مانی
سبکی تازه در شعر ایران
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
شعر فراسو
 
سبکی تازه در شعر ایران
 
مصاحبه ی نجمه موسوی با مانی
  برای ماهنامه ی «آرش». پاریس. بهار ۱۳۸۱.
 
 
 
نجمه موسوی : خودتان را معرفی کنید. با ذکر آثار منتشر شده و یا در دست انتشار.
 
مانی: من آدم قبراق و سرحالی هستم بنام میرزاآقا عسگری.   در دوسال آخری که در تهرا    زندگی می کردم نام هنری «مانی» را برای انتشار شعرهایم برگزیدم. در ایران مرا با نام اصلی ام و در خارج بیشتر با نام مانی می شناسند. بنابراین ناچارم هردونام را زیر نوشته هایم بگذارم. ۵۰ ساله ام. دارای همسر و سه فرزند. ورزش می کنم. پیپ هم می کشم. شعر، طبیعت و زنان را دوست دارم. تا کنون۲۷ کتاب به شعر و   نثر منتشر کرده ام. ۱۰ جلد کتاب هم آماده ی چاپ دارم. شاید امسال جلد دوم «خشت و خاکستر» را که اتوبیوگرافی من است منتشرکنم. تا ۱۸ سالگی انشاهای خوبی می نوشتم و از آن به بعد شعرنوشتن، سرگرمی اصلی من شد. دوسوم از عمرم را در ایران و یک سوم اخیرش را در آلمان مصرف کرده ام. در ۳۰ سالی که می نویسم هرجا به «جمع» و سینه زنی اجتماعی نزدیک تر شده ام شعرم تأثیرگذارتر و در عوض جوانمرگ شده، و هرجا فرمان   دلم را برده ام شعرم عمیق تر و پایدارتر شده ست.   شاعر سرخوش ونسبتا خوشبختی هستم . از دم دمای صبح تا ده و نیم شب کار می کنم. خوابم از بیشتر شاعران همسن و سالم منظم تر، و ادعایم از همه شان کمتر است. چند چیز را خیلی مفت از دست داده ام: عشق نخستین، موها، یک مجموعه از شعرهای چاپ نشده و وطنم را.
 
نجمه موسوی: وضع شعر امروز را چگونه می بینید.
 
مانی: بجاست اگر شعر امروز ایران را به شعر برونمرزی و شعر درونمرزی تفکیک کنیم. چون اینها دو نحله ی اساسا متفاوت از همدیگرند.
  اگراز شعر امروز در ایران می پرسید، در حال گذار از ثباتی است که در شکل و محتوای شعر دهه های پیشین وجود داشت به شعری که مراحل جنینی اش را طی می کند و هنوز نمی توان از آینده اش حرف زد. فعلا در جهات عمده اش – سوای استثناءها- پرگو، پرمدعا، آشفته و کمی هم لوس است. درست مثل بیابان برهوتی است که اینجا و آنجایش یک واحه یا تکدرخت یا بیشه یا چشمه ی خنکی یافت می شود. این شعر نتوانسته خود را به تمامی از اسارت فرهنگ مسلط نیاکانی، از اسارتِ ترس و سانسور دولتی، و یا ازخود سانسوری نهادینه شده اش برهاند. کمی مشابه این وضع را در شعر برونمرزی هم-   به ویژه در نزد شاعرانی که جسمشان به خارج پرتاب شده ولی شعرشان هنوز در ایران برجای مانده است - می بینیم. بسیاری از شاعران همنسل و جوانتر از نسل من به جای پاسخ دادن به ندای دل یا زمانه شان به فرامین تئوری های ادبیِ دست و پا بریده ی وارداتی، و به اهن و تلپ شبه منقدین ادبی گردن سپرده اند.
 
موسوی : چه خصیصه ای شعر امروز را از شعر قبل از انقلاب و یا شعر دهه ی چهل جدا می کند؟ آیا اصولا به این تقسیم بندی اعتقاد دارید ؟ اگر نه دوره های شعری دهه های اخیر را با چه معیارهائی تقسیم بندی می کنید؟
 
مانی: در دهه ی چهل بسیاری از شاعران، سبک و ویژگی های خودشان را داشتند. هرکس فقط شبیه به خودش بود. فروغ با شاملو، و اخوان با سپهری در زبان و سبکشان قابل قیاس نبودند. حالا بسیاری از شاعران ما شبیه یکدیگر هستند . بسیاری هم شبیه شاعران پیش از خود. مثلا من مدتی (البته ظاهرا در فرم و زبان) شبیه، و بعدش همسایه ی بزرگترین شاعر معاصر ایران شاملو بودم. شاملو خیلی قوی و تأثیرگذار بود. من کوشش فراوانی بکار بستم تا از او بگذرم. در دهه ی چهل، شاعران باسوادتر از شاعران همروزگار ما بودند،. شاملو و اخوان هرکدام یک فرهنگستان بودند.   شاعران امروز- بویژه در برونمرز- نگرش مدرن تری به جهان دارند. شعردهه ی چهل و پنجاه «درد مشترک» بود و زبان جامعه. شعر امروز در ایران؛ سرگردان مانده که باید زبان جامعه باشد یا زبان فرد؟ زبان زمین باشد یا زبان زمان؟ در دهه ی چهل، شعر، یکه تاز میدان بود .   در جهان دوقطبی آن زمان تقریبا تکلیف همه چیز روشن بود. مخالفت با دیکتاتوری شاه ، همنوائی با انقلابیون ملی و چپ در جهان، سیاه و سفید دیدن پدیده ها و جریانات و... اما اینک آرایش جهانی به هم خورده است. جهان تک قطبی شده، درمیهن ما هم حادثه ی غریبی اتفاق افتاده که گذشته بر امروز و شاید بر فردای آن چیره شده است. بنابراین شاعر امروز در میدانی گیر افتاده که سیاست های قدرقدرتی، یاس فلسفی و اجتماعی، بحران هویت، بحران ایدئولوژیک، سرگردانی جهانی، تک صدائی سیاست های بین المللی، بحران فلسفه، و جذابیت های آشکار سرمایه داری جهانی به مثابه حریف هائی که شعر اعتراض و شاعر پرخاشگر را برنمی تابند، و این امر، ذهنیت بسیاری از شاعران را دچار بحران کرده است.   شعر، برترین هنر عصر اسطوره، جادو، دین، و دوران حماسه بود. حالا دوران سلطه ی اینترنت، علم، اقتصاد، تکنولوژی و سکس است. تناسب شعرکه متکی بر خیال و عاطفه است   با دنیای امروز که متکی بر علم، تکنولوژی و تجربه است رو به کاهش دارد. اگر در دهه ی چهل، شعرخوانان ایرانی «عبدوی جط» را نماد رزم و عصیان خود می دانستند، حالا بسیاری دنبال یافتن و انتقام گرفتن از او هستندآن «عبدوی جط»، آن آرشی که جان در تیر می کرد و کار یک ملت را به تنهائی انجام می داد، و   آن «سواری   که در زمینه ی سربی صبح خاموش ایستاده»» بود، آن منجی، در شعرهای دیگر و دیگران؛ ناگهان چون غولی هولناک از درون ما سربرکشید و ظهور کرد و ما را زیرسُم هایش خرد کرد. حق داریم کمی به شعراجتماعی آن دوران و شعر اجتماعی ی با ویژه گی های آن دوران بدبین شویم؟! اینها شعر یک جامعه ی قهرمان پرست و دین خو بود. قهرمان و دین، قبیله، قوم و همه ی مردم و پیروان را به دور خویش متحد و یکپارچه می کنند. شعر دهه ی چهل براین بستر، شعری فراگیر، بلامنازغ و تأثیرگذار بود. حالا زمانه ی ضدقهرمان و دین گریزی است. شعر این زمان شعری برای همه ی «امت» ، خلایق یا خلق نیست، بل که برای گروه های کوچک تر، یا حداکثر برای «جماعتی» بدون   است. در بهترین حالت، شعر فراگیر امروز شعری است که به نیازهای معنوی بسیارانی پاسخ می دهد که پیش از هرچیز منفردانی هستند که نه احزاب، امت یا ملت، بلکه جامعه ی انسانی را باهمه ی تضادهایش تشکیل می دهند. فرق است بین شعری که برای نجات یک ملت نوشته می شود با شعری که در پاسخ به بنیادی ترین پرسش های هستی، وبرای برون افکنیِِ پیچ و تاب های ذهن نوشته می شود. همچون شعرهای غنایی یا فلسفی.
  شعرمتعهد، شعر امام زمانی وشعر توده ای که در زمان سلطه ی ساواک واداره ی ممیزی وقت به زبانی سمبلیک و رمزآمیز ره جسته بود به محض سقوط رژیم شاه   جامه ی عافیت جوئِی ازتن برکند، و برهنه با اندامی خونین ، گلوئی زخمی و شمشیری انتقامجو و خونچکان به میدان آمد. خلایق صلای «مرحبا صدآفرین!» برکشیدند، و شاعران؛ طلایداران انقلاب شدند. پس از ظهورغول، شعر شکست، تباهی و ناامیدی   جای شعر برانگیزاننده و نویددهنده را گرفت. دهسالی هم سیاه و تلخ سرودیم. پراکنده شده بودیم و از یکدیگر بیزاری می جستیم. حالا داریم از شوک شکست بیرون می آئیم. با این تفکر و نتیجه که شعر را از میدان گلادیاتورهای «مکتب» ، «حزب» » ، «ایدئولوژی»، «فرهنگ مسلط پدری» و «قهرمانیگری» بیرون ببریم و بگذاریم این طفلک نازک خیال، باریک اندیش، بی ساز و سلاح در خلوت   خود به کار زلال کردن دل، معنویت، اندیشه و هویت ما سرگرم باشد. از رویاهای پهنان ما، از روشنائی ها و تاریکی های اعماق ما، و از بردگی تاریخی ذهنیت ما سخن بگوید. شعر جامعه گرای امروز متکی بر تجربه، درک و دریافت شاعر است. کمتر شاعری است که امروزه روز کورکورانه درپی تحلیل های سیاسی- اجتماعی که توسط دولتها یا احزاب و گروه ها ارائه می شوند بدود.
 
موسوی : آیا به نظر شما نقش کلمات در شعر امروز تغییر کرده؟ چرائی آن را چگونه توضیح می دهید؟
 
مانی: کلمه ها دیگر ابزار شاعر نیستند، جزئی از درونه و ساختار شعرند. کلمه ها قبلا مستخدم ادارات حزبی ، دینی ، سیاسی و ایدئولوژیکی بودند. حالا از این دستگاههای استعفاء داده اند. دیگر نه «شعرحربه ی خلق است» و نه لباسی است برتن مفاهیمی که باید از چشم ممیزان مخفی بمانند. حالا کلمه صدای دل شاعر است (یا باید باشد) . کلمه،   ما به ازاء معنویات شاعر است. ارجاعات کلمه به هستی اشیاء و پدیده ها است. حتی در بسیاری از موارد کلمه فاقد مفهوم شناخته شده و تاریخی خودش است. حالا کلمه در شعر، ما را به ساحت های کاملا بدیعی در پهنه ی ذهن؛ روان و زبان هدایت می کند. وقتی شاعر از ادعای پیامبری، منجی و سخنگوئی خلق دست بکشد، آزادی کلمه آغاز می شود، هویت و نقش شاعرانه ی کلمه به آن بازمی گردد.
قدرت ها بزرگترین دشمنان کلمه هستندخوب، فرق شاعری که از حرمت و پاکی کلمه به همین ترتیب سوءاستفاده کند با این آدمخواران در چیست؟! شاعرانی هم بودند و هستند که منافع گروهی، حزبی و اجتماعی خود را سوار گرده ی نازک و شکننده ی کلمه می کردند و کلمه ها را له می کردند. من هم در مواردی از این گروه بودم. دست از «پیشاهنگی خلق» که برداشتیم دیدیم کلمه را باید از دوزخی که زبان درآن می سوزد به فردوسی که زبان در آن می شکفد ببریم! کلمه حمال نیست، خانمی است برای خودش، آقای محترمی است برای خودش. شاعری است برای خودش! کلمه ای است برای خودش که می خواهد رهائی جان و دل ما باشد نه ابزار اسارت زبان در چهارچوب این یا آن منافع گذرای سیاسی- اجتماعی. من فکر می کنم همانگونه که نمی شود نتها و آواها را از یک سنفونی جدا کنیم و وظایفی سوای نقش خودشان در موسیقی بر دوششان بگذاریم، کلمه ها یا ترکیبات شعر را هم نباید به خدمت چیزهائی بگماریم که ربطی به شعر ندارند. این حادثه دارد اتفاق می افتد و کلمه دارد شبیه نت و آوا در موسیقی می شود.
 
موسوی: اصلی ترین خصوصیت شعر امروز چیست؟
 
مانی: اصلی ترین خصوصیت شعر امروز این است که می خواهد برایند زمانه ی خود باشد. یعنی نه وظایف عصرجادو و پیامبربازی را بروش می کشد، نه صخره های سنگین عصر اسطوره و افسانه را سیزیف وار تا قله ی موهوم می برد، نه خادم دربارها و مرادهاست، و نه جاروکش اتاق های تاریک ایدئولوژی و حزبی است. شعر امروز شعر متمرکز و وحدت طلبانه و ملتَ شمول نیست ، شعر فردیت است، شعری است که از کسی طلبکار و به کسی هم بدهکار نیست. اگر از جامعه و آزادی هم بگوید، که می گوید، واکنش فردی است تیزهوش و حساس در برابر آنچه بر او می گذرد و آنچه براو روا می دارند. حتی اگر گروه های وسیعی از مردم به شعری دل ببندند و آن شعر را ذهن و زبان خود بدانند، به این معنا نیست که شاعر خواسته است شعر «تمام خلقی» یا «شعری برای امت» بنویسد.
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم.
این شعر من ایرانی اسیر شده در دامی است که خودبافته ام. شاملو در شعر «بن بست» روح جمع را از فردیت خودش عبور داده تا زبان حال بسیاران شده. اما راستی اگر زمانی برسد که دهانها را نبویند تکلیف این شعر چه می شود؟! بایگانی در تاریخ ادبیات؟! من فکر می کنم باید از این هم فراتر رفت و بر زمان غلبه کرد. چون لورکا و حافظ(در بسیاری از شعرهایش) . اصلی ترین خصیصه ی شعر امروز- در روزگاربرآمد فردیت- همانا امروزی بودن آن است یعنی مقاومتش در برابر قربانی شدن فرد در برابر چیز به اصطلاح مقدسی به نام «جمع و جامعه» . نشانه های این هویت نوین شعری ایران را- به ویژه درشعر برونمرزی- می بینیم.
 
موسوی: از نظر شما زمینه یا مسأله ی خاصی هست که شعر امروز باید به آن توجه بیشتری بکند؟!
 
مانی : چرا که نه؟! مسآله ی زبان و فرم. تکلیف شعر من این است که ادامه ی آزادی، یعنی همانا خود آزادی باشد. آزادی زبان در آزادی فرم. آزادی خیال در آزادی سبک، آزادی عاطفه در آزادی اندیشه. ما یک بغض فروخورده ی تاریخی را با و در خود حمل می کنیم که باید بترکانیمش! ما در تمامی دوران حیات فرهنگی و اجتماعی خود، اسیر قدرت های زمینی و آسمانی. ما اسیر زبانی بوده ایم که تاریخ، دین، عرف والیگارشی قدرت را درخود نهادینه کرده و به ما منتقل کرده است. زبان فارسی سرشار از فرامین پدرسالاری، دین سالاری و قدرت سالاری است. ضرب المثل ها و زبانزدها همانا فرامین گدشتگان اند که مثل ویروسی موروثی در زبان، نسل به نسل   تا به ما آمده اند. حتی فرمهای بیان ادبی از نوع سنتی و نیمائی اش هم دستورالعمل گذشته برای امروزیان و فردائیان است. هنوز هم هرگونه «لغزش وزنی» و ساختارشکنی موجب هجوم منتقدین می شود. اگر از واژه ی «موج» فعل موجیدن را بسازیم - که من ساختم- اعتراض دخیل بستگان به امامزاده ی دستورزبان را برمی انگیزد. آزادسازی زبان، و به تبع آن فرم، اصلی ترین مسأله ی شعر امروز است، اما پیشتر از آن باید به آزادی تفکر و تفکر آزاد مجهز شویم به فرم نیمائی شعر می گویم نه! به سلطه گرائیِ زبان شاملو می گویم نه! به شبه منتقدین معاصرم که می خواهند شعرما مطابق «معیارها و خواسته هاشان» باشد می گویم: «بگذارید خودم باشم! آزاد باشم! من اصلا برای شما نیست که شعر می گویم! برای دلم و دلهائی که همجنس دلم هستند می گویم! نمی خواهم شاعری باشم برای همه، برای جامعه ای که هویت فردی شما را در خود ذوب کرده است. می خواهم صدای شکستن این ساقه ترد بهاری در هجوم این توفان قرون وسطائی باشم. می خواهم صدای نیازهای عاطفی آدم ترسخورده ای باشم که چندین هزارسال در من قایم شده و جرات اظهار وجود ندارد. یعنی می خواهم صدای تک صداها باشم. صدای آزادی. صدای فرد، صدای اقلیت!»
 
موسوی : نقش شاعر را در پیشبرد ادبیات امروز چطور می بینید؟
 
مانی: درآینده ای نه چندان دور بسیاری از ملتها، زبان ها و خرده فرهنگها به حاشیه می روند.. دارد زبانی جهانی بوجود می آید بنام زبان کامپیوتر، و فرهنگی جهانی بنام فرهنگ گلوبال(تمام جهانی- فرامرزی- زمینی). هنوز فرصتی باقی ست تا هویت انسانشمولی و جهانشمولی خود را در هویت ملی یا بومی بازتاب دهیم و بالعکس. صباحی که بگذرد. چاره ای نیست مگر که هویت جهانی را درهویتی فردی متجلی کنیم. به جای انسان ایرانی، انسانی جهانی باشیم و دربرابر جهان انسانی افرادی باشیم که قواعد در میان جمع بودن، و حفظ یکه گی و فریت خود را دریابیم و بکار گیریم. ،و فلسفه روز به روز فردی تر می شود. اینترنت به وطنی جهانی امکان تجلی می دهد. کامپیوتر جای ، تخت شاهی و میزخطابه را می گیرد. جهان کهن در حال احتضار است. مرزهای فرهنگ ملی همچون خطوط روی آب لرزان و محومی شوند. شاعر امروز برای پیش رفتن اش، وبرای پیش بردن ادبیات، ناگزیر خواهد شد از برج عاج اش به شبکه جهانی و همگانی اینترنت نقل مکان کند.
 
موسوی : آیا شعر امروز ایران با جریانهای موجود در جهان پیوند دارد؟ پاسخ شما هرچه هست چگونگی و چرائی اش را تا حد ممکن توضیح دهید.
 
مانی: شعر امروز ایران به لحاظ فرم، معلول جریانهای جهانی شعر بوده و هست. نیما، تندرکیا، هوشنگ ایرانی و شاملو زیر تأثیر شعر اروپائی به شکستن فرمهای سنتی شعر در ایران دست زدند. اما مگر در مواردی نادر نتوانستند محتوای شعر خود را از سیطره ی   تفکر سنتی و آرمانشهر ایرانی نجات دهند. مردم ایران هم، ، کلاه و نعلین و لباده را کناری نهادند و کت، شلوار، کراوات، بلوز و دامن فرنگی به تن کردند. ولی دین و فرهنگ سنتی شان، یعنی خودشان به اندازه ی لباسشان تغییر نکردند. این یک دگرگونی صوری و فرمیک بود. نیما یک روستائی و اخوان یک دهاتی باقی ماندند. سپهری یک عارف شرقی باقی ماندند. البته نه در همه ی شعرهاشان. شاملو و فروغ و چند تن دیگر توانستند هم لباس خود را عوض کنند و هم خود را. البته نه در همه ی شعرهاشان. مسئله این بود که   نوزائی فکری، و نواندیشی فلسفی از درون جامعه کهن و خفته ی ایرانی برنیامده بود. خواب هزاران ساله همچنان ادامه داشت.. بازار آل احمد و شریعتی گرم بود. اتومبیل های وارداتی ذوق عاشقان کاروان های شتر و الاغ را می آزرد. کامپیوتر به جای ورود به کلاسهای درس دانشگاهی، نخست وارد حوزه های علمیه شدند! ما حتی ابزار مدرن را به خدمت نهادهای فکری و فلسفی پوسیده ی خود بکار گرفتیم. فرم های آزاد شعر اروپائی را- که مردمش رنسانس را پشت سرگذاشته و به عصرمدنیت فرهنگی-اجتماعی، به دوران اطلاعات و تکنولوژی رسیده بودند- گرفتیم و با آن به پرستش «شهید»، «قهرمان»، «رهبر» و امثال اینها پرداختیم. ما از واژه ی «حقوق بشر»،«آزادی زنان«مدرنیته»،«لیبرالیسم» و حتی از آدمهائی مانند ، سارتر، کامو و فروید وحشت داشتیم. شعر ما تنه ی اصلی اش را در درون چنین فرهنگی بازتولید می کرد. هنوز هم واژه ی اروتیک، و شعر اروتیکی تن و جان حتی برخی از «شاعران» برونمرزی را به لرزه می اندازد! حالا اندک اندک – آنهم بیشتر در برونمرز- برخی شاعران ما دارند به ناچار خود را کمابیش با مدرنیسم ادبی جهان هماهنگ می کنند. این همروندی خود را بیشتر در نگره های شعری، مضامین و تصاویر شعری بروز می دهد. من اگر از مدرنیسم یا پست مدرنیسم درکی کتابی داشته باشم به جریان جهانی شعر نمی رسم. پیشتر از آن لازم است جهان امروز و دستاوردهای عظیمش را در پهنه ی حقوق انسانی، رفتارهای مدنی، نگرش های آزادتر و فراخدامن تر از هستی   تجربه، درک و درونی کنم تا بتوانم با فرمهای تازه و جریانهای تازه ی ادبی در جهان همسو و همنوا شوم
 
موسوی : آیا   به نظرشما مسئله ی تبعید درشعر شاعران برونمرزی و خود شما تأثیر گذاشته؟ اگر پاسختان   آری است ارزیابی شما از این تأثیِر چیست؟
 
مانی:   تبعید، جریانی از شعر معاصر ایران را بکلی به ساحتی دیگر سوق داده است . بعد از مهاجرت شاعران فرهیخته و توانای ایرانی از دست حکوم
صفوی، این دومین بار است که شاعران ما از هجوم حکومت های دینی و در طیفی گسترده به تبعید رانده شده اند. درهردوبار، شاعران مهاجرجریان مهم و تازه ای درشعر بوجود آوردند. در بار نخستین   زبان و سبک تغییر بنیادین کردند و شعر «سبک هندی» به وجود آمد ، و در این دوره، جهان نگری شاعرانه، زبان و فرم دگرگون شدند.. من شعر این دوره را «سبک فراسو» می نامم. سبکی که در فراسوی مرزهای ایران، در ماوراء ذهنیت فرهنگی حاکم بر ایران، و در فراسوی حکومت مردگان بر زندگان از راه زبان و ادبیات شکل گرفته است. بسیاری از ما بیرون از حوزه ی نفوذ قدرتهای بلامنازع فرهنگی، تاریخی، دینی، اجتماعی و عرفی در جامعه ی ایران قرار گرفته ایم. همچون ستاره ای که از رُبایش و مداری که مجذوب و اسیر آن بوده خارج شود، و مدار و حرکتی نوین را برای خود برگزیند. شعرفراسو نه تحت القائات جامعه ای است سرگردان میان سنت و مدرنیته، و نه زیر سلطه ی اولیگارشی پیرسالاری و سنت های ایرانی. شاعران فراسو کم کم خود را از درون کلمه ی «ما» که نمود ذوب شدن فرد در جامعه، ، بندگان در شاه، مریدان در مراد، فرزندان در پدر، امروز در سنت و گدشته، و مومن در دین یا حزب بود بیرون کشیدند، و به «من» و «فردیت» رسیدند. شاعران فراسو به خودبودگی، وبه هویت فردی که همروند است با هویت انسان عصر رایانه ها نزدیک و نزدیکتر می شوند.   البته روشن بگویم که تمامی شاعران و   مدعیان شاعری دربرونمرز به مکتب فراسو تعلق ندارند. آنانی که جان و جهان، و ذهن و زبانشان زیر سلطه ی   فرهنگی - ادبی ایران باقی مانده و فقط جسمشان از مرزها گذشته به جریان فراسو تعلق ندارند.
شعر فراسو شعر آزادی است. شعری آزاد و آزادی بخش . شعر فراسو شعری است که بفارسی نوشته می شود ولی از بازتولید فرهنگ سنتی، دین خویانه و مرد سالارانه ای که در رگ و پی زبان فارسی جای گزیده خودداری می کند. شعر فراسو، شعری از یک ملت و برای همان ملت نیست، شعری است از انسانی جهانی برای جهان انسانی. مخاطبش نه حزب، طبقه یا یک توده ی معین و تعریف شده، بل که هرانسانی است که فراسوی هویت بومی، ملی و مرزهای جغرافیائی می اندیشد. نمادها، تصاویر و سویه های واژگانی در شعر فراسو آبشخوری فردی دارند و بازتاب دهنده ی انسان جهانشهر هستند. شعر فراسو بیشتر در اروپا، آمریکا و کانادا شکل گرفته است و لذا مدرنیته ی تجربه شده- و نه از راه دور- در سویه ها و درونمایه های آن جریان دارد. فراسوئیان زبانی نرم، راحت و دریافتنی را بکار می بندند که حس و عاطفه ای مرکزگریز، و نگاهی مدرن به جهان و انسان را به نمایش می گذارد. تنهائی عمیق آدمی در جوامع صنعتی، خودبوگی و خودویژگی، اندیویدوئالیسم و کشف خود، از بارزه های شعر فراسوئی است. فراسوئیسم با انسان در وجه فردی اش می آغازد و به شعری برای انسان عام می رسد. تنانه گی و تن کامه گی (اروتیسم) در شعر فراسو از حاشیه به متن و از حوزه ی ممنوعه های اخلاقی به حوزه ی نیازهای همیشگی و دلپذیر آدمی منتقل شده است. «اخلاق» و «مرزهای ممنوعه و قرمز» که ریشه در سنت، عرف و ساختارهای پیشامدرن دارند در شعر فراسو بشدت دگردیسه و دگرگونه شده اند. تقدیس« مقدسات»،   قهرمانگرائی و قهرمان پروری، شهادت طلبی و شهید ستائی،   دین باوری و دین خوئی،   نژادگرائی و نژادستائی،   وطن زدگی و رعب های تاریخی از شعر فراسوئی کاسته و کاسته تر می شود. جای اشیاء سنتی و شناخته شده درایران   را اشیائی دیگر پرمی کنند تا شاعر فراسو بتواند فراسوگرائی اش را بازبتاباند. من برخی از این برآمدها و پیامدهای شعر فراسوئی را در نوشته های سالهای اخیرم با ذکر نمونه هائی از شاعران فراسو نشان داده ام و در برخی از آن نوشته ها از جمله در پژوهش «نوگرائی و ادبیات ما» بیان کرده ام. چکیده ی کلام این که شعر فراسو زاده شده، و رو به رشد و توسعه است. همینجا بیفزایم که شاعران زن در شعر فراسو چهره های شاخص و پرشماری دارند و صدالبته که این امر، ناشی از رها شدن زن فراسوئی از قیودات فرهنگی، عرفی، قانونی و دینی حاکم برایران است. شاعران فراسوئی زن، سیمای خلاق، نوین و خودیافته ای را از خود بروز می دهند که به مذاق مردان سنتی و خودمحور ایرانی ناخوشایند و نابخشودنی می آیند.
در اینجا سرنمون ها و مختصات شعر فراسو را بیان می کنم و خواننده ی این سطور را به نوشته های دیگرم رجوع می دهم:
 
دگرگونی در پهنه ی درونمایه ها:
 
دگردیسی فرهنگی و خاتمه دادن به الیگارشی فرهنگ سنتی
انسان باوری و فردگرائی در برابر بی ارزش بودن فرد دربرابر جمع
گذر از مدینه ی فاضله ی ایرانی به   شهرآئینی و جهانشهری
گذر از نگرش و ایدئولوژیک به نگرش های تجربی و خودویژه به هستی
گذر از خودبرتربینی ملی به جهانشمولی انسان
نفی مرگ اندیشی و شهادت طلبی و رسیدن به ستایش زندگی
کنار نهادن جنسیت در برخورد با انسان
گذر از عشق افلاطونی به عشق زمینی (با تصاویر و نمادهای اروتیکی)
گذر از کلی نگری به جزئی نگری تجربی با تکیه بر عناصر طبیعت، اشیاه امروزی و پدیده های عصر الکترونیک
گذر از اقتدارگرائی به مرکزستیزی و مرکزگریزی
 
دگرگونی در پهنه ی زبان و فرم:
 
حرکت از زبان مفهومی به زبان حسی- عاطفی
تهی کردن زبان از بار فرهنگ استبداد شرقی
آزاد کردن کلمه از ویروس های فرهنگ نابسامان گذشته گان- از ارثیه ی استبداد و واپسماندگی تاریخی-که در کلمه ها جامانده اند.
گذر از تعقید و تصنع به سادگی در کلام و نزدیکتر کردن صورت زبان به صورت گفتار
دورتر کردن ماهیت زبان شعر از ماهیت زبان گفتار
گذر از رویه ی زبان به درونه ی آن (کاربرد واژه ها با ارجاعاتی فردی، حسی و نوین)
سرازیر کردن فردیت و تشخص به زبان در برابر تداول عام زبانی
پشت سرنهادن رمزگرائی شعری و رویکرد به زبانی فاقد نیت های سانسورگریزی
گذر از فرمهای نیمائی و پسانیمائی و رویکرد به فرمهای سهل و ممتنع
شریک کردن خواننده ی شعر در معناسازی و شکل دهی به شعر
رهیافت گسیختگی زندگی در جوامع مدرن به فرمهای گسیخته در شعر
 
  امیدوارم در فرصت های آتی جهات و مشخصه های شعر فراسو را بیشتر بشکافم و به بحث بگذارم.
 
 





www.nevisandegan.net