مانی
عشقبازی در گورستان!
تاريخ نگارش : ۱۴ آبان ۱٣٨۷

نظرات دیگران


نویسنده: ايرج پدرام راد ۲۹ آذر ۱٣۹٣
عنوان: دل شنيد از......
دِلْ شنـيـد از « ايـرج ِ پِِدْرام ِ راد » :

(« ماني » ي ايراني )ي ما زنده باد.

اوسـت آنـكـه « رابـطِـه با آب هِـا »

داشـتـه در خُشكْـچِـشْـمِـه يْ خواب ها.

«من» يقين دارم كه :اين « عاليجنابْ »-

هَـسْـتْ پـيـغـام آوري بِسـيـارْ نـابْ .

*******
يا اهورا مزدا - ايران : شنبه 29 / 9 / 1393خورشيدي

نویسنده: فریبا ۱۱ ارديبهشت ۱٣٨۹
عنوان: رهائی
درود بر شما استاد
نمبدونم با چه زبانی احساسم رو از خوندن اشعارو نوشته های شما بیان کنم. با همه ی وجودم اونا رو درک و حس میکنم."عشقبازی در گورستان" فوق العاده ست. سپاس سپاس سپاس.
درد دلی رو چند روز پیش مکتوب کردم و با ایمیل برای دوستانم فرستادم و باعث افتخارمه که برای شمابفرستم.
...واما فکر.....چه زائد ه این فکر!!! با توضیح المسائل هاشون اصلا چه نیازی بود که خدا این گوهرو به ما آدم ها داد ؟ خدایا تجدید نظری فرما در آفرینشت !!!! در گوشه ای ازین عالم بی نیازانی از تفکر میزیند که با مغالطات " از آسمان است" و "خدا فرموده " و " نماینده ی خدا برزمین فرمو ده اند " خط بطلان بر" تفکر" کشیده و سرکشان و سنت شکنان را مستحق چوبه ی دارمیدانند.

و سوگند به خاک پاک میهن لگدکوب شده مون ، سوگند به خون پاک زنان و مردان آزاده در راه رهایی ایران و سوگند به اندیشه

های آزادیخواهانی که در مبارزه با واپسگرایی و تحجر، دربند این دستاربندان اند که اینان چنان بیشرمند و........ که اگه توان داشتند نفس کشیدن رو هم ازما دریغ می کردند.

زنده باد آزادی پاینده باد ایران

نویسنده: روژان ۲۶ آبان ۱٣٨۷
عنوان: عشقبازی در گورستان
عزیز من نمیتونم شعر بگم یا ادبی صحبت کنم .... فقط از کلمه کلمه ی گفته شده جون میگیرم به قول اون همشری که نوشته با کلمات شما عشق بازی میکند واقعا من با اشعار و داستانهای شما عشق بازی میکنم.. روزی نیست که من شعرهای شما رو نخونم یا دکلمه هارو نشنوم ... هرروز صدای شما در خونه ی سرد من به گرمی پخش می شود......... در یک کلام دوست دارم هموطنم

نویسنده: روژان... همدرد تو مانی عزیزم ۲٣ آبان ۱٣٨۷
عنوان: مرده های متحرک مرا پیر کردند
ﺍﺷﺒﺎﺡ ﺧﻔﺘﻪ
ﺯﻣﻴﻦ ﻣﺮﺍ ﭘﻴﺮ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ

عزیز هموطنم نوشته ایی که اشباح خفته ی زمین مرا پیر میکنن من میگویم مردگان به اصطلاح زنده مرا پیر میکنن

عزیز-هموطن خوشحالم که تنهایی سربازی سر زدید...
تنهایی من گلباران شد با قدمهای شما

نویسنده: همشهری تو! ۲۲ آبان ۱٣٨۷
عنوان: عشقبازی من با کلمات تو
من مدتهاست که نگذاشته ام مردگان مرا زندگی کنند. با تو همفکر و هم عقیده ام . –راستی مدتهاست که الله عرب را با خرافات دینی مچاله کرده و از ذهن و باورم بیرون رانده ام . مدتهاست دنبال موجود خیالی و ناپیدای عرب نیستم . خردم به کمک چشمهایم آمده و دنیایم را زیباتر و جذاب تر کرده است . می پندارم تغییری بنیادین در افکارم صورت پذیرفته زیرا دیگر بچه مسلمان نیستم که برچسب ترور بر پیشانی ام بچسبد و مرا انتحاری بنامد . در کشور مسلمانانم اما دیگر مسلمان نیستم . من انسانم اگر بتوانم خردم را باز هم ستبر و نیرومند تر میکنم تا مردگان بجای من زندگی نکنند.
می بوسمت و بدان که همفکر تو ام تمام نوشته ات در پساپیش زبان و افکارم جاری است مانی جان.

نویسنده: امیر ۲۲ آبان ۱٣٨۷
عنوان: سلام
آقای مانی
سلام


اشعار شما را می خوانم - می خواهم بنویسم برای شما
اما می گویم بگذار سر فرصت - تا اگر هم می نویسی - کلامی در خور باشد
ولی باز می گویم - کسی به دنبال درخور بودن تو نیست !

باشد که لااقل سلام کنی - برای آنکه می خوانی اش

آقای مانی
سلامی بر شما
( گفتم بنویسم - چون ممکن بود که فردا روز دیگر من نباشد)


www.nevisandegan.net