مانی
رژِه ی سربالایی
تاريخ نگارش : ۱۶ آذر ۱٣۹٣

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

رژِه ی سربالایی

                                                       پیشکش به سیاوش لشگری
---
در راه پیمایی به سوی آینده
آن همراه، پاهایش را کنار گذاشت
روی گذشته تخم گذاشت
                         و بجا ماند.
---
ما همچنان رفتیم و می رویم...
در نیمه راه
آن رفیق، سرش را کنار گذاشت
روی آن نشست
در خود شکست
                      و درجا ماند.
---
ما همچنان رفتیم و میرویم...
در سینه کِش کوه
راهنما، چشمانش را کنار گذاشت
مانند قلوه سنگی در ژرفای دره ناپدید شد.
سپس تر
این قلوه سنگ را در دیوار قلعه ی دیوان بکار زدند.
---
ما همچنان رفتیم و میرویم...
در خم یک صخره
خُنیاگر به تیری از تاریکی در خون تپید
روشنگر در نوشته هایش ذوب شد
آرش خسته و نومید، کمان به دره پرتاب کرد
جان به دست و شتابان به مبداء بازگشت.
اکنون، از نگهبانان قلعه ی دیوان است.

ما همچنان پیش رفتیم و می رویم...
در کمرکِش قله
آن شاعر شورشی
شعرش را چون جمجمه ای تهی به سنگ کوبید.
بازگشت.
اکنون در تالار قلعه برای دیو اعظم ستایشسرود می خواند.
---
ما همچنان رفتیم و می رویم...
کمی مانده به قله
پیشاهنگ، پرچم را پاره پاره در باد پراکند
کوله بارش را به ترس کوبید
و نعره زنان، خود را به دره افکند.
بعدها نامش را در سوگسرودها خواندیم.
---
ما همچنان می رویم...
و می دانیم،
آینده قله ای ست که باید همیشه بسویش رفت
اما هرگز نمی توان فتح اش کرد.
ما همچنان می رویم...
گام به گام و نسل به نسل و سده به سده.
به دامنه که می نگریم، می بینیم
چقدر از گذشته دور شده ایم
چقدر به آینده نزدیک تر...
---
در گذرگاه
پیامبران یک به یک غروب کردند
تنها مهر بر نیمچهره ی جهان می تابید.
---
اکنون:
پاهایی نیرومندتر
چشمانی بیناتر
اندیشه ای روشن تر
کمانی کشیده تر
سرودی رساتر
شعری رسیده تر
و پرچمی بلندتر داریم.

و قلعه ی دیوان
در فرسایشی پیوسته
نیمه ویرانه ای شده
که از این بالا
به سختی به دیده می آید.
---
                         ۵ دسامبر ۲۰۱۴





www.nevisandegan.net