مانی
تیر خلاصی بر خردگرایی ایرانی.
تاريخ نگارش : ٨ آبان ۱٣۹٣

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    



میرزاآقا عسگری.مانی
تیر خلاصی بر خردگرایی ایرانی.

بررسی «شیعی¬گری» اثر اجمد کسروی. پژوهش محمد امینی
چاپ نخست ۲۰۱۱. شرکت کتاب

گاهی می‌اندیشم که ما مردم ایران همچون زنده به گورانی هستیم که می‌دانیم هنوز زنده‌ایم، اما در گورستان دفن شده‌ایم. بالای این گور بزرگ، سیستم روحانیت، خرافه‌سازان، خرافه¬پردازان، سلاطین، پادشاهان و حکّام ستمگر ایستاده‌اند و با آنکه می‌دانند ما زنده‌ایم و می‌خواهیم از این قبر، از این گور فرهنگی بیرون بیاییم، نمی‌گذارند. خوانش کتاب‌هایی که بنیان و اساس این زنده بگوری، این عقب ماندگی فرهنگی و این ستم درازمدت تاریخی را در برابر ما می‌گشایند، به راستی که برای هر ایرانی امری بسیار بایسته است. شایسته است که هر یک از ما یک بار و برای همیشه به ریشه‌ی دردهای فرهنگی و سرطان تاریخی- فرهنگی خود پی ببریم تا شاید بتوانیم علاج و درمانش کنیم.

کسانی همواره کوشیده‌اند که چنین کنند اما صدایشان به من و شما نرسیده است. صدایشان به تمامی جامعه نرسیده است. حکّام، ادارات ممیزی و سانسور، لمپن¬های چماق به دست، آخوند‌ها، طلبه‌ها و مردمانِ متعصّب نگذاشته‌اند صدای روشن¬اندیشان، نوشته‌ی روشن¬اندیشان، به من و شما برسد. هر بار که در اینجا و آنجای تاریخ نویسندگی، پژوهشگری و اندیشه‌گرایی درایران می‌بینم که نویسنده‌ای همچون احمد کسروی یا صادق هدایت - و بسیارانِی دیگر که می‌شناسید-، انگشت روی حساس¬ترین مسائل تاریخی و فرهنگی ما می‌گذارند، حس می‌کنیم که یک بار دیگر این ملت زنده به گور در درونِ گورش فریاد می‌زند «من هنوز زنده‌ام، هنوز می‌اندیشم، بگذارید بیرون بیایم!» اما تا تمامی این ملت، زورشان را یکی نکنند، نمی‌توانند این قبر بتونیِ فرهنگی، دینی و تاریخی را بشکنند و از آن بیرون بیایند. و آن نگهبانان (نکیر و منکر) یعنی مستبدین، آخوندها و حکّامی را که بر بالای گور ایستاده‌ و مواظبند تا زنده به گور بیرون نیاید، پس بزنند. هر بار که کتابی در این زمینه‌ها نوشته می‌شود، و سخنی در این زمینه‌ها گفته می‌شود، حس می‌کنم که خروسخوان تاریخ، خروسخوان فرهنگ ایرانی، یک بار دیگر آغاز شده است. اگر بگذارند که جان بگیرد.

بتازگی آقای محمد امینی، پژوهشگر، نویسنده و نواندیش ایرانی در آمریکا، کتاب تازه‌اش را برای من فرستاد که در واقع کتاب «شیعی‌گری» احمد کسروی است. آقای محمد امینی این کتاب را بازبینی و بازخوانی کرده. بسیار یادداشت‌های مستند تاریخی به آن افزوده است. نظرات خود را نیز در پیوند با موضوعات و رویدادهای مربوطه داده است و کتاب را به درستی با رسم الخط امروزین فارسی در شرکت کتاب در لس¬آنجلس به چاپ داده است. خواننده از بازگشایی کتاب و خواندنش لذت می‌برد. با وجودی که این کتاب تنها کتاب شیعی‌گری از احمد کسروی را در برمی-گیرد، یعنی یکی از کارهای کم حجم زنده¬یاد کسروی است، اما در اینجا حدود ۵۵۰ صفحه شده است، چرا که پیشگفتارهای طولانی و نیز پس گفتار‌ها، اسناد و زیرنویس‌هایی در این کتاب آمده که به راستی آن را خواندنی کرده است.

در این گفتار یا «نقد شفاهی» می‌کوشم درباره‌ی آنچه که آقای امینی انجام داده‌اند، کمی سخن بگویم و خوانش کتاب «شیعی‌گری» را به علاقمندان واگذارم. چون همان طور که خواندن قرآن بر مسلمانان «واجب» است، خواندن این گونه کتاب‌ها، از شاهنامه بگیر تا شیعی‌گری آقای کسروی بر ایرانی‌ها لازم و بایسته است.

متأسفانه ما درمیان تمامی ملت‌های فعلاً موجود درجهان، یکی ازخرافی‌ترین ملت¬ها هستیم. حالا اگر حتا یکسره چنین نباشیم اما چنین جلوه می‌کنیم. چرا که حکومت‌های ما، قوانین اساسی و قوانینِ تابع قانون اساسی ما، مجلس ما، دولت‌های ما، رهبران ما، نمایندگان سیاسی و فرهنگی ما، سردمداران و پرچمداران بزرگ تشیع، همگی مروج بزرگ‌ترین خرافه‌های تاریخ هستند. حتا مسلمانان سُنّی این همه خرافه ندارند که شیعیان دارند. آن‌ها دست کم کربلا ،امام رضا و امام زمان ندارند. اما ما مردم ایران که دارای تمدنی درازمدت بوده‌ایم، و شش-هفت هزارسال سابقه‌ی شهرنشینی داشته‌ایم، امروز حتا از مردمان منطقه و کشورهای همسایه‌ی خودمان به لحاظ نگاه دینی یا آنچه که در بیرون جلوه می‌کند، عقب مانده‌تر و خرافه باور‌تر هستیم.

همین چاه جمکران، همین زیارت امام رضا، زیارت قم، حرکت دسته جمعی ایرانی‌ها برای زیارت کربلا، همین جریانات عاشورا و تاسوعا، نیمه‌ی شعبان و چه و چه‌های دیگر، نشانه‌هایی از یک جریان بسیار عقب مانده، بنیادگرا، خرافی و ضد تمدن است. گرچه همهه‍ی ایرانیان از این دست نیستند اما این جریان، جریان حاکم است. و جریان حاکم دارای یک ایدئولوژی است وایدئولوژی‌اش‌‌ همان اسلام شیعی است که جزئی از فرهنگ، باور و زندگی من و شما شده است. بسیارانی از ما می‌گوییم که «این رژیم و این آخوند‌ها بدند اما اسلام خوب است»، بی‌آنکه بگوییم یا بدانیم که آخوند‌یسم یکی از شاخه‌های این درخت سرطانی است. هر چه ما شاخه‌های این درخت را بزنیم، این درخت توانمند‌تر و تنومند‌تر می‌شود. درخت مسموم و سمّی را باید از ریشه زد. ما درهمین صد سال گذشته، حکومت خونخوار قاجار را کنار گذاشتیم. حکومت پهلوی را کنار گذاشتیم و گفتیم «دیو چو بیرون رود فرشته درآید!». فرشته‌اش شد خمینی. یعنی ما در سده‍ی گذشته دو رژیم را عوض کرده‌ایم. بسیاری شاهان، حکّام، نمایندگان و پیشوایان دینی را عوض کرده¬ایم اما چیزی تغییر بنیادین نکرده است؟ تا به اکنون که من با شما سخن می‌گویم در باورهای عامه در زمینه‌ی خرافه، خرافه پرستی یا خرافه¬زدایی هیچ دگرگونی عمده¬ای روی نداده است. در صد سال پیش، درصد و پنجاه سال پیش هم وضعیت تقریبا همین¬گونه بوده است. ممکن است نوع غذا و لباس ما عوض شده باشد، اما تغییری کارساز در باورهای دینی یا خرافی ما پیش نیامده است.

در اینجا دوسه پاراگراف از کتاب، و از یادداشت‌های آقای محمد امینی درکتاب «شیعی‌گری» احمد کسروی را برای شما می‌خوانم.:

می¬نویسد: «در سال ۱۲۵۲ ملاعلی کنی سر‌شناسترین پیشوای دینی پایتخت و شاگرد صاحب جواهر، پس از سال‌ها درگیری با سپهسالار و کوشش‌های اصلاح طلبانه‌ی او سرانجام توانست ناصرالدین شاه را به کناری بزند. کنی پیمان رویتر را بهانه‌ای ساخت و برکناری سپهسالار را پیش از بازگشت ناصرالدین شاه از سفر اروپا به تهران به او تکلیف کرد. ملاعلی کنی در آغاز ملایی تهی دست بود که کوتاه زمانی در سایه‌ی جایگاه دینی‌اش یکی از توانمند‌ترین باشندگان تهران شد و در جریان قحطی معروف آن سال‌ها، از شمار محتکران غلّه بود.»

یعنی پیشوای دینی، رهبرشیعیان جهان، مرجع تقلید شیعیان، خودش محتکر بزرگ گندم، جو و غلّاتی بوده است که مردم به آن احتیاج داشته‌اند! در جای دیگری ازهمان سال‌ها، -این‌ها سال‌هایی هستند که اهمیت سیاسی و تاریخی بسیاری در ایران دارند- می¬نویسند:

«در سال‌های ۱۸۴۴م. یا ۱۲۲۳ش. سیّدمحمدباقر شفتی، توانمند‌ترین پیشوای شیعی ایران که قصص العلما درباره‌اش نوشته: از زمان ائمه‌ی اطهار تا آن عهد، هیچ یک از علمای امامیّه آن اندازه ثروت و مکنت به دست نیاورده بود، درگذشت. شفتی از راه شرع به دوهزار دکان و چهارصد کاروانسرا و هزاران هکتار زمین دست یافت. سالیانه سیصد هزار تومان درآمد نقدی داشت. سی هزار لوطی (یعنی لات و چاقوکش، کلاه مخملی) و طلبه را دستمزد می‌داد.»

یعنی اجیر کرده بود، همچون خامنه‌ای که ساندیس خور دارد، بسیجی دارد، سپاه پاسداران، شکنجه¬گر و لباس شخصی دارد، آقای آیت الله سیّدمحمدباقر شفتی پیشوای شیعیان جهان هم، آن قدر ثروتمند بوده که برای پیشبرد کارش- یعنی در واقع سرکوب مردم و باج¬گیری از آن‌ها - فقط سی هزار تا چاقوکش و طلبه را درو و برش سازماندهی کرده بوده!

می‌نویسد:... «آیت¬الله شفتی چندین هزار خروار برنج از روستاهای اصفهان می‌ستاند. او که پرورده‌ی مکتب اصولی وحید بهبهانی بود، سال‌ها بر پیشوایان دینی اصفهان، چیرگی داشت. (درست مثل خامنه‌ای که الان برهمه‌ی پیشوایان دینی در ایران چیرگی دارد؛ اگر نفس بکشند، نفسشان را می‌بُرد.) و آیت الله شفتی اجرای حدود شرعی را به دست فقیه، واجب می‌دانست. از بزه کاران با نوید بخشش در آن دنیا اعتراف می‌گرفت و سپس به دست خود، ایشان را سر می‌بُرید. (آیت¬الله، فتوای قتل می‌داده بعد خودش هم سر طرف را می‌بریده) شمار کسانی را که شفتی به دست خود کشته و بر جنازه‌ی ایشان نماز گزارده، بیش از یک صد نفر نوشته‌اند.» (نوشته¬های درون پرانتز از من هستند.)

این‌ها کسانی بوده‌اند که دین اسلام و مذهب شیعه را در میان ما تبلیغ و حفظ کرده‌اند. اما بسیارانی ازما امروز می‌گوییم که آخوندی که الان حکومت می‌کند بد است، اما خودِ دین خوب است. در حالی که دین همیشه همین بوده است و خواهد بود.

بازهم نکته‌ی دیگری از دهان یکی از بزرگ‌ترین مراجع شیعی. برایتان می‌خوانم:

«آیت الله سیّدابوالحسن اصفهانی که در بیست و پنج سالِ آغازین سده‌ی بیستم خورشیدی یکی از بلندپایه‌ترین مراجع تقلید و رییس حوزه‌ی نجف بود، در رساله‌ی عملیه‌اش می‌نویسد: وطیِ (یعنی دخول و هم آغوشی و داخل کردن) زوجه قبل از آنکه نُه سال او تمام شود، حرام است. (یعنی از نُه سالگی حلال است) به نکاه دائم یا منقطع. لاکن سایر استمنائات (یعنی لذت بردن‌ها) مثل مالیدن بدن به بدن او به شهوت، و مثل بوسیدن، و او را دربرگرفتن و بین ران‌های او داخل نمودن ضرر ندارد حتا با دختر شیرخوار.»

نخست پوزش می‌خواهم به خاطر لفظ پلید این آیت¬الله و مرجع تقلید. بار‌ها از خود پرسیدم که این پاراگراف را بخوانم یا نه؟ اما دیدم تا زمانی که این‌ها را نشنویم و نخوانیم، باور نمی‌کنیم. این یک سند تاریخی است که یک پیشوای شیعیان داده است. او فتوا داده که مردان می‌توانند با دختر شیرخواره هم‌بستر شوند بی‌آنکه وطی کنند! این گونه جماعت، رهبران و پیشوایان دینی ما بوده‌اند و هستند. گیرم در لا به لای این‌ها یکی دو آدم خوب هم بُر خورده باشند که به احتمال زیاد اگر خوب بوده باشند به این دین، به پیامبرش، به امام‌هایش و به خود اسلام باورراستین نداشته¬اند. اما ناگزیر بوده¬اند بگویند که دارند! چرا که شغل¬شان دین¬فروشی بوده است. اما آن‌هایی که به راستی به این خرافه، به این دین و به این شاخه از دین یعنی تشیّع باور دارند ، چیزی جز این نبوده و نیستند. و احمد کسروی، روشن¬اندیش بزرگِ ایرانی، در کتاب¬های خود به ویژه در کتاب «شیعی‌گری» که تنها یکی از آثار کم حجم اوست، تاریخ این چیز‌ها را با دقت علمی -که شایسته‌ی یک پژوهشگر ازرشمند است-، نوشته است. برویم و بخوانیم.

من به عنوان یک خواننده، خرسندم که پژوهنده¬ای وقت گذاشته و کتاب شیعی‌گری را با حواشی و توضیحات لازم بازچاپ کرده است. وبی آن که تغییری درجملات یا محتوا داده باشد، کتاب را به لحاظ نویسش یا رسم¬الخط امروزین زبان پارسی بازنویسی کرده و زیرنویس‌های فراوانی به آن افزوده است. پژوهنده به موضوعاتی اشاره کرده که کسروی به آن‌ها اشاره نکرده است. و الان که زمان گذشته و من نمی‌دانم که آیت الله بهبهانی یا شفتی چه کسانی بوده‌اند، آقای امینی زحمت کشیده از درون تاریخ ، اسناد را بیرون آورده در برابر چشم خواننده گذاشته تا وقتی کتاب را می‌خوانیم، بدانیم که کسروی در چه فضایی زندگی می‌کرده، و به خاطر چه دربرابر این خرافه‌ی بزرگ، یعنی تشیّع ایستاده است. او در واقع با دینِ مردم و با باورهای مردم ستیز نمی‌کرد، او با خرافه ستیز می‌کرد. اما تشیّع یک خرافه‌ی بزرگ است. شما وقتی با خرافه‌ی چاه جمکران مبارزه می‌کنید، بناگزیر با دین‌اش هم درگیر می¬شوید.

در‌‌همان سال‌ها، یک قصاب می‌خواسته در تبریز یک گاو را بکشد که گاو از دست‌اش در می‌رود. قصاب در پی گاو می¬گذارد، گاو تصادفاً کوچه به کوچه می‌رود و درِمسجد «صاحب الامر» می‌ایستد، قصاب هم تا به آنجا، می‌رسد از نفس می‌افتد، سکته می‌کند و می‌میرد. پیشوای دینی این شهر می‌آید و می‌گوید این معجزه بوده است و این گاو به امام زمان پناه برده و امام زمان به او پناه داده است! و امام زمان بوده که قصاب را کشته!   از آن به بعد مردم تپاله‌ و موی آن گاو را به غنیمت می‌بردند تا با تبرّک جُستن به تپاله‌ی گاو، گناهانشان بخشیده شود و مثلاً به بهشت بروند و یک ثوابی بکنند. خب این تپاله‌ی گاو در تبریز و در آن حادثه همانند همین چاه جمکران و امام زاده‌های متحرکی است که هم اکنون درکشور ما رواج یافته است. شما اگر بگویید که این یک خرافه است، ساندیس خور‌ها، لمپن‌ها، لباس شخصی‌ها، بسیجی‌ها و پاسدارهای نظام آخوندی، پاداش شما را در کهریزک می‌دهند.

اگر بخواهیم از دست این ستم تاریخی و فرهنگی نجات پیدا کنیم و از این گور بیرون بیاییم، ناگزیریم که با این خرافه، یک بار برای همیشه بدرود بگوییم.





www.nevisandegan.net