مانی
پنج چهره از جهان
تاريخ نگارش : ٨ خرداد ۱٣۹۴

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    


پنج چهره از جهان



۱

دشنام‌های سُربی ِسوزان
سرود ِدرون پیرهنم را که ‌‌‌‌می‌مکند
پیرهنم پیر ‌‌‌‌می‌شود و
‌‌‌‌می‌شکند سرخگل خیس درونش.

سنگ‌ها در ترس یخ ‌‌‌‌می‌بندند
و نام‌ها به دارندگان خود پناه ‌‌‌‌می‌برند:
                   نام سنگ به کالبد سنگ
                   نام باد به کام باد
                   من در نا‌‌‌‌می‌ دیرین نهان ‌‌‌‌می‌شوم.


۲

کلمات ِکپک زده
بافه‌‌ی درخشانِ پی‌هایم را ‌‌‌‌می‌خایند.
ارواح پوسیده
گلوی پنجره‌ام را تاریک ‌‌‌‌می‌کنند
و واژگان تابان، شتابان
به چکه‌های گوهر بر ‌‌‌‌می‌گردند.

فریاد‌ها
به هوا تازیانه ‌‌‌‌می‌زنند
ماه که چهره فرو‌‌‌‌می‌بندد
آن دو واژه‌‌ی جادوئی
آن سوی پلک‌های بسته‌‌ی تو کِز ‌‌‌‌می‌کنند
و دو واژه‌‌ی قرمز
در دو چکه گوهرِ گویا گم ‌‌‌‌می‌شوند.


۳

ثانیه‌های سرد
به زهدان زمان باز‌‌‌‌می‌گردند.
این را دیگر همه ‌‌‌‌می‌دانند
که اهورا حتا
هستی‌اش را در واژه‌‌‌ئی کوچک گِرد ‌‌‌‌می‌کند.

گردنبند باران
بر سُنبل سپید گردنت که ‌‌‌‌می‌گسلد
دلدادگی، در ستاره‌ئی ناپدید ‌‌‌‌می‌خموشد.
کویر پیر پیشانی‌ام
روان آینه را قاچ قاچ ‌‌‌‌می‌کند.
گیتی، واژه‌ئی ‌‌‌‌می‌شود
نهان در دانه‌‌ی شبنمی
و شبنم در گلوی گُلی پنهان در تاریکی ‌‌‌‌می‌خزد.


۴

نومیدان
سر برشانه‌‌ی سرخگلی شکسته، ‌‌‌‌می‌گریند
نومیدان، در توفان پیر ‌‌‌‌می‌شوند.
تنها کودکان ‌‌‌‌می‌بینند
دانه‌‌ی رخشانِ جهان را
که شکمِ خاک را گرم ‌‌‌‌می‌کند.

*
لبخند تو گیاهی سبز است.
گیاه ‌‌‌‌می‌روید
و نام‌ها دوباره برون ‌‌‌‌می‌تابند از چیزها.
دریا از واژه‌‌ی خویش سرریز ‌‌‌‌می‌کند
و پروانه‌هایی که خجسته‌ام ‌‌‌‌می‌خواهند
با دانه‌های باران بر دهان
                     آینه را سبز ‌‌‌‌می‌کنند.


۵

خواندن را بهار
بهانه نمی‌‌خواهد
بالْ‌گشا، فرود‌‌‌‌می‌آید
بر درخت یخزده‌ئی که منم!
از شاخه، واژه را ‌‌‌‌می‌چینی و
لب‌هایت از انار گلگون ‌‌‌‌می‌گردد.
دستانم را در باران ‌‌‌‌می‌گیرم و
کفی شعر تازه به خانه ‌‌‌‌می‌آرم.

چروک‌ها را از گونه ‌‌‌‌می‌پیرایند
مهربانی باز ‌‌‌‌می‌آید
از واژه به شادی شبنم
از شبنم به گلوی گل شیپوری
و گل شیپوری
گیتی را ترانه‌ئی خوشبو ‌‌‌‌می‌کند.
...........................................
پی = عصب

برگرفته ای از جلد دوم دیوان اشعار میرزاآقا عسگری مانی«خوشه ای از کهکشان» شرکت کتاب. آمریکا. ۲۰۰۸







www.nevisandegan.net