مانی
من صادق هدایت نیستم
تاريخ نگارش : ۲۱ فروردين ۱٣۹۷

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    



میرزاآقا عسگری مانی,




من صادق هدایت نیستم
که خود را در اندوه بپیچم،
در آغوش جناب مرگ بخوابم
و ناگفته هایم را ارمغان پرلاشز کنم.
گذشت آن دوره!

پر هم نیستم روی گرده ی باد
که نشانی از پرندهای گم شده باشم.

من مرگ درهیات یک «انتحاری» نیستم
که سیاهی درونم را در وسط روشنایی بترکانم.

چکه ی بارانم در جستجوی ریشه ای تشنه
ریشه ای چشم به راه دلبندی شفاف
که از میان ابر به دیدارم بیاید.

واژه ای هستم در دهان انبردست
که قرچ و قروچ میکند
اما از آواز نمی ایستد.

نه فقیه ام، نه ولایتی دارم
نه پادشاهم نه سرزمینی دارم
همین تراشه ام از آن درخت جوان-کهن
بر همین سرزمین کهن – جوان
فرو رفته در پای این فقیه، آن پادشاه!

تراشه ای هستم در انبوه تراشه ها
از آن درخت کهن- جوان
بر این زمین یا سرزمین یا زمین پیر
که در گلوی خدایان گیر کرده ام

خانه ی من در هیچ میهنی نیست
          در رویای من است.
رویای من در دفتر شما نه
در دهان گرم شماست.

اما​
اکنون که پارچه ی روز را از دور خود گشودم،
دیدم در اتاقم دراز کشیده ام
در افشره ی ابر مرگ
رو به پرلاشز
و نام ام صادق هدایت شده!
هرچه بانگ برمی دارم:
من صادق هدایت نیستم،
کسی نمی پذیرد!
اما...آری درست دریافتید...!
من بوف کوری نشسته ام بر ویرانه‍ی شما
بر شمای ویران!





www.nevisandegan.net