مانی
مانان (ما-آنان)
تاريخ نگارش : ٣ تير ۱٣۹۶

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    




آمدند
روز را سیاه کردند.

تا بمانند،
ماندگاه را از ماندگان تهیدند.

سرزمین ما، نخجیرگاهی شد چنان تهی
که شکارچیان
تنها خود را شکار ‌می‌توانستند کرد.

تا بمانند،
سیمای خدا را سیاه کردند.

ناپاکان برای «پاک» زیستن،
با خون پاکان وضو ساختند.
زدودن جنایت‌ امّا
از دست و آستین‌شان شدنی نبود.
ناپاک ماندند.

تا بمانند،
روز را از روی خداشان سیاهتر کردند.

پوکسران، برای فرمانروائی ‌‌بی‌دردسر،
توده‌ها را پوک خواستند.
بناگزیر، فرمانروای گورستان شدند.

مردگان،
می‌آمدند،
‌می‌رفتند،
مویه و ولوله ‌می‌کردند.
مردگان ‌‌نمی‌دانستند زنده‌‌اند
زندگان ‌می‌دانستند مرده‌‌اند.

تا بمانند،
خود را در سیاهی خدا نهفتند.

گفته‌‌اند:
هر سرزمین مرده، روزی زنده ‌می‌شود.
روزی، سرزمین ما در تابوت تکانی خورد.

شب سفید شد
ما دست بر زانوی زمان هِشته بودیم
آنان شکسته، نشستند
ما ناخواسته برخاستیم
بامداد، بر تاریخ تابید.
آنان رفته بودند
امّا
سوده‌ی سیاه
بر روی و موی تاریخ مانده بود.

آنان، پیشاپیش ما را پیر کرده بودند!





www.nevisandegan.net