مانی

تاريخ نگارش : ۹ آذر ۱٣٨۴

نظرات دیگران


نویسنده: مموچهر ۱۵ شهريور ۱۴۰۰
عنوان: اندوه و دیگر هیچ
میرزا خیلی دلم برایت تنگ شده . کجا رفتی و ذهن من را بردی ؟ ای شرم روزگار ! چهل سال است که در خواب سایه وار دنبالت می کنم و یا برعکس . چه کنم ! .... م -ک

نویسنده: سهام الدين غياثیSahameddin Ghiass ۴ فروردين ۱٣٨٨
عنوان: همکاری و همدردی و داد.
The Unity of men and women
by Amir Sahameddin Ghiassi
12-Mar-2009

مشگل ما مشگل زن و مردی نیست مشگل تفرقه است وگرنه زن و مرد هر دوی آنها یک واحد کاملی هستند . حال اگر استعمار سعی در تفرقه دارد و اینکه همه را گروه گروه کند تا دمار از روزگار همه در آورد این مطلبی دیگر است.

تنها راه نجات ما در وحدت است. و دوستی و اعتماد و همکاری که متاسفانه استعمار پنهان سعی در بین بردن همه اینها دارد.

من موافق مساوات و برابری کامل زن و مرد هستند. ولی میدانید که اکثر زنان این را قبول ندارند و میخواهند مرد قوی و تکیه گاهشان باشد.

زنانی که در آمریکا به بهانه های جزیی از همسرانشان جدا میشوند و یا در هنگام بیکاری و مسنی او را رها بحال خویش میسازند هم کم نیستند. پس در این میان تنها این زنان نیستند که قربانی میشوند بلکه زن و مرد با هم قربانی میشوند.

زنان هم با مرور زمان به کم محلی و بی اعتنایی به مردان به آنان امکان این را میدهند که به زن دیگری گرایش پیدا کنند. فکر کنم که بسیاری از مردان هستند که زن را بعنوان شریک و یار و همکار و همدم میخواهند و به تحصیلات و ایده های زن احترام میگذارند ولی همان زنان تحصیل کرده نیز به دنبال مردان موفق و پولساز هستند و افراد همطراز خود را از خود طرد میکنند و به دنبال فردی بیشتر و بهتر از خود هستند. و بدین ترتیب معیار آنان نه دوستی بلکه نوعی تجارت است که میخواهند متاع خود را خوب بفروش برسانند.

بدین ترتیب مردان خوش فکر و مهربان قربانی کم پولی میشوند و کنار گذاشته میشوند. و شارلاتانها و باصطلاح زرنگ ها با صرف مخارج و بردن قربانی خود به مجالس با شکوه دل و دین از قربانی میربایند. اگر معیار درست باشد و انسانیت و خوبی در مد نظر قرار بگیرد امکان قربانی شدن کمتر خواهد شد.

آنچه مهم است این است که از ماست که برماست. تا مادامی که خودخواهی و بی انصافی و معیار های تنها مادی پا برجاست و تا مادامیکه بی اعتنایی و بی تفاوتی حکم فرماست ما از این مشگلات خواهمیم داشت. و سیستم غارتگر میخواهد انسان ها را به دو گروه تقسیم کند بی تفاوت و بمن چه گویان ها و ظلم کنندگان. آنچه سیستم غارتگران بین المللی کنونی از آن وحشت دارد یکرنگی دانش خوبی پرهیزکاری دوستی و محبت و اعتماد و همکاری است که در آنصورت ثروتهای میلیارد میلیارد دلاری آنان در معرض خطر است. در آنصورت مشتریان مواد مخدر آنان مواد منفجره و گرگان تیز دندان و تفرقه افکنان دیو سیرت آنان کنار میروند.

یک دولت بدون احساس مسیول بودن و یک دادگستری بی تفاوت و گران یک سری پلیس و قاضی بی تفاوت مواد ایده آل انان است.

زنان و مردانی که باهم مخالف باشند . مذاهبی که با هم درجنگ و گریز باشند مدیرانی که دزد وفاسد و فاقد مدیریت باشند. جلادانی که کمر به قتل هم نوعنان بی گناه خود بسته اند.

دانش آموزی و یا دانشجویی که به معلم خود بی حرمتی میکند . مامور گرسنه ای که دست رشوه دراز کرده است. معلمی که وظیفه پدری یا مادر احساس نمیکند. بازپرسی که بی تفاوت است و کاری بکار کسی که قربانی شده است ندارد. همه و همه ایده آل غارتگران بین المللی است. . حال اگر کسی بخواهد دست کسی را بگیرد و کمکی کند بنام بی عرضه نام گذاری میشود و از دور خارج میگردد و باید در انزوا بسر برد. برو قوی شو اگر طعم زندگی خواهی که در نظام طبیعت ضعیف و دوستدار مردم منکوب است.

ملت های کهن دوباره متحد شوید. نیرنگ جهانخواران این بار چند دستگی و پریشانی ما است تا با خیال راحت مارا غارت کنند. اگر قرار باشد هرکس برای هر ایده ای که دارد کنار گذاشته شود که در آنصورت یک تعداد محدود شکننده باقی میمانند علی و حوضش. یکی را بعنوان زن بودن و یکی ر به عنوان چپی و یا راستی و یکی را بعنوان کم دین و یکی را بعنوان تندرو و دیگری را بعنوان متجدد و آن دیگر با نام سنت گرا. پس از این چهار تا نیمی آدم دیگر که میماند. در آنصورت برای غارتگران بین المللی کار بسیار ساده و آسان خواهد بود که در هنگامیکه مردم با هم بنام دین و ملیت و مذاهب مختلفه در جنگ و گریز هستند بیایند و ببرند مثل اینکه تا حال برده اند و هیچکس هم صدایش در نیامده است.

من در تهران یک معلم دانشگاه بودم و پدرم هم یک سرهنگ شهربانی بود و پدر وی هم یک آیت الله میانه رو مذهبی. مادر من بهایی بود ولی پدرم بوی اجازه نداده بو د که من با آداب بهایی آشنایی پیدا کنم و مثلا به درس اخلاق روزهای جمعه بروم.

من در آلمان در مدارس تدریس میکردم روزی که سرکلاس بودم دیدم که یک دختر که در روی صندلی جلویی نشتسه بود دارد گریه میکند. با نهایت دوستی جلو رفتم و پرسیدم گابی چرا گریه میکنی. با سادگی گفت آقای غیاثی آقای دکتر سیندلر گفته شما آلمانها اکنون آنقدر بدبخت شدید که اکنو ن یک شترسوار خاورمیانه معلم شماست و من هم دارم برای بدبختی ملت خودمان گریه میکنم که البته منظور شتر سوار من بودم.

شاید باور نکنید که من هما ن روز تصمیم گرفتم که به ایران باز گردم و این همه تف تف آلمانها را برای یاد
گیری زبانشان تحمل نکنم که برای ما هیچگونه احترامی قایل نیستند. من که بعد از مدتها دوندگی کار وآپارتمان پیدا کرده بودم دیدم که بایست عطایش را به لقایش بخشید و از گیر این مردم ملیت پرست آسوده شد. فردای آنروز در قطار نشسته بودم و از کیل به هامبورگ میرفتم که بلیت گرفته و به تهران برگردم. باری نزدیک ظهر به هامبورگ رسیدم و یکراست سراغ ایران ایر رفتم و از یکی از آشنایان خودم که در آنجا کار میکرد تقاضای بلیت فوری کردم.. و بالاخره همان روز سوار هوا پیما شدم و به طرف تهران پرواز کردم در هواپیما بود که فکر میکردم از یک زندان گریخته ام و بسوی آزادی در پروازم.

در هواپیما با خود میگفتم و شرط میکردم که دیگر تحت هیچ شرایطی تهران را برای کار و زندگی در خارج از ایران ترک نخواهم کرد. مگر ماموریت های اداری و دولتی.

باری در تهران در وزارت خانه ای مشغول کار شدم و عصر ها هم در آموزشگاهی زبانهای خارجی تدریس میکردم. و نیز در مدرسه آمریکایی و آلمانی هم کار میکردم. خلاصه تمام روز به فعالیت مشغول شده بودم.

تا اینکه جریانهای سال 57 پیش آمد. و من به حاشیه رانده شدم مدرسه آلمانی بسته شد و مدرسه آمریکایی هم بسته گردید. دوستان و فامیل میگفتند که فلانی برو بخارج تو که مدرک داری و زبان بلدی چرا اینجا مانده ای. در هنگامیکه در مدرسه آلمانی تهران معلم بودم حقوق و مزایای من که ایرانی بودم یک سوم و شاید یک پنجم حقوق و مزایای همکار آلمانی من بود. گرچه این اختلاف سرد کننده بود ولی خوب میشد از آن به عنوان انیکه آنان حق دوری از میهن را میگیرند قبول کرد.

گرچه تبعیض دردناک است و لی خوب تا حدودی میشد به علت دوری از کشورشان و یا اینکه معمولا آلمانها با همان حقوق و مزایای آلمان راضی به ترک کشورشان نیستند پذیرفت.

مدرسه آلمانی تهران بسته شد و جایش یک مدرسه کوچکتر بنام مدرسه سفارت آلمان گشوده شد. حال به تورم روز به روز ایران هر روز حقوق مزایای من نسبت به همکار آلمانی کمتر و کمتر میشد بطوری که دریافتی های آنان شاید یک صد برابر ما شده بود.

سیاست مدرسه سفارت آلمان هم فرق کرده بود و حقوق ایرانی ها را بطور یکسان پرداخت نمیکرد. و مثلا ایرانیان را بر ضد ایرانیان تحریک میکرد. در ضمن با وجود بودن چند نرخ برای ریا ل آنان مارکهای خود را در بازار آزاد میفروختند و با کمک سفارت با نرخ رسمی در ازای ریالهای فروخته شده مارک با نرخ اصلی دریافت میکردند. یعنی یک مارک را بیست تومان میفروخت و مثلا پنج تومان آنرا خرج میکرد و در ازای پانزده تومان باقیمانده 3 مارک پس میگرفت. حالا خودتان حساب کنید که چه کار پر منفعتی این تبدیل ارز شده بود .. مثلا اگر یک آلمانی یک ایرانی را میکشت و زیر ماشینش میکرد براحتی دیه را میداد زیرا سه برابر دیه پول اضافی دریافت کرده بود.

این بود که آلمانها میگفتند اگر کسی را با ماشین صدمه بزنند کاری سود آور است. خودتان حساب کنید که چه کار طاقت فرسایی بود که میان یک مشت آلمانی در ایران زندگی کنی و با تو همان رفتار را داشته باشند که در کشور خودشان با خارجیها داشته بودند.

من نماینده کارکنان و معلمین ایرانی و کارمندان محلی بودم این بود که ما دور هم جمع شدیم و یک نامه راجع به شرایط نوشتم و با بریده یک روزنامه انگلیسی چاپ تهران که نشان میداد مارک دارای سه نرخ است به آلمان پست کردم.

نمیدانم که چه شد و چگونه به سایر همکاران ایرانی برخورد کردند که همه کنار کشیدند و مرا تنها گذاشتند شاید به نحوی سبیلهای آنان را چرب کرده بودند. این بود که مدیر مدرسه مرا صدا کرد و گفت اگر یک نامه بنویسی که اشتباه کرده ای و نادرست نامه را نوشته ای ما با تو کاری نداریم وگرنه برایت درد سر تولید میکنیم.

من قبلا به یک مثلا دوست مقدار زیادی پول داده بودم که خانه اش را ترمیم کند و رهن بدهد و پولها را پس بدهد و او پول را که پس نداد که هیچ بلکه برای پس ندادن پول به دادگاهها نوشته بود که من به او پول قرض داده ام که دین او را عوض کنم. و با ارسال اظهار نامه به دانشگاه باعث اخراج من شده بود. و حالا هم که مدیر مدرسه آقای فریچ برای من خط و نشان میکشید. خلاصه من را از مدرسه سفارت آلمان اخراج کردند برای اینکه حاضر نشدم که از گفتن حق خودداری کنم.

شخص نابکاری که اموال مرا غارت کرده بود حال برای از بین بردن من هر کاری میکرد و هر تهمتی که میخواست به من میزد. از جاسوس سفارت آلمان گرفته تا جاسوس صیهونیست و غیره.

این است عدل و داد در آن زمانه. به ناچار من هم مجبور شدم از روی ناچاری عهد خود را بشکنم و دوباره سوار هوا پیما شوم و بخارج از میهن گرام بروم. زیرا که هم دوستان و هم فامیل به من خیانت کردند و دوستی و اعتماد و محبت مرا با بیشرمی و خیانت پاسخ دادند. و اینطور میشود نتیجه گرفت که سیستم پشت و نامریی میخواهد که دوستی ها و اعتماد ها را از بین ببرد و مردم را تا حد یک آدمک بکشاند.

sahameddin wrote on Mar 1
با سلام نمیدانم یادت هست که گفته سعدی را که میگفت ای که پنجاه رفت و در خوابی شاید این چند روز را دریابی. بهر حال فکر کردم شاید تجربه های من برای جوانتر ها راهی و خدمتی باشد. من داستانهای زیاد واقعی نوشته ام که نمیدانم کدام آنها میتوانند برای مردم مفید باشند. همانطوریکه نوشته ای زندگی مردم بهم در شرایطی خیلی شبیه هستند. مثلا دانشجویان طبقه متوسط مشگلاتشان نظیر هم دیگر است. و یا مردم زحمتکش و کارکن دارای مشگلات مشابه ای هستند. ولی بطور کلی سیستم موجود در دنیا مردم را دو دسته میکند یا بی تفاوت باش و کناره گیر و یا ظالم . آنانی هم که برای مردم میخواهند خدمت کنند با زور به کناری گذاشته میشوند. این است که تنها راه رهایی داشتن گروه های بیشمار مردم دوست و دانشمند است. یعنی اکثریت مردم بایست به زره دانش و بینش مجهز باشند. زیرا این همه دین و ملیت و تاثر های ملی و مذهبی و قومی و گروهی را چطور میتوان یک کاسه کرد. مثلا بایست صفات مشترک و مواردی که مردم با هم توافق دارند انها را مورد توجه داد و نه فرضیاتی که مردم را از هم دور میکنند. مثلا بین بی دین و با دین این مطالب میتواند مشترک باشد مهربانی با هم دوستی باهم بد بودن دزدی و فساد همکاری و همگامی انسانیت و خوبی اعتدال و همکاری و عدل و مساوات. احترام به عقاید دیگران و ارج نهادن به دانش و میبینی که میشود هزاران نقطه مشترک بین بی دین و با دین پیدا کرد. بعد ادیان را مورد مطالعه قرار داد و نکات مثبت و مشترک آنان را برجسته نمود وآنان را به همکاری دعوت نمود.

ولی اینکه مثلا شیعه بگوید راه من درست است و دیگران به راه خطا میروند و یا مسیحی بگوید که من راه درست را پیداکرده ام و دیگران راه اشتباه میروند

ولی متاسفانه سیستم حاکم بر جهان این را نمیخواهد آنان میخواهند نفرت و انزجار حکمفرما باشد تا بتوانند محصولات مخرب خود را بفروش برسانند. وگرنه روشن است که یک بچه کلیمی کلیمی میشود و یک بچه مسلمان مسلمان و یک بچه هندو هندو و همه آنان فقط برای یک اسم است که از هم جدا میشوند وگرنه در انسان بودن همه یکسان هستند. بعبارت دیگر اگر ما اصل مشترک را که همان خوبی و انسانیت همکاری و همراهی است برجسته کنیم و عوامل فرعی را که چونگه بایست عبادت کنند کنار بگذاریم و به شخص واگذار نماییم تا اندازه ای مشگل حل میشود.

مثلا اگر اسلام سعی کند که همه مردم را مسلمان کند و مسیحی سعی نماید همه مردم را مسیحی مسلم است که راهی دور و دراز و پر خطر و مشگل اتنخاب شده است.
در حالیکه اگر سعی کنیم مردم را همان طور که هستند دوست بداریم و نه اینکه سعی کنیم آنان را مثل خود نماییم مسلم است که مشگل حل شدنی است.

مثلا در آفریقا رابطه بین زن و مرد بسیار آزاد تر از اروپا و آمریکا است بدین معنی که مرد علاقه خود را به زن و یا دختر مورد نظر ابراز میکند و دختر و یا زن با او رابطه بر قرار میکند که این در فرهنگ آمریکایی که روابط محتاج به شناخت و رفت آمد و رستوران رفتن و معاشرت است نوعی فاحشگی است و یا رابطه بین دختر و پسر که بعنوان دوست پسر و یا دوست دختر ابراز میشود در فرهنگ خاورمیانه نوعی فاحشگی است. یا هندو ها بایست تمام ثروت خود را دودستی به داماد بدهند و این خانواده دختر ها هستند که به خواستگاری پسر ها میروند.

اگر قرار باشد یک فرهنگ و یا یک تمدن را با معیار های فرهنگی دیگر اندازه گیری کنیم مسلم است که راهی به خطا رفته ایم و اثرش جز بد گویی و نفرت و جدال چیزی نخواهد. بود. در خاطرات آتا تورک خواندم که سلطان عثمانی جدال در میان مردم کشور بزرگ عثمانی را به نفع خود میدانست و به آن دامن میزد حتی او نفرت و جنگ بین ترکان را دوست میداشت. و این راست است که حکمرانان غیر مردمی همیشه از این جدال و نفرت سود میبرند و چون مردم بخود مشغول میشوند لاجرم وقتی برای کنترل غارت و سو استفاده آنان ندارند و این ها از قانون تفرقه بینداز و حکومت کن سو استفاده مینمایند.

همانطورکه اسکندر گفته است که کارهای بزرگ را به اشخاص پست واگذار کن که همیشه میتوانی آنان را کنترل کنی. متاسفانه این قانون هم اکنون در جهان ما بکار برده میشود و با دامان زدن به اختلافات جزیی مردم کم شعور را مشغول و خود سرمایه آنان را غارت میکنند. تنها راه رهایی از این تله داشتن دانشگاه های مستقل و احترام به عقاید دیگران و بردباری و تساهل و قبول اینکه حتی قوانین هم مطلق نمی باشند و با زمان و مکان قابل تغییر میباشند.

جوانانی که از یک شکست عشقی به خودکشی دست میزنند و یا به دامان اعتیاد پناه میبرند و یا انان که در اثر ناملایمات زندگی به مرگ و نیستی پناه میبرند و برای زنده بودن و زندگی کردن خود عزا میگیرند همه محصول همین سیستم کذایی هستند که تخم بد بینی و فساد و بی تفاوتی و گرگ بودن و ظالمانه رفتار کردن را بما آموزش میدهد. یک دادگستری بی تفاوت و یک لشگر قاضی و بازپرس بی مصرف و بی تفاوت چگونه میتوانند عدل و داد را مراعات کنند. سرگرد شهربانی که بی غرور تقاضای دریافت وجه نقد رشوه دارد چگونه میتواند قانون عدالت را رعایت کند و یا قاضی گرسنه دادگستری که چشم به دستان رشوه دهنده دوخته است میتواند عدل را مجری باشد. یکی میگفت ایرانیان بجای تولید و کار و یگانگی به جنگ مشغولند جنگ بین مذاهب و مکتب های سیاسی و قومی و گروه بندی های متفاوت بی آنکه هیچ برداشت علمی از این گروه ها داشته باشند. جنگ آنان در حقیفت جنگ نام های مختلف است.

Submit your writing to Iranian.com: log in

نویسنده: الهام ۱۵ اسفند ۱٣٨۶
عنوان: عرض ارادت
سلام
خدا قوت، اميدوارم موفق و پيروز باشيد. غصه نخوريد ما توي وطن در كنار همديگه تبعيدي هستيم. خوشا به سعادتتون، با همه مشكلاتي كه داريد دست از تلاش برنمي داريد. به دل زخم ديده و دستان پر تلاشتون بوسه مي زنم.

بر بلنداي كوه نكير
زير پا
طغيان بلا
ز كف برون حوصله از دست قيل و قال
(ما) جمله در مثال
فكر صغير در گذر عمر كبير!
بس اين محدوده راه
مانده بي نصير
واژه در تبعيد
ارجاء به سكوت
مانده به كف
آرزوي محال....

نامها در هم گره ها خورده اند
(جامه اي از كهربا)!!!!
برفكرها چه خوانده اند؟
نقش كرده اند به دل بي سيرتان
بس كريه
هيبت بيگانه گير
بيگانگي را در ره افسانه گير
نوش كن جان و نبوش
تا به يغما نرود اين ماتم !

هونيا مشق به مشق
پس بريده دست نقش
مانده مبهوت
اين چه راه گذريست !؟
خانه بر دوش، مانده خموش
چو آب در دست ساحل
موجها در هم گسيل
رودها در جنب و جوش !
هست هزاران سئوال بي جواب
واژه در هم گره
جمله ها از هم غريب
پس در اين كلبه متروك چه ها مي گذرد !!؟

نویسنده: م- ساقی ۲٣ خرداد ۱٣٨۶
عنوان: برای سرنگونی ملاها ازنیروی همبستگی، همیاری وعشق به رهایی غافل نشویم.
درودبرمانی خستگی ناپذیر.
دست ِهمهءآزادمردان ایرانی همچون مانی رابایدبوسید.
یاران! قوم آدمخوار حاکم بر ایران در چند سال آینده ایران را هم به فروش خواهد گذاشت. بپا شویم، بیست وهشت سال گذشت، از مجاهد گرفته تا چپ، از سلطنت طلب گرفته تا توده ای، ودیگران...تا آزادی میهن مردانه اختلافها را کنار بگذاریم، درهمین زمان یکی شویم بنشینیم و تکلیف خودمان و مردممانرا با این دجال مرامان یکسره کنیم. فردا دیر است...خیلی هم دیراست. اگر زمان چون گذشته از دست برودآیندگان مارانخواهند بخشید.این ویرانگران ایران وایرانی رابیرون بریزیم ودر ایران آزاد فرداباصلح وصفادرکنار یکدیگرهم به درمان دردهابپردازیم وهم باهر مرام واندیشه ای که داریم باآرامش در کنارهم زندگی کنیم. بپاخیزیم.www.daneshjam.blogspot.com


www.nevisandegan.net