مانی
هیولا، برسرزمین تو!
تاريخ نگارش : ۱۶ آذر ۱٣٨۷

نظرات دیگران


نویسنده: آفرین ۲۰ آذر ۱٣٨۷
عنوان: سپاس
.....پارادوکس غریبی ست/وخدا/سایه ای /که شاعرنیست/عاشق نیست/کتاب نمی خواند/و/لکه های معصومی/که برادرش به عمد/درخیال باغچه می کارد/جاخوش نکرده است!/وخدا/یعنی او/که برای اثبات بکارتی سرخ/شلیک می کند/می کشد/موریانه وارمی خوردو/می کاود! /حالا/گیوتین رابه سمت/من بگیر/تو/اشرف خلقتی /و/آزاد/خیلی وقت پیش /خدا/فرمان داده است....
سلام ودرودبرشما !دربرابراین همه شگفتی وزیبایی زبان واندیشه تنها می توانم سرتعظیم فرود آورم وبس....

نویسنده: امیر ۱۶ آذر ۱٣٨۷
عنوان: a_shabdiz_m@yahoo.com
آقای مانی
سلام و درود بر شما

به خاطر زخم کلماتتان و امید کلامتان

تا چه اندازه توان می خواهد سپاس گفتن و تا چه اندازه انسان بودن برای سرودن

و انسان بودن برای دریافتن
آقای مانی گرامی
برای رسیدن به پاسخ باید هزاران انسان را دریافت
فراموش کردن و دوباره به یاد آوردن

من تا آنجا که می توانم به سراغ شما خواهم آمد
و می دانم صحبت بر سر علاقه و احترام تنها نیست اگر چه این نیز بدون شک هست
ولی صحبت بر سر بقا نیز هست
برای آنکه نمیرم
باید شعر بخوانم
باید انسان ها را نگاه کنم و در خاطر بسپارم
فراموش کنم تا آنقدر انسانیت را دوباره در یاد آورم


با تشکر


www.nevisandegan.net