مانی
مانی: چرا اسلامستیزی، حق هر ایرانی است؟!
تاريخ نگارش : ۲٨ آبان ۱٣٨٨

نظرات دیگران


نویسنده: برگرفته ازسایت سیامک مهر ۱ ارديبهشت ۱٣٨۹
عنوان: میخ های تابوت مرجعیت شیعه
Wednesday, January 13, 2010



میخ های تابوت مرجعیت شیعه

اگر خیزش خرداد و جنبش آزادیخواهی ِ ملت ایران را سوای وجه سیاسی ِ بظاهر پررنگ آن، جنبشی عمیقاً اجتماعی و فرهنگی بدانیم، آنگاه خواهیم دید که نوک پیکان تغییرش بر دین زدایی از جامعهء ایران قرار می گیرد: مبارزه با دخالت مذهب در تمامی عرصه های زیست اجتماعی انسان و کوتاه کردن دست دراز و ذاتاً تجاوزگر اسلامگرایان از زندگی و سرنوشت و حقوق و آزادی ها و امید و آیندهء ملت ایران.
مبارزه و کوشش جهت انحلال و یا احیاناً براندازی ِ حتا خشونت بار نظام جمهوری اسلامی که تنها سه دهه از استقرار و تأسیس آن می گذرد، به هیچ وجه از مبارزه و مقابله تاریخی با حاکمیت اسلام و شوریدن بر سلطهء اسلام و آخوندها و آیت الله ها و متولیان اسلام بر جامعهء ایران که بطور سنتی چهارده قرن در تمامی حوزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تداوم داشته است و حتا پس از انقلاب مشروطیت در متن قانون اساسی نیز رسمیت یافت، جدا و گسسته و دگرگونه نیست و نخواهد بود.
جامعهء ایران در حال دگرگونی از جامعه ای اسلامی به جامعه ای مدنی و شهروندی است. به همانطور که ایرانزمین نیز در شرف باززایی و بازیابی ِ هویت سرزمینی ِ خویش در مقام سرزمین آریایی و خواستگاه تمدن ایرانی و فرهنگ ایرانشهری است و در تلاش گسستن از آنچه که بلاد اسلامی و جهان اسلام خوانده می شود.

قیام ملت ایران بر علیه نظام سنگسار اسلامی به جز از سوی اسلام گرایان و حامیان بین المللی ایشان با مقابله و دشمنی و ممانعتی جدی مواجه نیست. باید بدانیم که روحانیون و مراجع شیعه و تاریک اندیشان مسلمان در برابر هر گامی که انسان برمیدارد، دامی از آیه و یاوه و خرافه می گسترند که تا آزادیش را مشروط به حفظ منافع دکان خویش گردانند. دینفرشان اوج هر پرواز فکری را فقط تا سقف کوتاه محرم و نامحرم و حریم و حرام شرعی و تنها در چارچوب تنگ و دگم امر و نهی های الهی می پذیرند. نزد دینمداران و اسلامپرستان، انسان آزاد و فارغ از بندها و رنجیرهای خفت بار اسلامی غیر قابل تحمل است. دینفروشان و اسلام گرایان مخالف فکری دیگران نیستند، بلکه مخالف فکرکردن انسانند. اسلامگرایان مخالف فکری و دگراندیش محسوب نمی شوند که آراء ایشان در ذیل واقعیت و وجود تنوع فکری و رنگارنگی آراء و اندیشه ها در جامهء بشری و همردیف سایر دستگاه های فکری و جهان بینی ها از یک منظر نگریسته شود. به دین باوران و اسلامخواهان اگر از دیدگاه حقیقی و به منزله دشمنان آزادی و اختیار و عاملیت انسان بر سرنوشت خویش بنگریم، منبعد شاهد تکرار انحراف و سرگشتگی و شکست در مبارزات آزادیخواهانه و تاریخی خود نخواهیم بود.
در گیرودار جنبش آزادی خواهی ِ ملت ایران نیز هرگونه همراهی و دخالت مذهبیون و اسلام فروشان و حمایت برخی از پدرخوانده های مافیای روحانیت شیعه، جز با مکر الهی و به هدف کنترل و مهار و منحرف ساختن خیزش براندازانهء حاکمیت اسلام نیست. اسلام خواهان در برابر سقوط قریب الوقوع جمهوری اسلامی اگرچه ناتوانند و ناچار به پذیرش واقعیت، اما در حفظ و حراست از حاکمیت سنتی اسلام و سلطه و سیطرهء بر جامعهء ایران و مشخصاً در برابر رستاخیز ملت ایران به سختی ایستادگی خواهند نمود. واقعیت این است که در باورهای ایرانیان نه فقط اسلام سیاسی که اساساً دین اسلام و ایمان اسلامی در حال فروریزی است و شتاب فزاینده ای هم یافته است. این تحول عمیق فرهنگی بویژه در حوزهء دانایی و آگاهی ملت ایران، همان اتفاق فرخنده ای است که به رستاخیز تعبیر می شود.

پر پیداست که امروز نیز بحث داخلی ِ پدرخوانده های مافیای روحانیت، کماکان حول محور مشروعه و مشروطه دور می زند.
سؤال این است که آیا قادریم و یا ممکن است که به سیاق و روش سه دههء گذشته در قدرت بمانیم و شمشیر اسلام را از رو ببندیم و با اجرای احکام و دستورات و حدود و شریعت نبوی و اعدام و قصاص و سنگسار و شلاق و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و تحمیل حجاب و زندان و شکنجه و گلوله ...، آشکارا با آزادی ها و حقوق انسانی بجنگیم و با مصادرهء اموال مردم و غارت سرمایه ها و ثروت های ملی یک جامعه به سنت رسول الله و امیر المؤمنین عمل کنیم... و اگر نه، پس بهتر نیست آب رفته را به جوی بازگردانیم و در حاشیه قدرت بنا به سنت ماضیه تشیع و در مقام نایب امام زمان مؤمنین را بچاپیم و بخوریم و در سایه و سکوت و در قالب نیرویی خفیه، هر فکر زیبا و هر فروزهء نیک و هر وجود ارزشمندی را در معدهء اسلام معدوم کنیم. بنابر این سؤال این است که اگر حکومت مشروعه کنونی بیش از این قابل دوام نیست، پس چگونه و از چه راهی در برابر سکولاریسم که فکر و خواستهء غالب جامعه گشته است مقاومت کنیم و نظام سیاسی ِ آینده و قانون اساسی آن را مانند قانون اساسی ِ 1906 و یا به کمک استعمارگران شبیه قانون اساسی عراق به مذهب رسمی و شروط اسلامی که دکان تاریخی ِ ما را تضمین می کند مشروط بسازیم؟
یکی از اسلامفروشان دوزیست به نام مهدی حائری که هم عبا و عمامه می پوشد و هم کروات می بندد، چندی پیش در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا معتقد بود که روحانیت نه در حکومت بلکه باید در کنار حکومت قرار بگیرد.
از این منظر اگر بنگریم، وظیفهء روحانیت و مرجعیت در قبال سیستم سیاسی جامعه، نه دخالت و شراکت مستقیم در قدرت به مانند جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و نه بصورت رهبانیتِ بریده از سیاست، بلکه وظیفه و رسالت دینی و تاریخی ِ اوست که در زمانه های فترت و برودت اسلام، مانند قارچ به تنهء حکومت بچسبد و در هر گامی که نمایندگان ملت به جهت پیشرفت و آزادی و شادی و رفاه جامعه بر می دارند، اخلال کند و سنگی بزرگ فرارویشان بیاندازد؛ فریاد وااسلاما- وااسلاما هوا کند و هرکجا به حقوق زنان احترام گذاشته شد، همچون جنّی که مویش را آتش زده باشند حاضر شود و بیضهء اسلام را در خطر ببیند؛ از هر مسجد و منبری آیات جنایتبار و زن ستیز قرآن را عربده بکشد؛ چماق امر به معروف و نهی از منکر را دائماً بر سر مرد بکوبد و مردم را به جاسوسی وادارد و دشمن یکدیگر بگرداند؛ با مغزشویی کودکان خردسال در مساجد و حسینیه ها و تکیه ها و هیئت های مذهبی به گلهء وحوش مسلمان بیفزاید؛ در ماه های شعبان و رمضان و محرم و صفر مؤمنان و مقلدان و اجامر و اوباشش را به خیابان ها گسیل دارد تا به بهانهء اجرای مراسم و شعائر مذهبی و تاسوعا و عاشورا و عزاداری، قدرت مافیایی اش را به رخ جامعه بکشاند؛ با تکفیر و صدور فتوای قتل، مریدانش را تحریک کند تا هر آزادیخواه و دگراندیشی را در تاریکی ترور کنند و رعب و ترس اسلامی را بر جامعه مستولی سازند؛ زنان بی حجاب را در معابر انگولک کنند و هر تهمت و افترا و انگ و ناسزایی به آزادیخواهان و روشنگران نسبت دهند...
این واقعیات، هم سنت اسلامی در طول تاریخ بوده است و هم آینده نگری ِ اسلامگرایانی است که نظام ولایت فقیه را بی آینده می بینند. اسلام گرایان هر زمان که قدرت و امکان تأسیس و تشکیل حکومت نداشته باشند به سوراخ های خود خزیده و با چنین شیوه های رذیلانه ای با حکومت طاغوت مبارزه می کنند.
(لازم به توضیح است که از دیدگاه اسلامی فقط و فقط دو نوع حکومت وجود دارد: حکومت اسلام و حکومت طاغوت. به همین دلیل روحانیت شیعه در طول تاریخ تمامی حکومت ها را غاصب می شمرده است. از دیدگاه اسلامی بین دموکراسی و حکومت استبدادی ِ عرفی فرقی نیست. چون هیچکدام اسلامی نیستند پس هردو طاغوتی اند و غاصب. بدین معنی که حق و مقام و حکومت رسول الله و نایب برحقش را در بلاد اسلامی غصب کرده اند.)

نگاه ایرانپرستان و سیمرغیان و فرزندان کوروش به حکومت اسلام و خمینی و خامنه ای و آخوندها و آیت الله ها و کلاً مافیای روحانیت و مجموعهء اسلامفروشان، نگاهی است از ژرفای تاریخ، نگاهی است از آغاز چیرگی اهریمن بر ایرانشهر. ایرانیان و نسل های کنونی، سرآغازه های سه دهه سلطه و سیطرهء آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر سرزمین و سرنوشت خود را، در آغاز هجوم ملخوار تازیان و مجاهدین اسلام و صحابهء رسول الله و عمر ابن خطاب و علی ابن ابیطالب و خالدبن ولید و سعد ابی وقاص و سایر وحوش بیابانگرد به ایرانزمین می دانند.
ناگفته پیداست که هر گامی که آزادیخواهان ایران در جهت مقابله با رژیم اسلامی بر می دارند و هر ضربه ای که بر پیکر عفونت زای حکومت اسلام وارد می آورند در عین حال میخی است که بر تابوت مرجعیت و روحانیت شیعه نیز کوبیده می شود. اسلام و مرجعیت شیعه در ایران به مانند فواره ای از فاضلاب که در نهایت توان و پتانسیلش به اوج خود رسیده است، روند سرنگونی اش آغاز گشته و عنقریب با سر به زمین خواهد خورد و متلاشی می گردد. منتها ساده اندیشی است اگر تصور کنیم تا زمانیکه منابع مالی مافیای روحانیت به مثابه شریان هستی و حیات هیولای اسلام کنترل و مسدود و قطع نگردیده، نه از نفوذ، که از اثرگذاری واپسگرایان و تاریک اندیشان بر تحولات جامعه و سنگ اندازی بر مسیرهای تغییر و تجدد چیزی کاسته می گردد. وقتی گورکن و غارنشین و فسیلی بنام آیت الله حجت به هنگام مرگ، بالغ بر 170 میلیارد تومان در حساب بانکی اش موجودی داشته باشد، در نتیجه فقط یک آخوند، فقط یکی از پدرخوانده های مافیای روحانیت، منبع عظیمی جهت بسیج مؤمنان و اراذل و اوباش مسلمان در اختیار دارد که قدرت قابل توجهی به وی می بخشد تا راه های تغییر و تنفس و نوگرایی جامعه را تخریب و منحرف سازد.

حکومت اسلام و مافیای روحانیت، قدرتش را بیشتر از همه نه از حمایت معتقدان و مؤمنان به خویش، که اتفاقاً از احترامی کسب می کند که ناباوران و دگراندیشان و لائیک ها از سر نادانی و ترس و جبن ذاتی و نیز فرصت طلبی و نوکرمنشی نثارش می کنند و موجبات پرشانی و سردرگمی ِ جوانان را فراهم می آورند. از سویی اگر گورگن ها و آیت الله های عقب مانده صرفاً بر توان شخصی و قدرت کلام و ادبیات متحجر و مذهبی خود و متون خاک گرفته و سنگواره ای اسلامی و حدیث و روایت تکیه داشتند، هرگز قادر به نفوذ در اذهان جوانان و مردم این روزگار و عصر مدرن نمی بودند. سوگمندانه جامعه ایران به گونه ای است که آخوندها و مراجع و روحانیون و دشمنان ایران و آزادی، بیشتر از مریدان و مقلدان خود، قواد روشنفکر و تحصیلکرده و بی خرد و بیگانه با فرهنگ ایران به امثال شریعتی و آل احمد به خدمت دارند که امروزه در قالب نواندیشان دینی و با ادبیات مدرن و روش های به ظاهر علمی و آکادمیک، موهومات و یاوه ها و خزعبلات دینی و مذهبی و سفیهانهء اسلامی را در زرورقی چشم نواز به جوانان حقنه می کنند و با ممانعت از آگاهی و روشنگری و بلوغ مردم، روابط و مناسبات مرجع و میمون را در جامعه تداوم می بخشند.
در جریان مرگ آخوند حسینعلی منتظری، اسلامفروشی که قفل دهانش تنها با کلید شریعت زشت محمدی باز و بسته می شد، دیدیم که این دسته از روشنفکران و دانش اندوختگان خردباخته با عزاداری در مرگ وی و مقاله نویسی و شرح مناقب او و در خوش خدمتی نسبت به دستگاه آیت الله ها و مافیای روحانیت، بیگانگی خود را با فرهنگ ایران و ناتوانی خود را از درک مفهوم آزادی آشکار ساختند.
در اینجا مناسب می دانم بخشی از نوشتار روشنگر آقای جواد اسدیان را با عنوان« حنظل سبز موسوی» یادآوری کنم تا معنایی که در این فراز آخر مدنظر نگارنده است روشنتر بیان شود:
« اسلام همچون یک دین بیگانه، بلاهتی اجتماعی ست که با کشتار و تحمیق و خرافه پروری و نهادینه کردن ترس، پیوسته بازتولید می شود. بیان این واقعیت، توهین به مسلمانی نیست. بسا، فرد مسلمانی که از بارزه های انسانی نیز برخوردار باشد، اما این بارزه ها، در سهمی که مسلمان در بازتولید بلاهت دارد، دگرگونی ای ایجاد نمی کند. و تا آن هنگام که روشنفکری ایران، چه به گونه ای سامان یافته در نهادهای سیاسی و چه مستقل، با روشنگری های شفاف و شجاعانه از مدار این بلاهت بیرون نیاید، از سویی، خواسته و ناخواسته از استقرار و تداوم روشنگری در روشنفکری ایران جلوگیری می کند و از سوی دیگر، خود، تبدیل به یکی از مؤثرترین ابزارهای تولید و بازتولید بلاهت، همچون امری اجتماعی می شود.»

امروز و در کارزار آزادیخواهی، ارجمندترین احساس ملت ایران خشم و نفرتی است که سی سال نکبت نظام الهی برانگیخته است و اتفاقاً قدرت همین احساس است که در نهایت چاره ای و درمانی بر زخم و چرک و عفونت و درد مزمن و هزاروچهارصد سالهء اسلام خواهد یافت. ماندگاری و دوام و چیرگی ِ حکومت اسلام بر جامعه ایران به نسبت احترامی بستگی دارد که متوجه مقدسات و معتقدات اسلامی می شود. همانگونه که شعار جمهوری ایرانی و جانم فدای ایران سر دادیم و مسجد لولاگر را آتش زدیم، تصویر خمینی و خامنه ای را پاره کرده و به آتش کشیدیم، حرمت و حریم دروغین عاشورای حسین عرب را شکستیم و به گند کشیدیم، روز شهادت اباعبدالله جشن گرفتیم و زدیم و رقصیدیم، قرآن آتش زدیم و خیمهء حسین در دانشگاه شریف را در آتش سوزاندیم و... پس از این نیز با خشم و نفرت خویش و با آتش اهورایی نقطه نقطه از خاک ایرانشهر را از تمامی آلودگی های اسلام پاک و منزه خواهیم ساخت و تا کوبیدن آخرین میخ بر تابوت اسلام و آخوند از پای نخواهیم نشست.
اسلام، مکتب تجاوز، آیین پلیدی ها و تباهی هاست. اسلام بیماری است، فساد خرد است. تلاش کنیم تا جامعه و میهن و زادگاه خویش را از آلودگی های اسلام پاگیزه گردانیم تا در برابر فرزندان و نوادگان و داوری نسل های آینده از هم اکنون سرافکنده نباشیم.
siamakmehr@yahoo.com
--------------------------------------
پی نویس:
در مطلب فوق، بجای آیت الله بهجت، به اشتباه آیت الله حجت آورده شده که تصحیح می گردد.

نویسنده: برگرفته از سايت سیامک مهر ٣۱ فروردين ۱٣٨۹
عنوان: رستاخیز ایرانیان و دشمنانش
Monday, November 09, 2009



رستاخیز ایرانیان و دشمنانش

خیزش خرداد و قیام ایرانیان بر علیه حکومت تجاوز اسلام که سپس به جنبش سبز موسوم گشت، بیشتر از هر گروه و سازمان و جمعیت و جریان و مرامی و بیشتر ازهر نحلهء فکری، اما آیت الله ها و اسلامفروشان از یکسو و ائتلاف استعمارگران جهانی و روشنفکران دست پروده و رام شدهء آنان را دچار شوک و حیرت ساخت و اینان را بطور بی سابقه ای(حداقل در دوران معاصر) در برابر موجی فراگیر و کوبنده از خروش ایران پرستان قرار داد که همچنان سرگیجه و ناباوری ایشان را در بیانیه ها و مصاحبه ها و قلمفرسایی های تحصیل کردگان دانشگاه های استعماری و اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها و فتواهای صدمن یک غاز آیت الله های عنکبوتی می توان مشاهده کرد.
بیانیه های میرحسین موسوی و افاضات عطاء الله مهاجرانی و محسن کدیور و سروش و یوسفی اشکوری و حبیب الله پیمان و سایر اسلافروشان کهنه کار و نیز فتواهای آخوند حسینعلی منتظری که پیوسته و بی وقفه از کانال فاضلاب ایشان تخلیه می شود، جملگی به هدف منحرف ساختن و فرسودن و مصادرهء قیام ایرانیان بر علیه حکومت هزاروچهارصدسالهء اسلام پرداخته می گردد. جالب اینجاست که آخوند منتظری که همواره به جای ایران از جغرافیایی به اسم « بلاد اسلامی» نام می برد، در آخرین یاوه سرایی های خود به قومیت ها و مسئلهء زبان اقوام از دیدگاه شرع نیز پرداخته است و در نظر دارد با جعل حدیث و روایت، بابی در فقه و دکانی دیگر برای مافیای روحانیت بگشاید و در این زمینه که دخالت دینکاران تاکنون سابقه نداشته است، ابتکار عمل را بدست گرفته و تارهای عنکبوتی مراجع را بر عرصه و ساحتی دیگر از زندگی و هستی ایرانیان بتند و موضوع اقوام و تنش های احتمالی که مسئله ای ملی و عرفی و فیمابین خود ایرانیان می باشد را در چنگال های اسلام بگیرد و حلقهء اسارت ملت ایران را روز از روز پیش تنگتر کند. آخوند منتظری و صانعی و سایر مراجع از منظر و مقام یک شخص مفرد و منفرد سخن نمی گویند. کلام اینان اظهار نظر شخصی نیست. تلاش مراجع همواره در جهت بازسازی مناسبات میمونی میان مرجع و مقلد است. هر فتوای مراجع به قصد تعطیل کردن و از کارانداختن خرد انسان و نقض عاملیت و سلب اختیار و انتخاب مردمان و افسار بستن بر گردن ایشان است. امروز وقتی افرادی در اپوزیسیون که به رغم نامسلمانی و بی اعتقادی دینی، فتواهای مراجع و فقها را همسو با خواسته ها و مواضع سیاسی و تاکتیکی ِ خود می بینند و اظهار رضایت و شادمانی می کنند، در حقیقت زنجیرهای فردای خویش و فردای ملت خود را می بافند.

در تاریخ خوانده ایم که نهضت شعوبیه که از حدود قرن دوم هجری و اندکی پیش از آن پیدایش یافت، بر این پایهء فکری نضج گرفت و گسترش پیدا کرد که پذیرش اسلام (گیریم با ضرب شمشیر خونچکان تازیان) به معنای پذیرش سروری عرب نیست و می توان مسلمان بود و در عین حال با تازیان جنگید و یوغ آنان را از گردن فرو افکند. با چنین تفکر خام خیالانه ای تمامی خوی و خصلت های بیابانگردان و تازیان و خونریزان و وحوش مسلمان که در آیین پلید و اهریمنی اسلام مخمر و مستتر است، رفته رفته تا اعماق اذهان و روان مردمان و جامعه و فرهنگ و تمدن ایرانشهر نفوذ یافت و از آن پس هر فکر زیبا و هر فروزهء نیک و هر وجود ارزشمندی با دهان اهریمن بلعیده شد و در معدهء اسلام مسموم و معدوم گشت.
بر شعوبیان ماهیت ضدبشر و نابودگر، ضد آزادی و برابری، زن ستیز و زن آزار، اندیشه سوز و روانپریش و در یک کلام گوهر و ذات ضد فرهنگ و ضد تمدن اسلام آشکار نبود. نهضت شعوبیه و تفکری از گونه ای که در تشیع نیز بالیده است، یک شکست همه جانبه و ژرف تمدنی بود.
اینک همان مسیر و اندیشه را اصلاح طلبان با نماد سازی بنی امیه از جناح حاکم و خامنه ای و احمدی نژاد در مقابل شیعه گری و مظلومیت نمایی خود بازسازی و باز تولید می کنند. یزید شمردن خامنه ای در برابر میر حسین، انگاره ای از همین مفهوم است. این معنی را در مثالی که مهدوی کنی، آخوند کردن کلفت و فراماسون از داستان معاویه و صلح امام حسن می آورد و موسوی چی ها را به آن توجه می دهد به خوبی دریافتنی است.

پس از انتخابات خرداد، اصلاح طلبان و خاتمی چی ها و عوامل و آدم های هاشمی رفسنجانی و شریکان سه دهه دزدی و جنایت و شکنجه و ترور و تجاوز حکومت اسلام، فریاد کودتا- کودتا برآوردند و مانند دزدی که در حین فرار فریاد آی دزد- آی دزد سر می دهد، کوشش فراوان به خرج دادند تا عده ای را بفریبند و به حمایت از جناح خود برانگیزند. هیچکس هم نپرسید کدام کودتا؟ اگر کودتایی هم بود، کودتای یک جناح از نظام سنگسار اسلامی بر علیه جناحی دیگر از همین رژیم اشغالگر بود و هیچ ربطی به ملت ایران نداشت. قبل از اینکه تقلب دار و دستهء ولی فقیه و احمدی نژاد و پاسداران بر علیه جناح رقیب در مضحکهء انتخابات دهم را کودتا بدانیم، اصل انقلاب 57 کودتایی بر ضد مردم ایران بود. کودتایی بود که مافیای روحانیت هزارساله در کنف حمایت ائتلاف استعمارگران بر مردمی جن زده و اسلامباره آوار کرد. اصلاً تمامی تاریخ اسلام، تاریخ کودتا بر علیه انسان بوده است. حتا آنچه به بعثت محمدتازی و ظهور اسلام شناخته شده، کودتای قطاع الطریق ها و محمد و علی و عمر و سایر دزد های مدینه برضد برابری و آزادی و حقوق طبیعی نوع بشر بوده است.

در جهت انحراف قیام ایرانیان، از سوی اسلامفروشان و اصلاح طلبان کوشش بسیار به خرج می رود که ماهیت و هویتی شیعی و مظلومیت فروش و واپسگرا برای جنبش سبز جعل شود و موضعی دفاعی و تقدیری و تقیه ای در برابر حاکمان اسلامی به خود بگیرد و به قضا و قدر ( راه سبز امید) ایمان بیشتری پیدا کند تا روش های رادیکال با شعارهای تند و انقلابی. سعی می شود تا جنبش سبز مظلوم نمایی فریبندهء تاریخی شیعیان در مواجهه با ستم پیشگی و سروری بنی امیه و بنی عباس را به نمایش بگذارد و به دنبال حقانیت و وجههء موجهی بگردد که شکست خوردگان شهادت باور و شهادت خواه و کلاً ورشکستگان به تقصیر تاریخ از هستی طلب دارند. یک جور طبع عارفانه و صوفی منش و دنیاگریز که به هیچ وجه در کارزار نیکی ها با پلیدی ها شانس و امید موفقیتی نخواهد داشت و آگاهانه به هدف و مقصود فرسایش خیزش خرداد و قیام ایرانیان تبلیغ می شود.
عطاءالله مهاجرانی در جلسه ای در شهر واشنگتن می گوید:« همه با هم مسیر این مبارزهء صلحجویانه و مسالمت‌آمیز را، با پرهیز جدی از هرگونه خشونت و درگیری با دولت و عوامل آن، هر چقدر که طول بکشد ادامه می‌دهیم تا بالاخره مظلومیت ما ثابت بشود و دولت فعلی عقب ‌نشینی بکند و کنار برود و دولتی صالح و عادل بر سر کار آید.»
اصلاح طلبان و اسلامخواهان بیشتر مایلند جنبش سبز بجای اینکه از دلاوری های رزمندگانش حماسه بسازد، بر مزار شهدایش سوگواری کند. اینان معتقد به خونریزی نیستند ولی از ریختن خون جوانان به عنوان مصالحی برای شهید بازی و چهلم ها و اربعین ها و عزاداری و شرح جزئیات شکنجه و ظلم هایی که بر آنان رفته استقبال می کنند. ( خون بر شمشیر پیروز است). برای محبوسین در کنار زندان اوین جلسهء دعای توسل برگزار می کنند، سفرهء افطاری می گسترند و روزهء سیاسی می گیرند. حتا برای اینکه مظلومیت خود را با صغارت خود تکمیل کنند در به در به دنبال یک علی اصغر می گردند. همانطور که میرحسین موسوی در بیانیه شمارهء 14 خود برای پسربچهء سیزده ساله ای که می گویند در 13 آبان 57 کشته شده است ماتم می گیرد.
بسیار سعی می شود که جنبش سبز را نهضت اسلامی ِ دعا کمیلی ها و با ماهیتی حسینی و کربلایی قلمداد کنند. آنان در نهایت خواهند کوشید برای حفظ تعادل پیروان ساده لوح خویش شکست ها را پیروزی بشمارند، یعنی پیروزی جناح اصلاح طلب را پیروزی ملت ایران وانمود کنند. این حقیقت زمانی آشکار خواهد شد که اصلاح طلبان و دوم خردادی ها و خط امامی ها که اینبار فشار از پایین را به جنبشی گسترده از سیاهی لشکرها تبدیل کرده اند بر جناح حاکم پیروز شوند و دولت تشکیل دهند و مردم را به خانه ها برگردانند تا سماق بمکند. واقعاً اصلاح طلبان گمان گرده اند که زنان و مردان و جوانان ایرانی به خیابان ها می ریزند، باتوم می خورند، گلوله می خورند، خون می دهند، شکنجه می شوند و تجاوز می بینند که آخوندها و قاتلان و بازجوها و اطلاعاتی ها و پاسدارهایی نظیر خاتمی و کروبی و موسوی و ابطحی و حجاریان و مهاجرانی و گنجی و تاج زاده و محسن آرمین به قدرت برسند؟ عجب خواب شیرینی!

بدون شک از اسلام در ایران فقط همین جمهوری اسلامی اش باقی مانده است و این حقیقت را آیت الله ها بهتر و عمیق تر از هرکسی درک کرده اند. دینکاران و اسلامباره ها تمامی سعی و کوششی که به خرج می دهند در جهت نجات اسلام و دکان خویش از پس سقوط و سرنگونی نظام نکبت الهی است. تمامی تلاش اسلامگرایان و حامیان بین المللی ایشان به جهت نگه داشتن جامعهء ایران در اسارت و قفس اسلام بکار می رود. همانگونه که تازیان متجاوز و بنی امیه و بنی عباس برافتادند اما آیین تباهی اسلام در مذهب شیعه بازسازی و خودی شد و تا اعماق جان و جهان ایرانی خلید و رخنه کرد و از یک امپراتوری و تمدنی عظیم و جهانی، کشوری کوچک و جامعه ای عقب مانده و فقیر و غرق در باتلاق خرافه و جهل و جهالت ساخت، اینک اصلاح طلبان و آیت الله ها و آیات عظام و مراجع تقلید با پدافند آشکار غارتگران بین المللی در پی ایجاد فصل و فاصله ای در اذهان مردمان میان جمهوری اسلامی و سه دهه دزدی و جنایت و تبه کاری این رژیم از یک طرف و با اسلام و ایدئولوژی ِ همین نظام و تطهیر مافیای روحانیت از سوی دیگر، تلاش پردامنه ای را آغاز کرده اند.

یکی از مزخرف ترین حرف هایی که لقلقهء زبان اسلامفروشان است و به آن دامن می زنند، آمار نود و چند درصدی مسلمانان ایران است که شاید از انبان انگلیس و استعمارگران و کارگزاران آنان در رژیم اسلامی استخراج شده باشد، وگرنه در بلاد اسلامی و در قلمرو اهریمن که شمشیر الله از رگ گردن به هر انسانی نزدیکتر است، تاکنون هیچ اسیر و گروگان این آیت الله ها و حجج اسلام هرگز جرئت نداشته است که بی دینی و بی خدایی و یا بی اعتقادی خود را نسبت به آیین اهریمن و مکتب تجاوز و تباهی اسلام آشکارا ابراز کند.
اساساً آنکس که می گوید نود و هشت درصد از مردم ایران مسلمانند، بطور وقیحانه ای به ایرانیان توهین می کند. این سخن بی اساس و پوچ بدین معنی است که اکثریت مردم ایران عقب مانده و خرافاتی و عرب پرست و تروریست و جن زده و منگل و خل و چل و عبدالله و گوسفند هستند و راه علاج و درمانی هم برایشان متصور نیست. نود و هشت در صد مردم مسلمانند یعنی اینکه اکثریت ملت ایران سربرند، قاتلند، یکدیگر را سنگسار می کنند، دست و پای همدیگر را می برند و در جهل و جنون و جنایت غوطه ورند و از بام تا شام پیوسته به حقوق و آزادی های یکدیگر تجاوز می کنند. چنین سخن یاوه ای را پس از افاضات تکراری آخوند محسن کدیور و برخی دیگر از اسلامباره ها، آخرین بار از دهان اجاره ای احمد کریمی حکاک در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا شنیدیم. بدون تردید چنین آماری حداقل سه قرن تجربهء بریتانیای کبیر و اروپای استعمارگر و حافظان اصلی بیضهء اسلام در خاورمیانه و آفریقا و کشورهای موسوم به اسلامی را پشت سر خود دارد.

زمانی که جوانان و دانشجویان ایرانی شعار می دهند: آزادی اندیشه --- با ریش و پشم نمیشه، در حقیقت و به درستی به ذات و گوهر ضدآزادی ِ اسلام اشاره می کنند. ریش نماد اسلام و آخوند است. همانطور که حجاب زنان پرچم اسلام است. و یا هنگامی که ایرانیان شعار می دهند: موسوی بهانه است --- کل نظام نشانه است، باید منتظر روزی در همین نزدیکی ها باشیم که ایران پرستان شعار سر دهند: کل نظام بهانه است --- اصل اسلام نشانه است.

اگر به کثرت گرایی و پلورالیسم باور داریم و وجود جان ها و جهان های رنگارنگ را ضامن حیاتِ زنده و پویا و شاد و پر شور و شر و آفریننده و انسانی می شناسیم؛ اگر به خرد انسانی و خودباوری و خودانگیختگی و خودیابی و خودپویایی انسان ها احترام می گذاریم؛ اگر جامعه ای رنگین کمانی و مدرن و پیشرفته و پیشاهنگ در تمدن بشر را آرزو می کنیم؛ اگر آزادی و برابری انسان ها محتوای روشن نگاه ما به جامعهء بشری است، پس به یقین بدانیم که در جامعهء اسلامی، در بلاد اسلامی و در قلمرواهریمن همهء این فروزه ها و آرزوها سرابی بیش نیست. در جامعهء اسلامی دل سپردن به این بنیادها و ارزش ها مانند بازی کودکان با قوطی های خالی است.
پلورالیسم از دیدگاه اسلام شرک مسلم است. پلورالیسم اعتقاد به چندخدایی است و نقطهء مقابل شعار لا اله الا الله است. باور به کثرت گرایی در درون خود لاجرم باور به پلورالیسم منهای اسلام است. اسلام وجود ایده ها و اندیشه ها و جهان بینی ها و هستی شناسی های گوناگون و دنیای رنگارنگی را نه تنها انکار می کند که خواستار قتل و نابودی دگراندیشان و حاملان اندیشه های متفاوت است.( کافران را هرکجا یافته، گرفته و به قتل برسانید.)
نباید کفتارگرایی را با کثرت گرایی اشتباه گرفت. اسلام دین مردارخوارهاست. اسلام از مرگ تغذیه می کند. مرگ اندیشه ها، مرگ باورهای رنگارنگ انسانی. اسلام از مرگ زندگی های خدایی، از مرگ خدایان و جان های خدایی و خداگونه تغذیه می کند.
اگر از آغاز کلمه بود و انسان و حیات و هستی در کلمه محقق می شود و اگر آزادی با کلمه و اندیشه و بیان پدیدار می گردد، پس تکلیف بر خردمندان روشن است. در اسلام مراد از کلمه، کلام الله است. اسلام کلمه را مصادره نموده و انسان را ظلوم و جهول و صم و بکم و کر ولال و فاقد بیان می شناسد. انسان از خود صاحب کلام نیست، بلکه وظیفه و تکلیفش تکرار کلام الله است. قرائت آیات قرآن است. وجود آزادی بیان یعنی مادر آزادی ها در جامعه، به معنی مرگ اسلام است. بنابر این اسلام در واژه واژه اش، در یک کلام کوتاهش، در الله اکبرش، در لا اله الا الله اش و در هر نماد و نشانه اش یعنی مرگ آزادی، مرگ برابری.

می باید اسلام را از همهء گفتمان های آزادی و دموکراسی و حقوق بشری حذف کنیم. پیراستن جامعهء انسانی و ایرانی از اسلام و آخوند خویشکاری هر فرد صاحب هویت و خردورز و روشنگر است. نگران ایمان مردم نباشیم. اسلام ایمان نیست، عبودیت است. بردگی و بندگی و خفت و خواری است. اسلام دین نیست، دیوانگی است. اسلام دین مردم نیست، اسلام دکان آخوند است. همانطور که دکان قتل و غارت محمد و علی و عمر و حسن و حسین بود.

امروز باید بر مردمانی گریست که از به زمین افتادن عمامهء خاتمی و کروبی در تجمعات و درگیری ها نگران می شوند. مردمانی که سی سال متمادی هر روز و هر لحظه از خود و از یکدیگر می پرسیدند که این آخوندها کی می روند؟ مردمی که آرزو داشتند هر آخوندی را با عمامه اش از تیر برقی و شاخهء درختی آویزان کنند. در صورتیکه آنچه می بایست این ملت را به سوگ بنشاند و خاک بر سر بریزند، سرنگون شدن تاج بود نه عمامه. تاج یزدگرد، تاج شاهنشاه آریامهر. امروز باید برای مردمی متأسف بود که منتظری و صانعی را در شعارهایشان روحانی واقعی می دانند و بر این خرفستران و موریانه های فرهنگ و تمدن بشر درود می فرستند و آنان را پدر معنوی می نامند. بی گمان این صداها از مقعد اهریمن شنیده می شود. در حقیقت صدای مسلمانان از دو طریق شنیده می شود: یکی از دهان اهریمن و دیگری از مقعد اهریمن. دهان اهریمن که سرقفلی و ملک طلق آخوند و آیت الله و ملا و مفتی و مجموعاً اسلامفروشان است و از رسول الله به ارث برده اند. هر اسلامزده ای نیز توسط اهریمن بلعیده شده و صدایش از مقعد اهریمن شنیده می شود. تارهای صوتی حنجرهء اسلامزدگانی مانند حمید دباشی و حسین بشیریه و ابراهیم یزدی و عبدالعلی بازرگان و بنی صدر و شیرین عبادی و امثالهم را باد معده ای که از مقعد اهریمن خارج می شود به ارتعاش در می آورد.

نگارنده دقیق ترین توصیف و تعبیری که از تلاش اصلاح طلبان در جهت منحرف ساختن قیام ایرانیان تاکنون شنیده، مثال آتشنشانانی بوده است که برای مهار آتش های بزرگ و فراگیر، آتش های کوچک و قابل کنترلی ایجاد می کنند. هدف از موج و مصنوعاتی که در کارگاه های مافیای رفسنجانی و اصلاح طلبان و آیت الله ها در مقابل قیام ایرانیان ساخته می شود نیز دقیقاً به منظور کنترل و مهار آتش بزرگی است که به یاری ایرانیان و میهن پرستان و فرزندان کوروش بزرگ سرانجام و با برخاستن ققنوس از خاکستر خویش شعله ور خواهد گردید و بزودی با شراره های خود هر وجود و نشان و نمودی از پلیدی ها و ناپاکی ها و آلودگی های الله و اسلام و آخوند و آیت الله را از خاک اهورایی ایرانزمین خواهد زدود.

فرخنده باد رنسانس و رستاخیز ملت ایران
siamakmehr@yahoo.com

نویسنده: زکریا مانوی ۲٣ دی ۱٣٨٨
عنوان: یکدیگر را دریابیم
از نظر اینجانب ما ایرانیان 14 قرن صبر کردیم تا امروز به جایی برسیم که مشاهده میکنیم. اگر مسیحیت و کلیسایش در فرانسه و در ایتالیا بر علیه مانویت اعلام جنگ صلیبی کرد در عوض خود در باتلاق انگیزیسیون ماند و امروز خود جز با درخواست مغفرت از مردمان جهان و جدایی آن از سیاست سر پا نیست.در صورتی که ما در ایران مسیر دیگری را پیمودیم....بدین صورت که ایران قبل از اسلام به سمت مسیحیت آنهم از نوع مانوی آن میرفت.کلیساها بود که از طرف غرب ایران ساخته میشد و سلسله فاسد ساسانیان را درهم مینوردید.تا اینکه دین عرب به ضرب شمشیر بر ایران فایق آمد. اسلام با شمشیر آمد و منطقأ هم باید به ضرب شمشیر از ایران برود.اینجاست که اسلام ستیزی حق هر ایرانی میشود.از نظر من ضربه نهایی به اسلام فقط به شمشیر همان مسییحیت مانوی باید زده شود و بس.یکدیگر را دریابیم. قطعه شعر زیر در همین رابطه میباشد. قلب من در قفس تنگ سینه سخت به درد میاید در آخرین وداع با وطن. ایران من ای مرز و بوم آریا تو را به دست پاک مسیحا سپردم چرا که آن دست و دم شفابخش همواره به یکسان گشته بوده هست و خواهد بود. اینست راز جاودانگی او و راز جاودانگی ما در او. ایران من تو را به دست مسیح آریایی مانی پیامبر پیمبر پاک سرشت میسپارم تا از سیطره اهرمن به در آیی و تا ابدالآباد آباد مانی این است راز جاودانگی او و راز جاودانگی ما در او رنگها بدین سان پر جلوه میگردند و پلهای پشت سر خراب تا چاپاری دگر مژده رسان ارژنگی نوین باشد در آمیزه ای دوباره از مضمون و شکل. آمین و آه!

نویسنده: بینش (م ــ زیبا روز ) ۲۵ آذر ۱٣٨٨
عنوان: سلام و درود بر شما
البته از پایه های دمکراسی همین بیان آزادانه عقاید است و با ید در محیطی به دور از عصبییت سخن گفت و شنید
جناب مانی عزیز شتر سواری که دولا دولا نمی شود .
چطور است که تقریبا در خانه هر ایرانی دیوانی از حافظ یافت می شود و او را عزیز می دارند و هم او می سراید
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
از آن طرف مولانا را داریم عطار را داریم در عالم عرفان غول هایی چون بایزید واحمد غزالی و حلاج را داریم .در فلسفه ابوریحان بیرونی و خیام و سهروردی را در علم ابوسینا و رازی را و ..و... و... و بعد همه اینان را بزرگی شان را در حد زمان خودشان پاس می داریم و لی باور نمی کنیم که همین عزیزان بنوعی از اسلام متاثر بوده اند و برای خویش قرائت های دیگری از قرآن داشتند .و تفسیری انسان گرایانه بیش و کم از دین اسلام بدست می دادند .درست همین حال را در تاریخ مسیحیت و سایر ادیان هم بیش م کم می توان تشخیص داد .
ولی شما همه چیز را سیاه و سفید می بینید و جز برداشتی طالبانی از دین را قبول ندارید که بقول شاعر :
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب دنیا کبودت می نمود

نویسنده: ابوالفضل دادا ۲۹ آبان ۱٣٨٨
عنوان: سپاس
سلام

از احساستان لذت بردم
زنده باد


www.nevisandegan.net