچرانی چادرنشین نیست٫ محبوب زنان شاعر برون‌مرزی هم دیگر «شاه خوبان» یا «شاهزاده‌ی زرین کمر»، «فرهادکوه‌کن» یا «ماه کنعان» نیست٫ اینها درشعرشان جفت‌هایی دارند ملموس٫ گاهی آنچنان ملموس که خواننده می‌تواند لمس‌شان کند! کمی دورتر ازشعرعاشقانه، اصل آزادی بیان وعقیده، شاعران برون‌مرزی را ازحوزه‌ی دین اسلام و اتاق گاز اسلامی بیرون آورده٫ درشعرهای اینان، شاعرانی را می‌بینیم با شانه‌هایی سبک از بار آزاردهنده‌ی نشانه‌های دین‌خویی درشعر که روانی نسبتا شسته و راحت یافته‌اند٫ اینان بی‌واهمه از کرکس فرهنگ خرافه، لخت و رها زیر آفتاب آزادی نفس می‌کشند و شعرهایشان مثل گذشته پر از کبوتران حرم، سجاده و نماز، صوت اذان، بوی خوش آرغ مادربزرگ و «گنبد سبزمسجد محمدیه» نیست٫ پیشتر چندجا گفته ونوشته‌ام که شعر برون‌مرزی ایران الگوی شعر آینده درایران خواهد بود٫ اکنون می‌توانم بگویم این «آینده» اندکی تحقق پیدا کرده وجوانترهای شاعر در ایران درمعناها، سویه‌ها و سخن‌ها از شاعران برون‌مرزی رنگ و نشان می‌گیرند٫  و دیگر این که در شعر برون‌مرزی آن عشق کلی، آسمانی، پاک و مقدس و افلاتونی که درفرهنگ وشعر مردمانی محروم از معاشقه، بسیار رایج است، و درکتاب‌های «آسمانی» و «آیه‌های زمینی»مان به آن متوسل می‌شدیم، رنگباخته٫ این مار زیبا که می‌پنداشتیم فقط  پوست عوض خواهد کرد، خودش هم عوض شد٫
شد غلامی که آب جوی آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد!
اکنون نه تنها در برون‌مرز، در ایران هم رود نیرومند فرهنگ غربی (با سیاست دولت‌های غربی اشتباه نشود) بیشتر «غلامان حلقه به گوش خاندان نبوت» و «کنیزان بارگاه الهی» را با خود می‌برد!  شاعرانی که دراین تنداب شسته شده‌اند، حرف، حدیث، رنگ و نگاهی دیگر یافته‌اند٫
 
شکری: در مقایسه با سایر کشورها، ادبیات در تبعید ما از موفقیت چندانی برخوردار نشده، چرا؟
 
مانی: ما زیره به کرمان آورده‌ایم! آن هم زیره‌ای آغشته با شربت شهادت، آب طلسم ، ناله‌های زینب! خوب، اینها چه به دردغربی‌ها یا فرزندان ما که اینجا زاده یا بزرگ شده‌اند می‌خورد؟ ما صد و اندی سال پس ازشاعران پیشاهنگ در سبکهای شعری غرب، کپی‌های ناشیانه‌ی خود از شعر و تئوریهای ادبی آنها را آورده‌ایم به خودشان تحویل بدهیم! فراتر از این،اینجا درآلمان، شعر نمرده اما بازار شعر مرده است٫ عمده شاعران اروپایی با شنوندگانی کم‌شمار سخن می‌گویند٫ دوران نرودا، لسینگ، نیچه، پال سلان؛ اریش فرید و٫٫٫ گذشته است٫ اصولا دوران اولویت شعر به شکل سنتی‌اش گذشته است٫ اکنون شعر را بیشتر به عنوان مکمل وهمراه ترانه می‌شنویم٫ از این گذشته، سرودن به زبان غریب پارسی که ازسرزمین‌های خونین ایران وافغانستان می‌آید وکفن خونین‌اش غربی‌ها را روانپریش می‌کند چه جایی درغرب دارد؟  برای غرب کسانی همانند «اوشو»ی هندی‌، متفکر بودیست، فیلسوف و سخنور که درسخنان شاعرانه و حکمت‌آمیزش به «ذره‌ی خدا» نزدیک شده پسندیده‌تر است٫ شعرما حتا اگر بهترین، نوترین و گواراترین معنا و حس را هم داشته باشد به علت تجلی‌اش در زبان غریب پارسی قابل شرب برای غربی‌ها نیست٫ ترجمه هم که می‌شود فریاد خود شاعر (شاملو) درمی‌آید که «شعر قابل ترجمه نیست!» البته نمی‌دانم چرا خود شاملو آن‌همه شعر «ترجمه» کرد؟!  آن بخش از شعر تبعیدی ما که گزارشی است خونین و تلخ از سرزمینی تلخ،خونین و اسلام‌زده درغرب مشتری ندارد، ملتی که نامش با احمدی‌نژادها و خمینی‌ها آلوده شده و بیشتر رهبرانش به خاطر اقدامات تروریستی‌ تحت تعقیب پلیس بین‌المللی هستند  به سختی می‌تواند چهرۀ  مطلوبی برای دنیای آزاد باشد٫ چه برسد به «شعرش»!  چهرۀ انسانی و خردمندانۀ ایرانی زیر ماسک کریه بنیادگرایی حکومت دینی‌اش پنهان مانده٫ تا این پوست متعفن از پیکر میهن خیام و حافظ و فردوسی کنده نشود، راهیابی گسترده در اذهان و دل‌های جهانیان آسان نخواهد شد٫
 
شکری: چنین که شما می‌گویید، انگار که جهان ادبیات غرب آمیزه‌ای است از وجه‌های سیاسی و بازهم سیاسی و ادبیات شناسی در آن‌جا معنایی ندارد که نام خمینی و احمدی‌نژاد را با شاملو و فروغ هم‌سنگ بدانند٫
 
مانی:هرملتی با مجموعه‌ای از سیاستمداران، هنرمندان و تاریخش تصویری کلی از خود در اذهان جهانیان می‌سازد٫ مثلا تصویرراه دور(لانگ شات) اسپانیا، آمیخته است با نام لورکا، پیکاسو، سروانتس، رقص کولی‌ها، دموکراسی سیاسی و سواحل آزاد و تورریستی٫ تصویری درمجموع دلنشین٫ در ذهن ما تصویر هندوستان هم احتمالا آمیخته‌ای است از استعمار سابق آن کشور توسط انگلیس، جنبش گاندی، آواز ورقص وفیلم هندی، سرسبزی و فقر٫ بسیاری از آلمانی‌ها تصور و تصویری ویژه از ایران در ذهن خود دارند٫ من این را بارها و بارها از دهانشان شنیده‌ام٫ تصویری آمیخته با خمینی، احمدی‌نژاد، دشمنی با اسرائیل، سرکوب سیاسی، و تروریسم دولتی٫ و در مواردی هم این تصویر نقش‌هایی مانند فرش ایرانی، گربۀ ایرانی و شکوه پادشاهان بزرگ ایرانی را در خود دارد٫ براستی حتا با یک آلمانی عادی که شاملو یا فروغ را بشناسد روبرو نشده‌ام٫ من عضو اتحادیۀ نویسندگان آلمانی هستم٫ وقتی نام شاعران برجستۀ معاصر ایران را برای آنها می‌برم حتا نمی‌توانند آن نامها را بدرستی تلفظ کنند٫ شمار بسیار اندکی هم هستند که کم و بیش با ادبیات معاصر ایران از راه ترجمه‌های اندکی که درآلمان وجود دارد آشنا هستند٫ اما تصویرکلی ایران در ذهن اکثریت قریب به اتفاق آلمانی‌ها نمایی است آمیخته با بنیادگرایی، گروگان‌گیری، استبداد سیاسی و دینی، سرکوب وعقب‌ماندگی٫ شما می‌دانید که تصویر کلی کشور آلمان در ذهنیت عمومی ایرانیان آمیخته‌ای است از جنایات هیتلردرجنگ دوم جهانی باضافۀ چهره‌ای صنعتی و مدرن و اهل مدارا از امروز این کشور٫ ببینید کارناوال‌های برزیلی چقدر بیینده و دوستدار درتمام جهان دارد٫ اما کارناوالهای عاشورا و تاسوعای ایران چی؟! قمه‌زدن، سینه‌زدن، مداحی، روضه‌خوانی -که هرازگاهی در تلویزیونهای غربی به نمایش گذاشته می شوند -در مخدوش کردن چهرۀ واقعی ایران نقس مخربی دارد٫
 
شکری: با توجه به بخشی ازشعرهایی که منتشر می‌گردد، می‌شود نتیجه گرفت که صاحب شعر خود را مدرن می‌خواند و این درحالی است که هم‌او، آثار کلاسیک ایران و از جمله، ویس و رامین، گاتاهای زرتشت، بیژن و منیژه و ٫٫٫ را نخوانده و با آن بیگانه است، این نوع مدرنیست بی‌ریشه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
مانی: می‌دانید که شاعر دراصل به معنای دارنده‌ی شعور (آگاهی) است٫ خوب، آدمی که اسمش «شاعر» است دیگر چه نیازی به آگاهی دارد؟! چه نیازی به شناخت ادبیات کهن سرزمین‌اش دارد؟! این است تصور برخی از شاعران «همه‌دان وعلامه‌ی دهر« است که حتا اگر درسن ۱۰سالگی از آنان بپرسید «پدربودن یعنی چه؟!» جواب می‌دهد: «پدر که بودم٫٫٫٫!»
«مدرن بودن» چیز شاخ و دم داری نیست٫ هرکسی فرزند زمانۀ خودش باشد و درعین حال با شناخت، آگاهی ونقد جدلی با زمانه‌ی خود روبرو شود شاعر مدرنی است٫ با شناخت فرهنگ، ادبیات و تاریخ‌مان می‌توانیم دریابیم سکوی پرش ما کجاست؟ سوی وهدفِ پرش کجاست٫ درغیر این صورت مانند دونده‌ای خواهیم شد که درمیدان المپیک به جای دویدن به جلو، برگردد و جهت عکس رقیبانش بدود! (همین کاری که ملت شریف ایران و امت مظلوم مسلمان ما در سال ۱٣۵۷ انجام دادند!)
 
شکری: نوعی شعر که موسوم است به شعر سیاسی، آیا ماندگاری دارد؟ همین نوع شعر، نیازی آیا به شعور و آگاهی از تاریخ ایران دارد؟
 
مانی: کدام ماندگاری؟ روزگاری بود که تلویزیون، روزنامه، سینما، اینترنت، رادیو، و فیس بوک نبود٫ فردوسی سی سال می‌سرود تا مردمانش هزارسال بخوانند٫ اکنون من شاعر وقت نمی‌کنم شعری که درمن است را بنویسم، یا شعر نیم‌سروده‌ای را کامل کنم٫ روزگاری بود که مدتها پشت یک ویترین می‌ایستادیم و با دقت به اجناس ویترین نگاه می‌کردیم٫ اکنون با سرعت دوندگان دوی صد متر از برابر هزاران ویترین شعر وشاعری می‌دویم و مواظبیم نکند فروشنده‌ی یکی از این ویترین‌ها بیاید و ما را در رودربایستی بگذارد تا چند لحظه ‌بیشتر به اجناسش خیره شویم! واقعا اینطوری شده! همه چیز سطحی، شتابان، مازاد برنیاز، خسته‌کننده و دل‌آزار شده! درچنین وضعیتی که بیشتر آدم‌ها گرفتارش شده‌اند کسی ماندگار نخواهد شد٫ ماندگار برای چی؟ مردم حتا نام بزرگترین دانشمندان و کاشفان جهان را که هرساله جایزه نوبل علمی می‌گیرند بخاطر نمی‌سپارند! شما اگر ازمن بپرسید برندگان جایزۀ نوبل ادبی دهه‌ی ۱۹٨۰را نام ببر بی‌گمان وامی‌مانم!
 شعرسیاسی رأی ونگاه شاعر است به پدیده‌های سیاسی زمانه‌ی خودش٫ این حق اوست که همان‌گونه که احساسات عاشقانه یا تنهایی‌اش را می‌سراید، برداشت‌های سیاسی‌اش را هم بسراید٫ یک مثال: سیدعلی خامنه‌ای با سپاه، بسیج، اطلاعاتی‌ها، لباس‌شخصی‌ها، شکنجه‌گرها، نیروهای انتظامی، گروه‌های ارشاد، امر به معروف ونهی ازمنکر، کیهان شریعتمداری، تلویزیون پشم و شیشه، منابر و مساجد، عاشورا و تاسوعا ٫٫٫ به یکایک ایرانیان تجاوز می‌کند٫ حتا از نوع فیزیکی‌اش٫ اگر در این نبرد نابرابر شاعری بیاید و شعری در انتقاد از این جور و ستم اسلامی بگوید شماری از «اهل قلم» اورا از این که «شعر سیاسی تاریخ مصرف دارد» می‌ترسانند! باید به آنها گفت: دارد که دارد! کی گفته که شعر نباید تاریخ مصرف داشته باشد؟ حتا فلسفه و تئوری هم تاریخ مصرف دارند٫ خود آدمی هم تاریخ مصرف دارد٫ مگر آیین زرتشت تاریخ مصرف نداشت؟ مگردین یهود با آمدن مسیحیت تاریخ مصرف همگانی‌اش تمام نشد؟ بعد محمد آمد گفت تاریخ مصرف همۀ ادیان تمام شده! من خاتم‌الانبیاء هستم! حتا نظام‌های سیاسی و فرهنگ‌های اجتماعی هم تاریخ مصرف دارند٫ روزگاری ایران و روم دو ابرقدرت جهانی بودند، روزگاری اتحاد شوروی یک ابر قدرت بود٫ تاریخ مصرف آنها تمام شده٫ اکنون چین دارد ابرقدرت پس از امریکا می‌شود٫ آینده و آیندگان برای ما امروزیان وقت چندانی نخواهند داشت٫ آیندگان حتا برای خودشان هم به اندازۀ لازم وقت نخواهند داشت٫ در موارد بسیاری، میل شهوتناک ومفرط انسان به «جاودانگی» او را تیره‌بخت کرده است٫(نگاه کنید به بررسی کتاب جاودانگی اثر کوندرا بقلم من در سایت نویسا) ما نه تنها زمان خود را مصرف می‌کنیم، بلکه دوست داریم به آینده هم چنگ بزنیم و زمانِ آیندگان را به تصرف خود درآوریم تا به یاد ما باشند، به ما بیندیشند! آثارما را بخوانند ومایه‌ی تداوم «زندگی» و«حضور» ما شوند٫ اما دوران «ماندگاری» روبه پایان است٫ هر نسلی زمان خود را آن‌چنان که صلاح می‌داند صرف زندگی وکارش خواهد کرد٫ نکوشیم سایه‌ی نسل‌های مرده را روی نسل‌های آینده پهن کنیم٫ البته آزمون‌ها و دست‌آوردهای مفید خواه ناخواه به آیندگان منتقل خواهند شد٫ به هر روی شعر ابزار معنوی ما برای بیان درون و دوران، اندیشه‌ها و چالش‌های زمانه‌ی خود ما است٫ من اگر دربرابر این همه ستم حکومت اسلام در ایران شعر سیاسی ننویسم فرزند زمانه‌ی خود نخواهم بود٫ باید فریاد )به گفتۀ شاملو: درد مشترک) خود را سردهم تا دست کم به وجدان خود یا به اطرافیان‌ام نشان دهم که با جنایات حکومت اسلام در ایران همسو نیستم٫ سکوت نمی‌کنم٫ چون سکوت به تداوم این تجاوز بزرگ، کم‌نظیر و تاریخی کمک می‌کند٫ وقتی جوخه‌ی اعدام به سینه و سر زندانیان تیرمی‌افکند، گلوله‌هایش چندبارمصرف نیستند، یکبار مصرف‌ اما کشنده‌ و برای آنها کارسازند! هرگاه چنین اهریمنی تپانچه‌اش را به پیشانی من نشانه برود، شعرسیاسی من گلوله‌ی من خواهد بود!
 
شکری: شعرهای سیاسی، متأسفانه جانبدار می‌شوند، آیا بین شعر و باورهای جزمی چه دینی و چه غیردینی، رابطه‌ای هست؟
 
مانی: «شعر دینی» شعری ایدئولوژیک و مبتنی بر نظامی مسدود، مقدس، یکسویه، و تعبدی است٫ شعر دینی شعر استبداد دینی و سیاسی است، حال آن که شعرسیاسی نظرگاه شاعر را دربارۀ یک وضعیت معین سیاسی بیان می‌کند و شعری است اغب ضد استبداد دینی و سیاسی٫ چیزهایی که با نام شعر درمداحی، نوحه‌خوانی، تعزیه، روضه‌خوانی، پرده‌خوانی، شمایل چرخانی خوانده می‌شوند تنها شکل و ریتم شعری دارند٫ شعر واقعی نشانه‌گذاری ضمیرناخودآگاه، آگاهی فردی، نیازهای آشکار و پنهان شاعر است روی واقعیت جهان٫ شعر مانند دستی نامرئی است که از ژرفای درون شاعر برمی‌آید ومناظر پیشاروی ما را رنگ‌آمیزی می‌کند یا تغییر می‌دهد٫ بنابراین هنر، پدیده‌ای شخصی است٫ فردی کردن جمع است، جزئی کردن کل است، چینش جهان با سلیقۀ فردی‌ست٫ هم برای آگاهی است هم برای لذت بردن٫ کسی موظف به خواندن شعر و پیروی از شاعر نیست٫ اما «شعر دینی» یا ایدئولوژیک درپی دینی کردن جهان، حزبی کردن یا دولتی کردن واقعیت بیرون از دین و دولت است٫ شعر دینی وایدئولوژیک مردم را فرامی‌خواند تا «بنده» و «عبد» الله شوند و میمون‌وار از مرجع دینی تقلید کنند٫ شعر سیاسی مردم را به اندیشیدن دربارۀ سرنوشتشان فرامی خواند حال آن که «شعردینی» از مردم می‌خواهد فکر نکنند چون آیت‌های الله بجای آنها فکر می‌کنند و دستورات لازم (احکام شرع- فتوا) را به آنها ابلاغ خواهند کرد٫ عمر؛ سرکردۀ کتاب‌سوزهای مسلمان گفت هرچه بشر لازم دارد در قرآن هست و امت محمد نیازی به کتاب‌های نوشته شده به دست انسان ندارد! در «شعردینی یا عقیدتی» کارکرد ضمیرناخودآگاه نیست که بخواهد با اثرانگشت شاعر یا هنرمند تجلی بیرونی پیدا کند٫ شعر دینی یا حزبی منویات حزب یا یک گروه دینی را نمایندگی می‌کند و لذا با تعریف «شعر» نمی‌خواند٫ دیگر این که شعرسیاسی اگر جانبدار نباشد، شعر سیاسی نیست٫ درجهان، سیاستی که تمام ابناء بشر یکپارچه به آن باور داشته باشند وجود ندارد٫ شما وارد هرجای این زمین بازی که بشوید افراد تیم‌های رقیب دربرابر شما صف می‌بندند٫ پس شعر سیاسی شما باید یا جانب مردم را بگیرد یا جانب دشمنان آنها را٫ بسیاری از شعرهای حافظ و خیام و همانندانشان اشعاری سیاسی بوده‌اند٫ حافظ سروده است:
شاه ترکان سخن مدعـیان می‌شنود
شرمی ازمظلمۀخونسیاووششباد
یا
زاهدان که این جلوه بر محراب و  منبر می کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند٫
 
 و فردوسی سروده است:
خرد باید اندر سر شهریار!
که تیزی و تندی نیاید به کار
 
بزرگترین شاعران سدۀ بیستم سیاسی بوده‌اند٫ آنها با شعر خود در آرایش سیاسی زمانۀ خود نقش‌های مهمی بازی کردند٫ از ولادیمیرمایاکوفسکی تا ناظم حکمت، از ادونیس تا گونترگراس، از روزه آوسلندر تا لنگسن هیوز، از شاملو، کدکنی و اخوان تا گابریلا میسترال همه و همه شعرسیاسی هم سرودند٫ شعرهای خوب سیاسی سرودند٫ شعرخوب سیاسی آنچنان که گفتم زمانۀ شاعر را درگوارشی پیچیده در ذهن و روان بازتاب بیرونی می‌دهد٫ این شعر متکی بر فاکتهای فردی و فاکت‌های اجتماعی است٫ بسیاری از این شعرها نه تنها «درد مشترک» بلکه شادی یا رنج مشترک، نگاه و نیروی مشترک، مقاومت یا آرزوی مشترک، خشم یا خروش مشترک زمانۀ خود بوده‌اند٫ شعرسیاسی با تغییر آرایش سیاسی جهان، تغییر می‌کند٫ اما نگاه ومحتوای «شعردینی» مثلا به مشک تیرخوردۀ«حضرت عباس» در یک جنگ قبیله‌ای برای قدرت همواره ثابت است٫ لذا این دو با هم درخور سنجش نیستند٫
 
شکری: هنرمند آیا از ویژگی‌یی برخوردار هست که دیگران نه؟
 
نمیدانم! چون روانپزشک نیستم٫ اما می‌توانم اندکی از تجربۀ شخصی‌ام را با شما درمیان بگذارم٫ هرانسانی سوای زندگی و کار روزانه نیاز به فرصت و شیوه‌ای برای نمایاندن درون خویش است٫ یکی آواز می‌خواند، یکی با کلامی موزون یا متفاوت چیزی(شعر) می‌نویسد، یکی با سگش حرف می‌زند، یکی نقاشی می‌کند٫ این استعدادها احتمالا درهمه‌ی آدم‌ها کم و بیش وجود دارند٫ اگر کسی برای رشد و پرورش استعدادی که دارد وقت بگذارد و زحمت بکشد و اوضاع خانواده، مدرسه و جامعه هم مساعد باشند شاید شاعری خوب یا نوازنده‌ای برجسته شود٫ همه‌ی قناری‌های نر می‌توانند بخوانند اما برخی بهتر از بقیه می‌خوانند٫ یا دست کم ذهن ما آن را «بهتر» می‌یابد٫ خواندن، امری غریزی در قناری‌های نر، و تخم‌گذاری و ببارنشاندن آنها در ذات وغریزه‌ی قناری ماده است٫ غرایز انسان می‌کوشند با شکلی عامه پسند مانند غریزه‌ی جفت‌جویی دراشعارعاشقانه و اروتیکی، غریزه‌ی خشم درشعرسیاسی به جلوه درآیند٫ ویژگی هنرمند شاید این باشد که برای برملا کردن ذهنیات پنهان‌اش (که در وجود هر آدمی هست)، وقت و آزمون بیشتری دارد و غرایزش را در هم‌آمیزی با تجربه و درایت، با فن‌ورزی و خردورزی عرضه می‌کند٫ البته پرسش شما را باید کارشناسانی مانند یونگ و فروید پاسخ دهند چون پرسشی علمی و تخصصی است٫ شاعر و هنرمند درچنین مواردی تنها می‌تواند موضوع آزمون آنها باشد٫
 
شکری: در شعر یکی از مؤلفه‌های اصلی «زبان» است٫ نقش «زبان» در شعر چیست و چه تفاوتی با دیگر زبان‌ها دارد؟
 
مانی: شعر پیچیده‌ترین فرم زبان است٫ پیچیده به این معنا که باید هم‌زمان ترکیبی ازغریزه، ناخودآگاه، آگاهی، آزمون، آرزو و خودنمایی را دربیانی فشرده، رنگین، قابل فهم، هماهنگ و لذت‌بخش عرضه کند٫ شما نمی‌توانید با خاک سست، آجری سفت بسازید٫ با زبان سست هم نمی‌توان شعری منسجم و متعالی ارائه داد٫ اگر شما والاترین اندیشه‌ها وعواطف را داشته باشید اما لال باشید و نتوانید آنها را بر زبان بیاورید، همه چیز از دست می‌رود٫ آن همه ظرافت در اندیشه‌های حافظ، آن همه میهن‌دوستی درفردوسی تنها از راه زبان نیرومند و برتری که داشته‌اند به ما رسیده و «ماندگار» شده‌٫ زبان، شکل نمادین ذهن است٫ زبان شکل بیرونی و مادی شعریت پیچیده‌ی درون ما است٫ با ویولونی تارگسسته بر صحنه‌ی اجرای یک سنفونی نمی‌روند٫ با انبانی نارسا از زبان هم نمی‌توان در پهنه‌ی شعر«ظهور» کرد٫ البته منظور از زبان، جمع عددی واژه‌ها نیست٫ واژه‌ها تنها اجزاء یا آحاد زبان‌اند٫ «زبان» در یک معنا همانا معماری معنوی ملتی است که آن زبان را آفریده و با آن سخن می‌گوید٫ ملت‌ها در زبان‌شان صادقانه‌تر عیان وبیان می‌شوند٫ روح زبان همانا روح ملتی است که آن زبان را بکارمی‌گیرد وگسترش می‌دهد٫ مفاهیم پنهان درپشت واژه‌ها، زبان‌زدها، کنایه‌ها، مجازها و استعاره‌ها همگی روان، روح، تاریخ و فرهنگ دارندگان زبان را عیان می‌کنند٫ پس، زبان انبوهه‌ای از واژه‌ها نیست٫ واژه‌های مجزا مانند آجرهایی هستند که شما می‌توانید با آنها یک تاق بزنید یا یک حوض درست کنید٫ معماری شما در درون واژه‌ها همانا زبان شما است٫
 
شکری: همین زبان، گاه، اگرچه بومی یا ملی است، اما با برگردان آن جهانی می‌شود و همه‌گان در گوشه‌گوشه‌ی دنیا از محتوای آن که در فرم شعر یا ادبیات و هنر بسته‌بندی و عرضه شده‌اند، بهره‌مند می‌شوند ومن و شمای ایرانی هم ازخواندن آنها لذت می‌بریم و گاه می‌آموزیم٫ با این حساب چه ساختاری در زبان کسانی مثل «پابلو نرودا» و صدها نمونه‌ی دیگر هست که درهنرمندان صد سال اخیر ایران نبوده است؟
 
مانی: ببینید گاهی هست که شما دریک بازار بزرگ، چند جنس مثلا ایرانی هم می‌بینید، و گاه می‌بینید اکثریت اجناس بازار یک کشور ساخت چین است! مولوی با نام «رومی» در آمریکا جای نسبتا خوبی در دودهۀ گذشته برای خود یافته است٫ تازه، آمریکا سرزمین یکی دومیلیون ایرانی انگلیسی زبان است که گاهی همچون پل فرهنگی عمل می‌کنند٫ اما همین مولوی در آلمان برای افکار عمومی شناخته شده نیست٫ نامی‌ترین شاعران ایرانی در آلمان خیام است بخاطر شعرهایش و حافظ بخاطر ذکر خیرش توسط گوته٫ اما اینها را لایۀ نازکی از نخبگان فرهنگی و ادبی آلمان می‌شناسد و نه جامعۀ آلمان٫ گابریل گارسیا مارکز یک چهره و اصولا یک نویسنده‌ی جهانی است اما کدام داستان‌نویس ایرانی به قامت او می‌رسد؟ پابلو نرودا شاعری است با زبان اسپانیایی که تقریبا تمامی آمریکای لاتین با آن سخن می‌گویند٫ او شاعری همه‌جانبه، آزادیخواهی بزرگ، عاشقانه‌سرایی یکه، با شخصیتی جذاب بود٫ زبان اسپانیایی او یکی از زبانهای بین‌المللی پس از زبان انگلیسی است٫ اسپانیولی‌زبانها خیل وسیعی ازشاعر، نویسنده، نقاش و هنرمند جهانی دارند٫ باری، نرودا یک چهرۀ جهانی است٫ شاملو یک چهرۀ جهانی نیست٫ محمود درویش شاعری است شناخته شده در بسیاری از کشورهای جهان اما فروغ اصلا چنین جایگاهی ندارد٫ فیلم روشنفکری ایران دارد به آرامی پای در بازارهای جهان می‌گذارد٫ درمورد شعر، داستان و ادبیات ایرانی چنین نیست٫ غربی‌ها البته که اغراض سیاسی را هم دنبال می‌کنند٫ هرفیلمی که بیچاره‌گی‌های مردم ایران (تحت حکومت اسلامی) را به هرشکلی به نمایش بگذارد توجه غربی‌ها را جلب می‌کند وغربی‌ها به آن میدان می‌دهند تا حکومت زیرفشار تبلیغاتی قراربگیرد و غرب بتواند روی میزهای معامله با دست پرتری با حکومت ایران چانه بزند٫ غربی‌ها آنقدر به متفکران و شاعران معترض اهل اردوگاه شوروی جایزه دادند تا آن رژیم برافتاد! «جهانی شدن» - که آرزوی بسیاری از شاعران، نویسندگان، فیلمسازان و هنرمندان است- پسزمینه‌های گوناگونی دارد! غیر از ارزشهای ادبی یاهنری، شطرنج‌بازان سیاسی در جهان هم در آن نقش بالایی دارند٫
 
شکری: دربرش‌های زمانی، انواع شعر پدید آمده است: شعرنو، شعرسپید، شعرحجم، شعر کلاسیک، شعر گفتار و ٫٫٫ کدام نوع را می‌پسندید، چرا؟
 
مانی: پسند من هم با گذر زمان و دگرگونی‌های شخصی و اجتماعی دگرگون شده و می‌شود٫ «شعر» اگر شعر باشد با ما رابطه برقرار می‌کند حال می‌خواهد موزون باشد یا آزاد، اصل باشد یا ترجمه، نو باشد یا کهن٫ اگر شاعر موفق شود پیچیدگی ذهن وآگاهی‌اش را در شعری که بردل نشیند بگنجاند، شاعری موفق است٫ و اگر زور بزند که چیزی را سرهم بندی کند و تحویل ما بدهد شکست خواهد خورد٫ البته وزن، قافیه و ردیف در شعر کلاسیک در موارد فراوانی مزاحم بیان ذهن شاعر بوده‌اند اما در موارد فراوانتری به زیبایی و ماندگاری شعر آنها یاری رسانده‌اند٫ شعر آزاد، ساده می‌نماید به همین خاطر هر علاقمندی سعی می‌کند چند تا شعر هم بنویسد٫ بهترین شاعران شعر نو و آزاد کسانی بودند و هستند که شعر کلاسیک رامی‌شناختند و حتا در سرودن در قالب‌های شعر سنتی توانا بودند٫ اخوان و شاملو نمونه‌های خوبی برای این سخن‌ام هستند٫ اما تولید فله‌ای شعر ازسوی شاعران فله‌ای ربطی به «شعر» ندارد٫ هرچند اگر چهارتا صدف هم در میان آنها باشند در خیل خذف‌ها ناپدید می‌مانند٫
 
شکری: حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟
 
مانی: بازتاب درست واقعیت در ذهن را حقیقت نامیده‌اند٫ «حقیقت» امری مادی و بیرونی نیست، امری است درونی و انسانی٫ ما سراب را «می‌بینیم» اما وجود ندارد٫ دین‌مداران می‌پندارند «حقیقت خدا» را یافته‌اند اما نمی‌توانند واقعیت‌اش را نشان دهند٫ این یک حقیقت است که زمین به گرد خورشید می‌چرخد اما ما درست برعکس آن را می‌بینیم و ممکن است کسانی چرخش خورشید به دور زمین را «واقعی» و حقیقیت بدانند! درجایی دیگر، بین واقعیت وحقیقت نوعی این‌همانی هست اگر حقیقت بازتاب درست واقعیت در ذهن ما باشد٫ «واقعیت» امری مادی یا بیرونی و«حقیقت» امری معنوی یا ذهنی است٫ پس می‌توان گفت که حقیقت؛ مانند روح واقعیت به نظر می‌آید٫ و چون روح یک انسان را نمی‌توانیم درجسم یک زنبورجای دهیم، هرواقعیتی را نمی‌توانیم بریک «حقیقت» سوار کنیم٫ شعر تلاش ذهنی بشر است برای گذر از جداره‌ی جسم (واقعیت یا پدیده)، و رسیدن به روح آن (حقیقت آن پدیده)٫ شاعر پس از درک و گوارش آن «حقیقت» دوباره به عالم واقع برمی‌گردد ومی‌کوشد آنچه را دیده و گوارده برای ما بیان کند٫ این، همان شعر اوست٫ برداشت فردی از حقیقت وبیان آن با واقعیت زبان٫ من در سال ۲۰۱۱ کتابی منتشر کردم با نام «فراسوی واژگان»٫ در این کتاب، به پساپشت شماری از اشعارم نقب زده‌ام تا ببینم ریشه و سرچشمه‌ی آن شعرها، آن تصویرها، آن رازها و رمزها در کجا بوده‌اند؟ به گمانم این حق هرشاعر یاهنرمندی است که خودش هم در رمزگشایی آثارش مشارکت کند٫ هیچ کس بهتر از من نمی‌داند چرا درشعرهای من گل ختمی، زردآلو، مار یا گرگ گاهی نقش کلیدی دارند٫ اما دریغا که برخی ازهنرمندان دوست دارند شولایی رمزآلود برخود کشند ومرموز جلوه کنند تا اذهان ساده باورکنند که گویا آنها با «جهان غیب» یا با «ماوراءالطبیعه» رابطه دارند! اگر آنها چند اثرشان را خود تفسیر می‌کردند امروز ما درک واقعی‌تری از آنها وشعرشان می‌داشتیم٫ و راحت‌تر می‌توانستیم به این پرسش پاسخ دهیم که براستی«حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟»
 
 
شکری: اگر ممکن است چند مورد از رمزگشایی را برای خوانندگان این گفتگو هم بیاورید تا اگر کسی بوده که با رمزی روبرو بوده، از این طریق بتواند رمزگشایی شعر «مانی» را از زبان خودش بخواند٫
 
مانی: اینکار در این گفتگو نمی‌گنجد٫ برخی از آن نوشته‌ها در وب سایت من «نویسا» در بخش «رازگشایی ازبرخی شعرهای مانی» وجود دارد٫ کسانی که بخواهند می‌توانند اندکی ازکتاب «فراسوی» واژگان را در آنجا ببینند:
www٫ nevida٫de
 
 شکری: چه چیزی شعر را از نثر جدا می‌کند؟ گفته شده که شعر گفتار همان نثر است٫ درست است؟
 
مانی: چه چیزی آوازهای لوچانو پاواروتی،  (ازمشهورترین خوانندگان اپرا درجهان)  را از سخن گفتن او جدا می‌کرد؟ چه چیزی کار یک رنگرز ساختمان را از نقاشی وانگوگ جدا می‌کند؟ همان «چیز» شعر را هم از نثر جدا می‌کند٫ اما شما پرسیده‌اید آن «چیز» چیست؟ نثر، متکی برخرد، عقل و تجربه است٫ نثر می‌خواهد چیزی را به ما توضیح بدهد یا ثابت کند٫ با استدلال و منطق با ما روبرو می‌شود٫ سعی می‌کند احساسات را کنار بگذارد و بایک مقدمه، یک متن به یک نتیجه‌گیری ما را به پذیرش امری مجاب کند٫ این کاراکتر و وظیفۀ نثر است٫ حال آن که شعر؛ لب بر آبشخور ضمیر ناخودآگاه دارد٫ ریشه در پنهان‌ترین لایه‌های خاطره، شخصیت و غرایز دارد٫ البته به هنگام عبور شعر از دروازه‌ی ضمیرناخودآگاه به دنیای بیرونی و واقعی شولایی از عقل، فن‌ورزی و صناعات شعری و حسابگری برخود می‌پوشاند٫ و صد البته نثر شاعرانه که به ناخودآگاه،نقب می‌زند فرازهای شعری هم پیدا می‌کند٫ اما شعر و نثر همان اندازه با هم فرق دارند آوازخواندن و حرف زدن!
 
شکری: یکی از ژانرهای شعر که به ویژه درخارج ازکشور هم تابوشکنی کرده، شعر اروتیک است، مرز اروتیک و پورنو درشعر کجاست؟ شعر اروتیک چه ساختار و ویژگی‌یی باید داشته باشد؟
 
مانی: می‌دانم که کتاب «ادبیات و اروتیسم» را خوانده‌ای٫ این پژوهش درسال ۱٣۷۴ برای نخستین بار در«بررسی کتاب» منتشر شد و بعد بصورت کتاب هم چندبار تجدید چاپ شد٫ این کتاب در واقع پاسخی همه‌جانبه به همین پرسش بود و اصولا برای نخستین بار بگونه‌ای معین و گسترده به پدیده‌ی اروتیسم درشعر ایران پرداخت٫ درپی بازتاب گسترده‌ی این کتاب، فضایی تازه به روی شعر دو دهه‌ی گذشته گشود٫ شاعران جوان با اطمینان خاطر و گام‌های استوارتر به قلمرو شعر اروتیکی گام نهادند٫ حتا رگه‌هایی از شعر اروتیکی درشعرجوان درون ایران هم براه افتاد٫ شعر و هنر اروتیکی پیشینه‌ای دراز درتاریخ ادبیات جهان دارد٫ اما دربسیاری موارد مرزش با پورنوگرافی (هرزه نگاری) مخدوش بوده است٫ امروز هم گاهی چنین است٫ اما شعر اروتیکی اگر «شعر» باشد از زیباترین انواع شعرعاشقانه است٫ علاقمندان به این موضوع را به همان کتاب ارجاع می دهم٫
 
شکری: می‌خواهم از شما بخواهم برای آن کسانی که به این کتاب دست‌رسی ندارند، پاسخ پرسش را بازتر بیان کنید و در مورد مؤلفه‌های شعر اروتیک بیشتر صحبت کنید٫
 
مانی: بریده‌ای از کتاب «ادبیات و اروتیسم» را در انتهای این گفتگو می‌گذارم٫ در این کتاب، ادبیات ایران از رودکی تا به امروز در جستجوی ادبیات اروتیکی کاوش و بررسی شده است٫
 
شکری: وجدان هنرمند؛ شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمه‌ساز، فیلم‌ساز و٫٫٫ چه نقشی در زندگی اجتماعی دارد؟
 
مانی: این افراد هم مانند همه هستند٫ و اگرمشهور و محبوب باشند می‌توانند تأثیر افزونتری بر روندهای اجتماعی و روان‌های فردی بگذارند٫ هنرمندان وجدان ویژه‌ای ندارند، ابزار ویژه‌ای دارند٫ «وظیفه» یا «تعهدی»‌ در برابر کسی ندارند اما با پوزیسیونی که از خود ارائه می‌دهند، تقاضای وظیفه یا تعهد اجتماعی را درمیان دوستداران‌شان ایجاد می‌کنند٫ وقایع لیبی و سوریه را دنبال کردید؟ جنایت‌های شگفت‌انگیزی که مدعیان حکومت‌های اسلامی در این کشورها مرتکب شدند از معراج پیامبرشان هم عجیب‌تر بود! آنها از توپ و تانک و جت‌های جنگی به صورت جنگی تمام عیار علیه مردم خود استفاده کردند! مردم بی‌چاره‌ای که زیر باران بمب و موشک و توپ لت و پار می‌شدند از شاعران، نویسندگان و خوانندگان «مردمی» خود انتظار داشتند که از «مردم»شان دفاع کنند٫ در رویدادهای انتخاباتی ۱٣٨٨ ایران هم حکومت اسلامی با شدت «امت مسلمان ایران» را سرکوب و به فرزندان ایران در زندان کهریزک تجاوز جنسی کرد٫ شماری از آوازخوانان جوان و کمتر شناخته شده ترانه‌هایی ارزشمند در بارۀ آن رویدادها و پی‌آمدهایش خواندند٫ اما چرا این خواننده‌هایی مانند خانم گوگوش و آقای عارف که بلیط کنسرتشان چندصد دلار است و روی صحنه مدام «قربون صدقه‌ی مردم عزیز ایران» می‌روند چیزی نگفتند و نخواندند؟! چرا اینان در روزهای توفانی که نداآقاسلطان‌ها به خون غرقه شد گم وگور شدند؟ اگر اینها مرتب تکرار نکنند که «جونم فدای مردم عزیز ایرون!» کسی از آنها توقعی ندارد٫ اما این دسته از«هنرمندان کاسب» مدام می‌کوشند وجیه‌المله هم باشند! مردمی که با پول خود، آنها را به مال و مقام رسانده‌اند انتظار دارند در روزهای دشوار با حمایت معنوی آنان نوازش شوند٫ چگوارا و فرخزاد و داریوش به آنچه که گفته بودند پای‌بند و وفادار ماندند٫ پس اگر اندکی از «جاودانگی» نصیب آنان شود، حق طبیعی آنها است٫ در ساختار پنهان هر اجتماعی قواعدی نانوشته وجود دارد که همگان آن را حس می‌کنند و کمابیش به رسمیت می‌شناسند٫ آن قاعده‌ی ساده، «داد وستد» درهمین عرصه‌ها است٫ یک آوازخوان یا یک نویسنده به جامعه خوراک معنوی یا تفریحی می‌دهد٫ مردم به او جایگاه ویژه و یحتمل مال و منال می‌بخشند٫ او در روز مبادا و مثلا اگر توسط حکومت زیر فشار قرارگیرد از مردم توقع دارد به یاری‌اش بشتابند و هنگامی که مردم زیر فشار وسرکوب قرارمی‌گیرند توقع دارند که او به یاریشان بشتابد٫ اگر این «داد و گرفت» که عرف پنهان اجتماع است درهم بریزد پیداست که آن جامعه دچار روانپریشی یا فروپاشی اخلاقی شده٫
 
شکری: درجایی ازشما خواندم که از شعری به نام «شعر فراسو» نام برده بودید، ساختار، فرم، زبان و محتوای چنین شعری چیست؟
 
مانی: «شعر فراسو» شعری است که درفراسوی مرزهای فرهنگی، سنتی و جغرافیایی ایران بوجود آمده است٫ این شعر شانه‌هایش را به اندازه‌ی درخور توجهی از زیربار دین وحکومت اسلام در ایران بیرون کشیده و قامتی راست یافته است٫ این شعر دیگر دربرابر «علی» یا «حاج آقا» یا «آستان قدس رضوی» دولا راست نمی‌شود٫ حتا شانه از زیر بار بخش ارتجاعی و خرافی فرهنگ غیراسلامی ایران هم بیرون کشیده٫ شعر فراسو شعر شاعرانی است که از پیلۀ فرهنگ بومی بیرون آمده و به پروانه‌ای آزاد در گردشگاهی آزاد تبدیل شده‌اند٫ شما می‌دانید که «زبان»، زیر فشار سیاسی و عقیدتی مچاله و دگرگون می‌شود٫ زبان ما پر از زوائد دینی، اسلامی، خرافا‌تی، استبدادی، قربانی کردن، خون،شهادت، جهاد، الله، علی، حسین و مهدی شده٫ زبان پارسی زیر هجوم کلمات عربی به سختی نفس می‌کشد٫ زبان در «شعرفراسو» مانند ماری که پوست بیندازد از آن حشو و زوائد بیرون زده و روشنتر، بی‌پیرایه‌تر و آزادتر شده است٫ زبانی دور از دین‌خویی و خرافات‌گرایی٫ من چکامه‌ی بلندی سروده‌ام با نام «آوازهای کوروش آریایی» ٫ در این شعر بلند ۶۰ صفحه‌ای حتا یک واژۀ تازی هم بکار نرفته، اما خواننده‌ی پارسی زبان به آسانی با آن پیوند برقرار می‌کند٫ با وجودی که دهها واژه‌ی نوساخته و نوبافته در این شعر دارم اما همه‌شان برای هر پارسی زبانی فهمیدنی هستند٫ در دوکتاب شعر دیگرم: «پلیتیکا، اروتیکا، پوئیتیکا» و «تانگو با شهبانو» هم کم و بیش چنین برخوردی با زبان داشته‌ام٫ اینها از ویژگی‌های «شعرفراسو» است٫ شعر فراسو تابع قوانین وزارت ارشاد اسلامی نیست٫ سانسور نمی‌شود٫ از خودسانسوری شاعر هم دور است، از سانسور نامرئی اجتماع هم که به آن با نام «حرمت، نجابت و اخلاق اجتماعی» داده‌ا‌ند تأثیر کمتری می‌گیرد٫ ازسوی دیگر «شعرفراسو» برهنه شده و به بستر فرهنگ دموکراسی‌های اجتماعی رفته و با آن درآمیخته٫ اگر این شعر را همچون زنی تصورکنیم، شوهر بوگندوی پشم‌آلود، متعصب، مذهبی و سنتی‌اش را طلاق داده و همسری همراه، همدل و همدم برگزیده و درفضایی باز و آزاد با او سخن می گوید٫ البته همه‌ی امور نسبی‌اند و شعر فراسو هم نسبیت‌های ویژۀ خودش را دارد٫ روزگاری بود که شاعران لقمه را از پس گردن به دهان می بردند و شعرشان بسیار تصنعی و پیچیده می‌شد٫ مانند شاعران سبک هندی که دوست داشتند در صنعت مبالغه یا ایجاد مضامین بدیع، تعجب همگان را برانگیزند٫ بیدل دهلوی برای آن که بگوید بناگوش معشوق سپید است، زمین و آسمان را چنین به هم بافته:
شیر انوار تجلی را چو میکردند صاف     
دُرد آن مهتاب و صاف آن بناگوش تو شد!
 
یاوه‌هایی از این دست در نوشته‌های آخوندی فراوان است:(انوارتجلی، انوارالهی است٫نوری است که تحرک بدن را همراه دارد تا به جایی که نزدیک است مفاصل ازهم بگسلد!» (دِه مژده که ختم انبیا ظاهر شد٫انوارتجلیخدا ظاهر شد)
 
باری، در شعر بیدل «انوارتجلی» به صورت شیرشتر یا گوسفند درآمده٫ عده‌ای این شیرانوارتجلی را صاف می‌کرده‌اند و سرانجام، دُرد، مازاد و آشغال‌های آن تبدیل شده به کرۀ ماه، و بخش صاف شیر تبدیل شده به بناگوش معشوق بیدل!
 
شوکت بخارایی می‌خواسته بگوید دهان معشوق خیلی تنگ است:
ز سایه‌ی مژه‌ی چشم مور بست قلم     
چو می‌کشید مصور دهان تنگ تو را
یعنی وقتی نقاش ازل (خدا) می‌خواست دهان تنگ معشوق شوکت بخارایی را بکشد رفت سایه‌ی مژه‌ی مورچه را تبدیل کرد به قلم مو! اینان درلفظ و معنا دچار زیاده‌روی‌های دور از ذهنی می‌شدند٫ بگونه‌ای که صائب تبریزی بزرگترین شاعر سبک هندی سروده:
یاران تلاش تازگی لفظ می‌کنند    
صائب تلاش معنی بیگانه می‌کند٫
 
شعرفراسو اگر شعر باشد زبانی نزدیک به زبان گفتار دارد اما نه گفتار است ونه نوشتار، شعر است٫ چرا که حس، رنگ، رقص و رخسارش از جَنُم شعر و شاعرانگی‌اند٫ ساختارش هم رو بسادگی گذاشته٫ شما یک اختاپوس را با یکی از ماهی‌های خوشرنگ و خوش‌فرم اعماق اقیانوس مقایسه کنید٫ اختاپوس شکلی پیچیده و تعجب‌برانگیز دارد اما از دید ما زیبا نیست٫ حال آن که آن ماهی، ساختار، شکل و زبانی «ساده» دارد اما زیبا است٫
 
پارهای از پاییز بر شاخهی صنوبر،
پارهای از فلسفه برکاغذِ فیلسوف،
جرعهای ازعرفان در رگِ تاک،
بوسهای از تنآمیزی، در نافچالهی دلبند٫
اگر میخواهی منظره را به تمامی ببینی
                                 دیده بربند!
از کتاب«تانگو با شهبانو»
<><><> 
 
درشکنجهگاه،
او چنگ درگلوبندِ تو انداخت
مُهرهها گسیختند
و ما برزمین ریختیم
                 روی لایهای ازخون!
از کتاب«تانگو با شهبانو»
 
شکری: نقش رسانه‌های الکترونیکی وبه طور عمومی‌تر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر وهنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟
 
مانی: اینترنت ابزارخوبی برای پیوندگیری با دیگران وهمگانی کردن اندیشه، شعر، نوشته و هنر است٫ اما در«اعتلای شعر» نقش مثبتی نداشته، شاید هم نقش مخربش بیش از نقش مثبت آن است٫ درشبی تیره اتومبیل خود را بربلندی یک گردنه دربرابر چشم‌اندازی پرپیچ وخم و پراز ساختمان، کوه، خیابان و درخت پارک کنید٫ چراغ‌های اتومبیل راخاموش کنید٫ اکنون در تاریکی مطلق برای یک ثانیه نورافکن‌های اتومبیل را روشن و فوری خاموش کنید٫ چندین بار اینکار را با فاصله‌ی زمانی کوتاه تکرارکنید و به مناظر روبروی‌تان بنگرید٫ اکنون بروید و آنچه را دیده‌اید برای دوستتان تعریف کنید٫ آیا براستی شما منظره را بدرستی دیده‌اید؟! فردا که در نورخورشید و در زمانی طولانی به آن منظره نگاه کنید خواهید دید که واقعیت چقدر با آن حقیقتی که در ذهن شما نقش بسته بود متفاوت است! اینطورنیست؟ مطالعه و نگاه ما به شعر، ادبیات وهنر در اینترنت همچون تماشای آن منظره درتاریکی؛ بگونه‌ای شتابزده و گه‌گاهی است٫ مرتب درحال کلیک کردن‌ هستیم٫ ازاین سایت به آن سایت، از این خبر به آن فیلم، از این شعر به آن تفسیر٫ و برای هیچ‌یک وقت و دقت کافی نداریم٫ ادبیات در اینترنت به همان نسبت که دردسترس همگان قرارمی‌گیرد توسط آنان با دقت مطالعه و شناخته نمی‌شود٫ اینجاست که هنوز کتاب ومجله ارجی دارند که احتمالا تا چند ده‌سال دیگر با دیجیتالی شدن جهان آنها هم در آرشیو اشیاء دولتها و ملتها دفن خواهند شد٫
 
شکری: حالا از برنامه‌های خودت بگو که چه پیش رو داری؟
 
مانی: من ۱۴ کتاب منتشر نشده دارم٫ اما دیگر نه سرمایه‌ای برای انتشارشان دارم و نه کششی٫ انتشار؟ برای کی؟ برای چی؟ چگونه؟ کجا؟ چرا؟
کتاب وکتابخوانی؛ آن هم درمیان مردمانی گرفتار و ستم‌زده براستی که نفس‌های آخرش را می‌کشد٫ ما بالای سر بیمار روبه مرگ «کتاب‌خوانی» نشسته‌ایم و باحیرت مرگ‌اش را می‌نگریم٫ در خاورمیانه یک «ملت کهنسال با ۵هزارسابقۀ تمدن» هست که ٨۰ میلیون جمعیت در داخل و بیش از ۵میلیون هم درخارج دارد اما تیراژ کتاب شعرش زیرهزار وتیراژ بهترین کتاب‌های‌اش حدود ۵هزارتا است! از این تیراژ بخشی به کتابخانه‌ها هدیه می‌شوند وشماربیشتری به دوستان! شمار فراوانتری هم درقفسه‌های کتابفروشان آنقدرخمیازه می‌کشند تا بپوسند٫ شاعران ما در کشوری که حکومتش قصد دارد یک امپراتوری اسلامی درجهان راه بیندازد، درجهان ادبیات امروز برگ برنده‌ای در دست ندارند٫ اما براین باورند که «درایران کتابهای منتشر نشده‌ای هست که اگر منتشرشوند جهان منفجر می‌شود!» و من دوست ندارم در انفجارجهان سهیم باشم! بنابراین اکنون نقشه‌ای برای آینده ندارم!
 
شکری: می‌گویید مخوف‌ترین و فریبکارترین لایه‌ی دین‌فروشان درایران (آخوندها ولمپن‌ها) با کمکهای مالی، سیاسی، و باتوطئه‌های غرب (که امروزهمه روشده‌اند) برمسند قدرت نشستند٫ شما آیا به تئوری توطئه باور دارید؟ آیا این نگاه همان تئوری «روسنانتی‌مان» نیست که چنین تعریف شده است: "شکل خاصی از نفرت یا دشمنی است٫ «روسانتی‌مان» احساس دشمنی است نسبت به آنچه کسی علت ناکامیابی خود می‌شناسد و به سرزنش آن می‌پردازد٫ احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزش‌های پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر می‌آفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار می‌کند٫ «من» یا «اگویی»، که دشمنی می‌آفریند تا خود را از احساس گناه رها کند"٫ انگار باید کسی یا چیزی باشد تا گناه را به گردن او انداخت تا مقصر حقارت و پستی و فرومایگی «من» دشمن‌تراش باشد٫ 
 
مانی: من «روسنانتی‌مان» را نمی‌شناسم٫ درگوگل هم هیچ ردی از آن نیافتم٫ اشاره به طرح واجرای یک «توطئه» با باور به «تئوری توطئه» فرق دارد٫ با استدلالی که آوردید باید باورکنیم اگر شرق وغرب علیه ایران توطئه‌ای کردند باید ساکت بمانیم وگرنه متهم به باور به «تئوری توطئه» می‌شویم که حتما«گناه» بزرگی است! وقتی حکومت ایران علیه اعضاءکانون نویسندگان توطئه‌ای طرح کرد تا اتوبوسشان را به دره بیندازد یا آنگاه که مخالفین خود را با توطئه و به بهانۀ مذاکره به رستوران میکونوس کشاند و به رگبار بست، نباید ازتوطئه حرفی به میان آید وگرنه می‌شویم همان «بیماری» که شما درپرسشتان مطرح کرده‌اید! اگرازتوطئه‌های آشکاروپنهان تروریستی رژیم اسلامی در ترور بختیار،فرخزاد، قاسملو، رجوی،آریامنش و فرود فولادوند و اجرای آن توطئه‌هاسخن بگوییم بی‌شک، مشمول همۀ اتهامات عجیب وغریبی می‌شویم که «روسانتی‌مان»(؟!) از آن سخن گفته است! اتهامی عجیب از این دست: « احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزش‌های پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر می‌آفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار می‌کند» اتفاقا کشورها و حکومت‌های توطئه‌گر علیه «تئوری توطئه» تبلیغ می‌کنند تا عوام را بفریبند٫ خوانده‌اید که درنشست «گوادولوپ»۱ که با نمایندگان عالیرتبۀ سیاسی آمریکا؛ انگلیس، فرانسه، و آلمان برگزار شد تصمیم گرفتند شاه را ازمسند قدرت بردارند٫ اسنادش را در دهها کتاب و یا دهها لینک در اینترنت می‌توانید ببینید٫ آن«توطئه» خارج از گرایش یا مخالفت شما و من با «تئوری توطئه» انطباق داشت! آمریکا پس از پنجاه سال از بابت دخالت (توطئه) در قضیۀ ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ معذرت خواست! بی بی‌سی (درواقع دولت وقت انگلیس) رمزعملیاتش را به‌صورت زیر برای شاه وارتش فرستاد:«اینجا لندن است، رادیوی BBC، اکنون دقیقا نیمه شب است»۲
حتما کتابهای کسانی از درون حکومت را که از آن بیرون زده‌اند دربارۀ چگونگی به رهبری رسیدن خمینی خوانده‌اید؟ جعفرشفیع‌زاده همراه دیرین خمینی، رئیس گارد نگهبان او و از بنیانگذاران کمیته و سپاه پاسداران درکتاب «پشت پرده‌های انقلاب» می‌نویسد وقتی درلیبی تعلیمات تروریستی می‌دیده  سرهنگ قذافی به هنگام انتقال خمینی به پاریس چکی به مبلغ ۵۰  میلیون دلار به او می‌دهد تا برای خمینی ببرد٫ همزمان، اسناد دیگری حاکی است که آمریکا هم ۱۵۰ میلیون دلار یک ضرب به خمینی در نوفلوشاتو هدیه می‌دهد تا صرف اسلامی کردن خیزش ضددیکتاتوری مردم ایران کند و رهبری «انقلاب» را به دست گیرد٫ شفیع زاده می‌گوید این قضیه که صدام، خمینی را ازعراق بیرون کرد و او به کویت پرواز کرد اما کویت از پذیرفتنش سرباز زد و خمینی «بناچار»! به پاریس رفت یک طرح و توطئۀ ازپیش طراحی شده بوده است٫ از مدتی پیش شفیع‌زاده و استاد ورابط آمریکایی‌اش صادق قطب‌زاده در پاریس از موضوع باخبر بودند و داشتند لوازم و امکانات را برای آمدن او فراهم می‌کردند٫ اگر این‌ها طرح و توطئه نیستند پس چیستند؟!
  بخشی ازمردم ایران که در دوران مشروطیت کم و بیش ازخواب چهارده قرنی بیدارشده بودند در دهۀ چهل وپنجاه دچار فشار رفرم ازبالا، و دیکتاتوری تکنفره و تک حزبی (حزب رستاخیز) شده بودند ومی‌کوشیدند ازهمان حکومت، آزادی، دموکراسی وآزادی زندانیان سیاسی را بگیرند٫ گوشهای سنگین دیکتاتوری - که ایران را دوست داشت و می‌کوشید ان را جلوببرد و مدرن کند-، صدای انقلاب را با تأخیر زیاد شنید٫ غربی‌ها (که شاه درجایگاه رهبری اوپک تهدیدشان کرده بود اگر قیمت عادلانه‌ای برای نفت نپردازند اروپا و آمریکا را درزمستان روی سفرۀ سرد خواهد نشاند)، ازفرصت ونارضایتی مردم استفاده کردند وخمینی را علم کردند تا ضمن نابودی حکومت پهلوی«یک کمربند سبزاسلامی» هم دور رقیب جهانی‌شان اتحادشوروی ببندند! ما درخیابانهای تهران شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» سرداده بودیم که بی بی سی و رسانه‌های غربی خمینی راعلم کردند٫ طی چند هفته با آمدن اسم او (که براکثریت ما تظاهرکنندگان ناشناخته بود) باید سه بارصلوة می‌دادیم! امروزه درسطح ملی وبین‌المللی هرگروه و حکومتی درحال طراحی و توطئه علیه رقبا و دشمنان خویش‌است٫ این سخنی است که به علت فراوانی و روزمره‌گی‌اش نیازی به اثبات ندارد٫
 
عباش شکری: در بخش دیگری از صحبت‌هاتان به این نکته اشاره کردید که: «نسل سوخته» که ناآگاهانه با امیدهای انسانی در ایجاد سونامی بلاهت (انقلاب ۱٣۵۷)  سهم داشت، انگشت حیرت به دندان گزیدن آغاز کرد و با دست دیگر برفرق خود می‌کوبید که: «چی می‌خواستیم! چی شد!!»٫ پرسش این است که واقعن باور دارید که امید میلیون‌ها انسانی که برای رسیدن به آزادی، عدالت و فردای بهتر به خیابان‌ها آمدند، واهی بود و انقلاب ۵۷ هم سونامی بلاهت؟
مانی: نه تنها نسلی ازمدعیان «پیشاهنگی خلق» می‌توانند درنقطه عطف‌های تاریخی نادانی را به نمایش بگذارند، توده‌ها یا «میلیون‌ها انسان» هم می‌توانند اشتباهاتی بزرگ ابعاد مرتکب شوند٫ نمونه‌اش میلیونها آلمانی طرفدار هیتلر ومیلیونها ایرانی طرفدار خمینی بودند٫ حکومت تکنفره و تک حزبی محمدرضا پهلوی (که درعین حال به آزادی‌های فردی احترام می‌گذاشت)  نوعی افراط‌گرایی سیاسی را موجب شده بود که یک سرش جنبش چریکی برآمده ازسیاهکل بود، یک سرش چریک‌های مذهبی که نزد یاسرعرفات تعلیم می‌دیدند٫ سر دیگرش بنیادگرایان حوزه‌های آخوندی به سرکردگی خمینی بود٫ از آنسو هم، ساواک بود و «سلطنت‌طلب‌های دوآتشه» و حزب رستاخیز٫ ما که به آن رژیم اعتراض داشتیم تصور بدتر از آن را - آنهم درنیمۀ دوم سدۀ بیستم-  نداشتیم٫ فکر می‌کردیم با اعتراض و انقلاب می‌توانیم هرآنچه داریم را حفظ کنیم و آزادی، دموکراسی و تقسیم قدرت سیاسی را هم به دست آوریم٫ اما همه چیز خلاف خواست پیشاهنگان تحول‌طلب پیش رفت٫ ما ناگزیر شدیم ازمیان بد وبدتر، بدترین را انتخاب کنیم! آیا این یک بلاهت سیاسی و تاریخی نبود که زمینۀ بازگشتِ ایرانِ پس ازمشروطیت را - با همۀ ضعف‌هایش - به اسلام بیابانگردهای ۱۴۰۰ سال پیش فراهم کردیم؟  این یک گام بسیار بلند به واپس بود٫ما ناآگاهانه  ما در فراهم کردن زمینه برای چیرگی ارتجاع نقش داشتیم٫ سیل مردمان که درخیابانها راه افتاد خمینی و حزب‌الله‌اش با کمک قدرتهای خارجی و با شعار (حزب فقط حزب‌الله-رهبرفقط روح‌الله!) بر امواج انقلاب سوار شدند٫  کسانی که حسین شریعتمداری را به جای دکترمصباح‌زاده مؤسس کیهان وحدادعادل را جای دکتر پرویزناتل خانلری نشاندند دچار بلاهتی کم‌نظیر شدند٫ ازآن پس، تحول‌طلبانی که درپی ایرانی مدرن، دموکراتیک و آزاد بودند چاره‌ای نداشتند مگر:
 کشته شدن به دست «ثارالله» و «سربازان گمنام امام زمان»
فرار از ایران
نبرد تا واپسین قطرۀ خون
یا زانو زدن و بیعت در بارگاه خلافت خمینی
چنین بود که فاجعه شکل گرفت و کامل شد٫
 
شکری: در پایان از مانی گرامی می‌خواهم تا چیزی به خوانندگان این گفتگو بگوید که برای اول بار به طور عمومی بر زبان می‌زاند٫
 
مانی: آدمی دارای دوگوهر یا نهاد متضاد و ستیزنده است٫ همان چیزی که درجهان‌نگری ایرانی با نام‌های «اهورامزدا= خِرَدبزرگ» و«اهریمن» شناخته شده‌اند٫ این دومتضادِ به‌هم پیوسته درستیزی دایم هستند و این نبرد، بقای آنها را درنظامی مانند یک اتم یا کهکشان تضمین می‌کند٫ اگر تعادلِ کُنش و واکُنش، یا جاذبه و دافعه دریک نظم کیهانی یا اتمی از بین برود منجر به تغییر شکل و ماهیت آنها می‌شود٫ انسانها اگر دراوضاعی بسامان همراه با آزادی، رفاه نسبی، قانونمندی عادلانه، دموکراسی و بهزیستی روان اجتماعی زندگی کنند، جنبۀ اهورایی درون آنها بالنده می‌شود و برجنبۀ اهریمنی پیشی می‌گیرد٫ افراد درچنین جامعه‌ای دارای اخلاقی برتر، همزیستی افزونتر، کوشایی وجهان‌گرایی خردمندانه‌تر، روانی بسامان و«حس بشردوستی» بیشتری می‌شوند٫ اما هرگاه یک حکومت استبدادی روان مردم را درهم بپریشد، مردم را زیرفشار باورهای دینی یا عقیدتی‌اش مچاله کند، بفکر کنترل زندگی اجتماعی و فردی اهالی یک مملکت درآید تا آنها را در انقیاد خود درآورد، جنبۀ اهریمنی درهمان مردمان رشد می‌کند و اکثریت آن جامعه میل به جنایت، زورگویی، استبداد، دزدی، اختلاس، رشوه‌خواری، دروغگویی، اعتیاد، و بی‌باوری به همه‌چیز پیدا می‌کند٫ اکنون حکومت اهریمنان اسلامی در ایران چنین وضعیتی را حاکم کرده‌اند٫ ویران کردن پاسارگاد با یک شعله و طی چند ساعت صورت ‌گرفت، اما شاید دوباره ساختن آن هرگز میسر نشود٫ حکومت اسلامی روان، زندگی، فرهنگ و اخلاق ایرانیان را ویران کرده است٫ و اکنون آن نهاد اهورایی (نیک‌گفتاری، نیک‌اندیشی و نیک‌رفتاری) ازمیان اکثریت ما ایرانیان رخت بربسته است٫ نمی‌دانم آیا ویرانگری حکومت اسلامی تا انتها و تا قتل نهایی نهاد اهورایی ایرانیان پیش خواهد رفت یا چرخش کوران‌های سیاسی در ایران وجهان، یا خیزش آگاهانۀ مردم ایران جلوی مرگ نهایی سرشت اهورایی در ما را خواهد گرفت؟ تاریخ نشان داده که نمی‌توان یک ملت را برای همیشه نابود کرد٫ منِ شاعر به سهم خودم با شعرها و نوشته‌هایم می‌کوشم مرگ نهایی گوهر نیکی در ایران کامل نشود٫ من باور دارم که مردم ایران این حکومت را جارو خواهند کرد و دین و مذهب را از صندلی و منبر قدرت پایین خواهند آورد و ساختن ایرانی آباد، آزاد و سکولار را سامان خواهد داد٫ آنگاه طنین صدای ایران در تالار بزرگ تاریخ خواهد پیچید که «هنوز زنده‌ام!»
 
<><><> 
چند لینک در پیوند با برخی از گفته‌هایم:
در مورد نشست گوادولوپ دهها لینک در اینترنت از طرفداران حکومت جمهوری اسلامی تا مخالف‌های آن وجود دارد٫ یکی دولینک ار دوطرف را در اینجا میگذارم:
   www.irdiplomacy.ir
   www.siasatrooz.ir
   strategicreview.org
---------------------------------------------
هادی شمس حائری:«شرکت امریکا در کودتای ۲٨ مرداد  کاملا درست است و اساسا کودتای ۲٨ مرداد معروف بود  به کودتای امریکائی و خانم البرایت وزیر امور حارجه سابق امریکا هم در دوران ریاست جمهوری کلینتون  به این دخالت و کودتا اذعان نمود و از ایرانیان عذر خواهی کرد٫
 سازمان سیا پس از آن که روند اوضاع را بسود خود ندید در ۲۵ مرداد ۱٣٣۲با همدستی انگلیس اقدام به کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق نمود اما این کودتا شکست خورد و سرهنگ نصيري عامل اصلی کودتا دستگیر  و تيمسار فضل‌الله زاهدي فرارمی کند٫٫٫
www٫iran-ghalam٫de

"٫٫٫اینجا لندن است ، رادیوی BBC ، اکنون دقیقا نیمه شب است٫٫٫" این جمله رمز کودتای سیاه ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ بود که درست در ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۵ مرداد ۱٣٣۲ به جای جمله همیشگی "اکنون نیمه شب به وقت لندن است" از رادیوی BBC پخش گردید و شاه را نسبت به حمایت سازمان های جاسوسی انگلیس (یعنی MI۵ و MI۶) از کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق مطمئن ساخت٫(خاطرات دانالد ویلبر و کتاب "انگلستان و سرنگونی دولت دکتر مصدق" نوشته ویلیام راجر لوییس) مارک گازیوروسکی (استاد علوم سیاسی دانشگاه لوییزیانای آمریکا که کتاب ها و مطالب متعددی درباره سیاست خارجی آمریکا و روابط این کشور با کشورهای جهان سوم دارد ) در کتاب خود تحت عنوان "کودتای سال ۱٣٣۲ علیه مصدق٫
   www.khabaronline.ir
٨۵۶٨۲/weblog/mostaghasi
<><><> 
 
بریده‌ای از کتاب: « ادبيات و اروتيسم٫ ميرزاآقا عسگری٫مانی ٫طرح جلد: مهین میلانی ٫چاپ نخست بررسی کتاب٫ آمریکا٫ ۱۳۷۴٫چاپ سوم پائیز ۲۰۰۵ ٫ آلمان»:
 
ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ
 ﺩﺭﺟﺴﺖ ﻭﺟﻮﻯ ﻣﻌﻴﺎﺭ
         ﻭﺍﮊﻩﻯ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ (Erotic = Erotik) ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍِﺭﻭﺱ «Eros» ﺩﺍﺭﺩ٫ ﺍﺭﻭﺱ ﺩﺭﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﻭ ﺭُﻡ ﻛﻬﻦ، ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﻯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﺮﻳﺰﻩﻯ زندگی ﺍﺯﺍﻭﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ٫ ﺍﺭﻭﺱ، ﺍﻟﻬﻪﻯ ﺑﺎﻟﺪﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﻫﻨﻪﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻴﺮﻭﻛﻤﺎﻥ، ﻛﻪ ﺗﻨﺪﻳﺲﺍﺵ هم اکنون ﺩﺭﻣﻮﺯﻩﻯ ﺭﻡ ﺩﺭﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻯ ﻣﻰﺷﻮﺩ٫ ﺷﺎﻳﺪ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻋﺮﺑﻰ ﻋﺮﻭﺱ، ﻛﻪ ﺑﻪﻣﻌﻨﺎﻯ ﺯﻥ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﺴﺮ ﮔﺰﻳﺪﻩ، ﻭ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﻯ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺠﻠﻪﻯ ﻋﺮﻭﺳﻰ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍﺭﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ٫
         ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﻯ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺯﻣﻴﻨﻪﻫﺎﻯ معنوی،ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ ﺁﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ، ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥِ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎﻯ ﺗﻨﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯﮔﻮﻧﻪﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮِ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ٫ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﻮﻧﻪ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ، ﺟﻨﺒﻪﻯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻧﻪﻯ (عارفانه ی) ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻭ ﺑُﻦﻣﺎﻳﻪﻯ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻋﺸﻖ، ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﻣﻬﺮﺑﺎﺯﻯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻰﻧﻬﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ، ﺟﻨﺒﻪﺍﻯ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻓﺮﺍﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻣﻰبخشد٫ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻳﮕﺎﻧﮔﻰ ﻭ ﺁﻣﻴﺨﺘﮔﻰ ﺑﺎﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎلا ﻣﻰﭘﺮﺩﺍﺯﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪﻯ ﻫﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﻨﺎﻓﻰﻟﻠﻪ ﻳﺎ ﻓﻨﺎﻓﻰﺍﻟﺤﻖ ﻣﻰﺭﺳﺪ٫ ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺎﺷﻖ، ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪﻩ، ﻳﺎ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻳﻜﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ٫ ﻓﺮﺍﻳﻨﺪِ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﺭﻯ، ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻮﻯ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪﻯ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ٫ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﺗﺠﺮﻳﺪﻯ، ﻭﺍﺑﺮﻳﺪﻩ ﻭ ﺁﺑﺴﺘﺮﻩ، ﻏﻴﺮﺯﻣﻴﻨﻰ ﻭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻰ٫ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺮ ﺟﻨﺒﻪﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰِ ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺩﺭﻧﮓ ﺩﺍﺭﺩ٫ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻧﮓ ﻭ ﺩﻝ بستگی، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻣﻄﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﻧﻔُﺲ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺁﻓﺎﻕ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻣﻄﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﻏﺮﻳﺰﻯِ ﻫﻤﺎﻣﻴﺰﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻞ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖﮔﺮﺍﺋﻰ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ٫ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﺟﺴﻢ، ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ «ﺣﺠﺎﺏ ﭼﻬﺮﻩﻯ ﺟﺎﻥ» ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﮔﺎﻧﮔﻰ ﺑﻴﻦ ﻣﻌﺒﻮﺩ (ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ، ﻳﺎ ﻛﻞ ﻫﺴﺘﻰ) ﻭ ﻋﺎﺑﺪ ﻭ ﻋﺎﺭﻑ (ﻋﺎﺷﻖ، ﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﺎﻛﻰ)، ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻓﺮﺍﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﺍﺛﻴﺮﻯ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮔﺮﺩﺩ٫ ﮊﺭﻓﺎﻯ ﻳﻚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩﻯ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺎ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﺳﻔﺮﻯ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﺑﺮﻭﺩ٫
ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ، ﻫﻴﭻ ﺣﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺣﺠﺎﺏ ﺧﻮﺩﻯ ﺣﺎﻓﻆ، ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺧﻴﺰ ﺣﺎﻓﻆ ﺣﺠﺎﺏ ﭼﻬﺮﻩﻯ ﺟﺎﻥ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻏﺒﺎﺭ ﺗﻨﻢ ﺧﻮﺷﺎ ﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻓﻜﻨﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ، ﺁﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻣﻄﻠﺐ ﻛﻮﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﻮﻟﻮﻯ
         ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺍﻣﺎ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﮔﻰِ ﺍﻳﻨﺠﻬﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻏﺮﻳﺰﻯ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﻰﭘﺮﺩﺍﺯﺩ٫ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﻰِ ﭘﺴﺎﺋﻴﺪﻧﻰ ﭘﺸﺖ ﻛﺮﺩﻩ، ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻛﻨﺪ٫ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ، ﺑﺎﻟﻰ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ، ﻭ ﺑﺎﻟﻰ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ ﺟﺴﻢ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﻬﻨﻪﻯ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﺁﻓﺎﻕ - واقعی و فراواقعی - ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ٫ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺑﻪ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺷﺖ ﺁﺩﻣﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚﺗﺮ ﺍﺳﺖ٫ ﺩﺭﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ، ﺳﺮﭼﺸﻤﻪﻯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦِ ﻋﺸﻖ، ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﻔﺖﺟﻮﺋﻰ و آمیزش جنسی ﺍﺳﺖ، ﻳﻜﺴﺮﻩ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻰِ ﭘﺎﺭﺳﺎﻣﻨﺸﺎﻧﻪ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻳﺪ٫ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﻭﺣﺪﺍﻧﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻳﻦ : « ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﺴﻦ، ﺭﺍﺑﻌﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺭﻏﺒﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻛﻨﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻋﻘﺪ ﻧﻜﺎﺡ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻮﺩ٫ ﺍﻳﻦﺟﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﻧﻰﺍﻡ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻭﻳﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪﻯ ﺣﻜﻢ ﺍﻭ٫ ﺧﻄﺒﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ٫» ۱ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻰﺟﻮﻯِ ﻋﺸﻖ ﺍﺯﻟﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻮﻳﺘﻰ ﺍﺩﺑﻰ، ﻣﺘﻜﻰ ﺑﺮ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰﺷﻨﺎﺳﻰ ﻫﻨﺮﻯ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﺪ٫
        ﻧﻘﻄﻪﻯ ﺑﺮﺍﺑﺮِ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺳﺖ٫ِ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﭘﻮﺭﻧﻮ (ﻫﻴﺰ ﻭ ﻫﺮﺯﻩ =Porno) ﻭ ﮔﺮﺍﻓﻰ (ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﻧﮕﺎﺷﺘﻦ =Graffein) ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻓﻮﺍﺣﺶ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻣﻴﺪه اﻧﺪ٫ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺩﺑﻰ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺏ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻟﻔﻴﻪ ﻭ ﺷﻠﻔﻴﻪ ﻣﻰﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ٫ (ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏﻫﺎﺋﻰ ﻣﺪﻭﻥ، ﻭ ﺑﺎ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﺷﻬﻮﺕﺍﻧﮕﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﺪﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ٫ ﺍﺯﺭﻗﻰ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻈﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ٫ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻓﺎﺭﺳﻰ٫ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻌﻴﻦ)
   ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺑﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺟﻨﺴﻰ ﺑﻴﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻭ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺟﻨﺴﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ ﻋﺸﻖ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰِ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺑﻰﻣﺤﺘﻮﺍ ﻓﺮﻭ ﻣﻰﻛﺎﻫﺪ٫ ﻫﺪﻑ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻦ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﺳﺖ٫ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ، ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓﻣﻨﺪ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻭﺭﺯ ﻭ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ، ﻧﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ٫ ﮔﺮﺍﻧﻴﮕﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ، ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻭﻳﻪﻯ ﺷﻬﻮﺍﻧﻰِ ﭘﺮﺳﻮﻧﺎﮊﻫﺎﻯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ٫ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻛﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺟﺴﻢ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪﻯ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﻙ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ، ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺭﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻣﻰﻛﺎﻫﺪ٫ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ، ﻫﺮ ﺩﻭﻯ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﻰﺁﻣﻴﺰﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﺁﻣﻴﺰش جنسی، ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺍﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ (ادبی)، ﻭ ﺑﻪ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ، ﻭﻳﮋﻩﮔﻰِ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻣﻰﺑﺨﺸﺪ٫ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻳﻚ ﻣﺸﺮﺏ ﻳﺎ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ ﻳﺎ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﻯ ﮊﺍﻧﺮﻫﺎﻯ (Genre) ﺍﺩﺑﻰ - ﻫﻨﺮﻯ، ﻭ ﺩﺭﻫﻤﻪﻯ ﻣﻜﺘﺐﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻭ ﻳﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ٫ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﻮﻧﻪ، ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻰﺟﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﻫﺪﻑﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﺪ٫ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﭘﻴﺎﭘﻰ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺭﺋﺎﻝ ﻭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻝ، ﻣﻴﺎﻥ ﭘﻴﻜﺮ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ، ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﺛﻴﺮﻯ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﻨﺪ٫ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﻫﻢ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺷﺪﻧﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺟﺪﺍﺳﺎﺯﻯ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﭘﺎﺷﻴﺪﮔﻰ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﻰﻛﻨﺪ٫ ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﺑﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻤﻰ ﻛﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﻳﺴﻢ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﻰﺯﻧﺪ، ﺳﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﻯ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖﻫﺎﻯ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﻣﻰﺁﻭﺭﺩ، ﻭ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺷﻨﺎﺳﻰِ ﻣﺪﺭﻥ ﻫﻨﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﻳﺴﻰِ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ٫ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﭙﺴﺘﺮ ﻣﺎﺭﻛﺰ ﺩﺭ ﺳﺪ ﺳﺎﻝ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ٫ ﭼﺮﺧﺸﮕﺎﻩِ ﺭﻣﺎﻥ ﺳﺪ ﺳﺎﻝ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ، ﻳﻌﻨﻰ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﻤﻪﻯ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺁﻥ ﺑﻨﺎ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺭﻭﺗﻴک ﺍﺳﺖ٫ امّا ﻣﺎﺭﻛﺰ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﭼﺮﺧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﭘﺎﻳﻪ، ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻓﺮﺍﻋﺎﺩﻯ ﻣﻰﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎﻯ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻰ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﮕﻴﺮ ﺍﺳﺖ٫ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺷﺮﻗﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺪﺭﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺷﻜﻞﻫﺎﻯ ﻧﻮﻳﻦﺗﺮ ﺍﺩﺑﻰ ﺳﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ٫ ﭘﺎﻳﻪﻫﺎﻯ ﺍﺳﺘﻪﺗﻴﻚ ﻳﺎ ﺯﻳﺒﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻋﻄﺎﺭ ﻳﺎ ﻣﻮﻟﻮﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ٫ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ، ﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥﻫﺎ، ﺑﺎ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻧﻰ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻓﻠﺴﻔﻰِ ﻧﺎﻳﻜﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻰ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ٫ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻰ ﻓﻨﺎ ﻓﻰﻟﻠﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺍﻧﺎﺍﻟﺤﻖ ﻧﻤﻰﺯﻧﻨﺪ٫ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﺍﺳﺖ٫ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺟﺴﺘﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﺩﻣﻰ، ﺑﻪ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﻫﺎﺋﻰ ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ٫ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻭﻧﺜﺮ ﻛﻬﻦ ﺳﺮﺷﺘﻰ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯﻏﺮﻳﺰﻩ ﻫﺎﻯ ﻃﺒﻴﻌﻰ، ﻭﺍﺯﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻰ، ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﻯ ﻛﻴﻬﺎﻧﻰ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ، ﻭ - ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ- ﺑﻪ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻳﻚ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﻮﻯِ ﻋﺸﻖ (ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ) ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ٫ «ﻃﻠﺐ» ﻭ «ﻭﺻﻞ» ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻴﭻ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻭ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻰ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺑﻞ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺣﻠﻪﻯ ﻏﺒﺎﺭﺷﺪﻥ ﻭ ﻳﻜﻰ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ٫ « ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺫ ﻛﻪ ﻓﻨﺎ ﻗﺒﻠﻪﻯ ﺑﻘﺎ ﺁﻳﺬ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺤﺮﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺣﺪ ﺑﻘﺎ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪﺫ»٫۲
          ﺳﻨﺠﺸﻰ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻭ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﻯ ﺑﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، امّا ﺑﺎ ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﻳﻜﺴﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﻫﻤﮕﻮﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ٫ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻨﻴﻦ ﺳﻨﺠﺸﻰ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ ﺍﺳﺖ٫ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻮﺷﻴﺪ ﺑﺮﺍﻯ ادبیات اروتیکی ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﻬﺎﺩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﻳﺎﻓﺖ٫ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻣﻴﺰﻩﻯ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪﻯ ﻣﻔﻬﻮﻡﻫﺎﻯ ﺍﺩبیات اروتیکی ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺮﺑﮕﻴﺮﺩ٫ ﭼﻮﻥ ﺯﻳﺮ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻡ، ﻫﻢ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻛﺘﺎﺏ ﺳﻮﺍﻧﺢ ﻏﺰﺍﻟﻰ ﺭﺍ ﺟﺎﻯ ﺩﺍﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲ، ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﻭ ﻳﺎ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺭﺍ٫ ﺷﺎﻳﺪ ﻧﺎﻡﻫﺎﺋﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺗﻐﺰﻟﻰ، ﺗﻐﺰﻝ ﺍﺩﺑﻰ، تنکامگی ﻳﺎ ﺗﻨﺎﻧﮔﻰ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ، ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻰ ﻛﻨﻨﺪ٫
 





www.nevisandegan.net