مانی
محمود دولت آبادی در جمع حامیان میرحسین موسوی!
تاريخ نگارش : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨

نظرات دیگران


نویسنده: احمد لنگرودی ۲۲ خرداد ۱٣٨٨
عنوان: به مناسبت انتخابات وتقدیم به دنیادارانی که دنیای مارا زشت گردانده اند!
دوست خوب و شاعر گرانمایه مانی عزیز
با درود

این روزها با تماشای عکسهاوچگونگی روندانتخابات درایران به دنیایی فکر میکنم که توسط دنیاخواهان واز مابهتران به زشتی و پلیدی گردانیده شده است .به امید دنیایی بهتراین سروده بازتاب روالی است که آنهادنیایی زشت را به من و ما تحمیل کرده اند


دنیای زشت

چه جوری بگم قشنگه
د نیا رو که گیچ ومنگه
د نیایی که چندی انگار
راه میره چرخ هاش می لنگه
د نیایی شده چنانی
یه کسی اسیربنگه
د نیایی روزهاش فدای
شب اسمونی رنگه
دل من مثال شیشه
دل دنیا مثل سنگه
پای حرفهاش که بشینی
حرفهاش ازحرفهای جنگه
د نیا که بستم به زنجیر
برده ام جایی که تنگه
نه! نمی گم دنیا قشنگه
هر چه بوده کرده ننگه
به امید دیدار مجدد در امریکا دوستت دارم
احمد لنگرودی - فردایی(دالاس)09-08-06

نویسنده: امیر ۹ خرداد ۱٣٨٨
عنوان: آنسوی این سوی مطلب ! ( البته شاید ... )
آقای مانی
با درود

آدرسی را در پایین قرار می دهم-
نمی دانم چه بنویسم - بنویسم از اینکه نمی دانیم چه چیز را تدانسته نمی دانیم که دانستنش هم تا چه اندازه سرشار از ندانی هاست ؟!!
البته این از روزمره های همیشه است که امکان وقوع مجددش برای هر که روی این خاک احتمال دارد.
حال می خواهد روشنفکر - نویسنده ای بزرگ و یا هر چه دیگر باشد-

(دیگر صورت هم دارد برای من شکل ناپیدای صورت می شود ...

این همه شکلی که در اطراف ما در حرکتند تا چه اندازه همانی هستند که ما می بینیم ...)



http://www.fararu.com/vdcenx8w.jh8n7i9bbj.html

نویسنده: يک جان به لب رسيده از اسلام ناب محمّدي ٣ خرداد ۱٣٨٨
عنوان: عربده کشيهاي سروش!
پيشتربگويم که من هم مانند بسياري، از اينکه دولت آبادي خود را در بازي گزينش به اصطلاح «رئيس جمهور» آنهم از نوع اسلاميش وارد کرده و به سود کسي به اسم (شيخ، حجت الاسلام) ميرحسين موسوي - با پيشينه هاي بسيار آلوده که نتايج آنها را مردم درگير با آفت اسلام هر روزه در ايران با تمام هستي خود تجربه ميکنند- سخن ميگويد انگشت تعجب به دندان گرفتم. آيا ايشان پيش از آن نينديشيدند که «ترحّم بر پلنگ تيز دندان ---- ستمکاري بود بر گوسپندان». (اين تکّه شعر را براي آن آوردم که انگشت بگذارم روي درنده خوئي ذاتي کساني مانند ميرحسين موسوي، سروش و ديگراني با ظاهر ساده و يدک کشيدن دکتر، مهندس، استاد، شيخ، حجت الاسلام، آيت الّله، امام، رهبر و بسياري لقب هاي سرگول زنک ديگر کوشش ميکنند که با روشهاي گوناگون اسلام را در همه زواياي کشور ايران رسوخ بدهند که گروهي بد سرشت و مفت خور بتوانند با سوء استفاده از مهمان نوازي و مهرباني ايرانيان نيکوسرشت به امرارمعاش زالوگونه و انگلي خود ادامه داده و دارائيهاي «دنيوي» خود را هر چه بيشتر کنند؛ آنچنان که از هنگام ورود اشغالگران مسلمان به سرزمين ايران بوده!)
و اما عربده کشيهاي سروش...
اين آدم فکر کرده که اگر «دستشو پيش بگيره پس نمي افته» و آنچنان که از يک مسلمان مکتبي ميشود انتظار داشت «قمه خود را کشيده» و به خيال خام خود خواسته که دولت آبادي را قلع و قمع شخصيتي کند. امّا اينطور نيست. به باور من اين سروش است که با هرزه گري خاص يک مسلمان مکتبي نشان داده است که به علّت آلودگي به ويروس مهلک اسلام، داراي چه شخصيت انتقام جو، مخرب و داراي بار منفي مي- باشد. ميشود تصور کرد که اگر اين سروش يک قدرت اجرائي در دستگاه سرکوب جمهوري اسلامي داشت تا بحال چه بلائي سر دولت‌ آبادي آمده بود! گفتم که خواسته دستشو پيش بگيره که پس نيفته. بله او فکر کرده که با اين نوع عکس العمل نشان دادن مي تواند پرده بر روي پيشينه و حال خود بکشد. منظورم اين است که اين شخص با گفتار و نوشتار خود همچنان که بسياري را مانند خود به ويروس اسلام آلوده کرده در تحکيم پايه هاي حکومت مخرّب اسلامي نقش مؤثري داشته. به نظر من، حال که نتيجه فعاليتهاي خود را مشاهده ميکندکوشش ميکند به شکلي خود را کنار بکشد و از مسؤليتي که در برابرمردم ايران و تاريخ دارد شانه خالي کند. اما با اين بازيهاي تقلّبي نمي تواند خود را از آنهمه مسؤليت برهاند. ازآنجائيکه مردم ايران مهربان و باگذشت هستند، اينگونه افراد ميتوانند با اظهار پشيماني از کرده خود از مردم ايران تقاضاي بخشش کنند تا هم در حال و هم در تاريخ از آنها بخوبي ياد شود!

نویسنده: مروارید پناهی ۲۷ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: خانه خونین است آقا!
دوباره و هر دم از این باغ بری میرسد.
آقای دولت آبادی و امثالهم! من یکی از افراد کاملا معمولی ایرانیم که از خود اثری فرهنگی به جای نگذاشته ام اما شکلگیری من و اندیشه هایم کاملا پیوستگی دارد به مطالعه مستمر کارهای برجسته چون شماهایی. برایتان متاسفم. علی رغم میلم با جسارت وتعمدم در آن به شما میگویم که ای کاش شما را هم به همان وحشیگری که داریوش فروهر و همسرش را کشتند، کشته بودتد تا شاید قبل از آنکه این رژیم خونخوار بر شما نیز در نوع و شیوه خود ظفر یابد به شمار آن مقدسان و یاران پاک پیوسته بودید. ای کاش حداقل آنگاه که به فرزانکی پی بردید که قرار است سقف مسجد، منقور ترین مکانهای تاریخ که همه کشتار و کثافتکاریها از آنجا سر چشمه میگیرد بر سرتان سایه افکند با افتخار قبل از آن شبی را در اندیشه با همه آنانی که در راه آزادی ایران کشته شدند و یا آواره دنیای خارج از ایران شدند دمخور میشدید، می نابی سر میکشیدید، به پاکترین عوالم انسانی می پیوستید، دست نوشته ای از خود به جای میگذاردید که : برای آنکه مشاعرم را به جمهوری اسلامی نسپارم با افتخار به یارانم می پیوندم و آنگاه همچون بابک خرمدین از می نابتان بر سر و روی خود میکشیدید که موسوی، کروبی، خامنه ای، رضایی، خاتمی و... چهره زردت را نبینند و دل خوش دارند. ای کاش بسیار پیش تر از اینها از میان ما آنگونه رفته بودید نه که اینگوته بمانید...
بر آن آستانی که مانی میزید سر خم میکنم و با چون اویی است که کورسویی از آزادی را در دوردست به انتظار می مانم.
مروارید پناهی

نویسنده: مروارید پناهی ۲۷ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: دریغ از یک ذره مطالعه یا آگاهی
دریغ از یک ذره مطالعه یا آگاهی
آقای قلم چی! شما شاید در تاریخ این سی سال ایران در کما به سر برده اید. به شما که بی خبرید شخصی به نام احمد شاملو را معرفی میکنم که در ایران ماندند و فعالیت فرهنگی و بخصوص سیاسیشان را تا روزهای آخر عمرشان در ایران بی هیچ واهمه ای ازجمهوری اسلامی به شجاعانه ترین شکل موجود انجام دادند و به تاریخ ایران زمین پیوستند. محض اطلاعتان مثال کوچکی از کارهای ایشان میآورم که سلیس و شیوا در یکی از شعرهایشان به خمینی بی شرف نوشت که:... من انکار توام،.. بروید این شعر و دیگر کارهای ایشان را مطالعه کنید تا به معنی شجاعت بی ببرید و دگر سنگ دولت آبادی را به سینه نزنید. چون شاملو بسیارانی دگر هم هستند که اگر در حوصله تان باشد حضورتان معرفی کنم.و اما آقای میرزا آقاعسگری. آخر به شما چه باید گفت که متقاغد شوید؟! شما معلوم است که نه میخواهید بدانید و نه اصلا مسئله شما شجاع نبودن ایشان است. شما اینبار لطفا به خود زحمت بدهید ودر مورد مبارزه مستمر با جمهوری اسلامی و خطرات لحظه به لحظه آن در اروپا کمی تحقیق کنید.بسیار ناآگاهانه واز سر بیکاری نظر داده اید.آنروز که مصاحبه ها، سخنرانیها و کارهای چاپ شده آقای مانی را خواندید، به مبارزه خستگی ناپذیر ایشان با جمهوری اسلامی در طول این سالیان دراز و خطرات وصف ناشدنی اش پی خواهید برد. شاید ندانید اما بسیارانی به دست قاتلان فرستاده شده از بطن جمهوری اسلامی به فجیع ترین شکل ممکن در اروپا کشته شدند. اگر نمونه می خواهید لطفا تعارف نکنید، بگویید تا برایتان برشمرم.خجالت هم ندارد مگر نه این است که به تازگی از کما برخاسته اید؟
مروارید پناهی

نویسنده: آرش ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: به یحیی بن درونمرز
آقای عزیز این بحث چه ربطی به داخل ایران بودن داردو حالا چون ما در اینجا هستیم و صدای مردم را بگوش جهانیان می رسانیم، اندازه ی مسجد رفتن فلان کس نیستیم؟!

بتازگی رمانی از این بابا به ترجمه ی آقای بهمن نیرومند! ببازار آلمان وارد شده است که حتما خواندنی است. چون بهمن نیرومند وقتی در تلویزیون آلمان مصاحبه می کند، همه می دانند که زبان آلمان را بدرستی صحبت نمی کند و من تعجب می کنم که به همت چه شخصی این کتاب بنام وی ثبت شده است. این آقا خودش را تنها خودش را اپوزسیون رژیم معرفی می کند و آن آقا هم خودش را بهترین نویسنده ی ایران....دنیای غریبی ست نازنین.

نویسنده: یحیی قلم چی ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: لاف در غربت
لفاف در غربت زدن و در بیشه زار خالی عربده کشیدن لبخندی است ترازیک .شما یک قدم در وطن بگذارید تا معنای شجاعت تان روشن شود. نام آنی می ماند که گرهی باز کند تا بازی شجاع بودن بی شجاعت را به صحنه می برد. این نوشته سانسور می شود ولی همین که خود بخوانید بس است

نویسنده: Bita gh ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: شعر
بهتر آنست که من کافر عالم باشم

تا که طماع هزار چشمه ی زمزم باشم

گر بهشت جای هوسرانی حور و عربست

پس همان نیک که در کوی جهنم باشم!

چه بهشتی که شود قیمت ویرانی ما

چه ثوابی که فقط در ره ماتم باشم

میهن پاک من اینجا بشود دوزخ درد

تا که با نوح و مسیحای تو همدم باشم!؟

ای که بیهوده بگویی سخن از عاد و ثمود

من نه آنم که پیِ قصه ی مبهم باشم

من نه آنم که درین دشت پر از لاله ی سرخ

به عزای کفن و خون مُحرَم باشم

این همه راز خداوندی او فاش مکن

که به دنبال ره عقل مُسَلَم باشم

در جهانی که خدا مظهر نابودی ماست

بهتر آنست که من کافر عالم باشم
( سروده م . فرزادی )

نویسنده: آرش ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: به به
یادش بخیر نادر نادرپور می گفت: من از دیدن خاتمی و امثالهم عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند...و دیدیم که این ملای حرمزاده که چگونه عمر رژیم را طولانی تر کرد.

می گم این نویسنده ی اکابری که ما اینقدر حلوا حلواش می کنیم که نمی تواند برای ما شاخص باشد. بهتر نیست از کسی کسانی سخن بگوییم که رودروی کلاشان بزرگی چون عروح الله خمینی، علی خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد و...که جز برای ما در این سی سال بی آبرویی نخریدند، ایستادند. آقای موسوی و احمدی نژاد کمی پالانشان با هم متفاوت است ولی این رژیم در محتوا تغییری نخواهد کرد.
شاید با آمدن موسوی فرار و فروش دختران بیشتر شود ولی غارت و چپاول، تجاوز و خیانت و کشتار....بر جای خواهد ماند.

نویسنده: مانی ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: احمد عزیزم
احمد عزیزم
درود بر تو
من اتهامی به آقای دولت آبادی نزده ام. متاسفم اگر ایشان ابزار تبلیغاتی سرکوبگران این رژیم بشوند.
دولت آبادی کجا .و میرحسین موسوی کجا؟
دو تا خبر امروز از موسوی را همینجا برایت کپی می کنم. آیا چنین فردی می تواند به مردم ایران خدمت کند؟
***


شهاب‌نیوز: میرحسین موسوی در همایش نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی در مسجد امیرالمومنین (ع) در مرزداران گفت متاسفانه ما امروز در بین همسایه‌های خود هم یک متحد و دوست واقعی نداریم. تنها متحد ما حزب‌الله لبنان است و من قویا از آن حمایت می‌کنم اما اینها کافی نیست.

***

خبرگزارى حكومتى مهر: موسوى گفت دست همكارى به سوى بسيج دراز مى كنم. هنگام سخنرانى موسوى عده اى از حاضران شعارهايى عليه بسيج دادند که وى گفت اين شعار را ندهيد من جزو علاقه مندان به بسيج هستم و با اين شعار به من برمى خورد. ما اين احساس را داريم که اگر صندوق راى را به بسيج بسپاريم مثل ناموس و دين خود از آن محافظت مى کند.

***
آقای میرحسین موسوی که در جریان کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال 1367 بوده و در آن جنایت سهیم اند، حاضرند به آن کشتار اعتراف کنند و انتقاد؟
قربانت گردم ای یار مهربانم
این اسلام و این مسلمانی 1400 سال است مردم ایران را مچاله کرده است.
عزیزم، تو که در ایران زندگی می کنی اینها را حتما بهتر از من می دانی چون با پوست و استخوانت تجربه کرده و می کنی.
شاد زی
ما

نویسنده: احمد زاهدی ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨
عنوان: چرا اشتباه می کنی رفیق بزرگ و مهربان من؟
نخست اینکه آقای دولت آبادی با این همه سن و سال و این تجربه که از سر گذرانده، وقتی تمام آبرو و اعتبار هنری ـ ادبی اش را به پای یک مساله گذاشته و می گذارد، بدانید که خیلی مساله مهمی است.
دو دیگر اینکه دولت آبادی و بسیاری دیگر به قانون اساسی رای دادند که بسیار مترقی تر از این کنونی بوده و خود به خوبی واقفید که دو ـ سه یال بعد اصول اصلی آن را طی یک شبهه کودتا تغییر دادند.
سه آخر اینکه بیچاره ملتی که جنازه نویسندگانش را در کنار خیابان ها پیدا می کنند. بیچاره ملتی که نویسندگان و هنرمندانش آواره غربتند...
اینها را به پای دولت آبادی ننویس استاد. یک انسان حق دارد عمل سیاسی داشته باشد و برای آن عمل هم هزینه بدهد. من به عنوان کسی که استاد دولت آبادی را از نزدیک می شناسم و سالهاست در ایران زندگی می کنم و کمی هم به هنر و ادبیات علاقه دارم بر خلاف شما باور دارم که عمل آقای دولت آبادی کاملاً درست و شجاعانه و افتخار برانگیز است.
شما خاطرت جمع، نه کسی به دولت آبادی چیزی می دهد و نه محمود خان از کسی می گیرد؛ همه خود هرچه می خواهند از وجود امثال دولت آبادی و شماهاست که اعتبار و شرف و آبروی زبان و فرهنگ کشور ایران هستید.
اختلاف نظرها و اختلاف در نوع عمل هم نباید موجب اتهام زنی و ارزش گذاری به شیوه شیعی شود.
شاید شما هم اگر می خواستید در ایران زندگی کنید و می خواستید تاثیر گذارید، چنین یا شبیه این می کردی. هر مبارزه ای الزاماً با مخالفت و مقاومت همراه نیست.

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

این هم تقدیم به استادان عزیزم:

من پاسدار حرمت دردم
چشمت خراج می طلبد؟
آنک خراج!
لیلی وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته
آه...
که بیداد می کنی!


www.nevisandegan.net